بحر عشق است و به هر گام هزاران گرداب...
از عشق من به هرسو، در شهر گفتگوییست
من عاشق تو هستم، این گفتگو ندارد
دارد متاع عفّت، از چارسو خریدار
بازار خودفروشی، این چارسو ندارد
جز وصف پیش رویت، در پشتِ سر نگویم
رو کن به هرکه خواهی، گل پشتورو ندارد
گر آرزوی وصلش پیرم کند، مکن عیب
عیب است از جوانی، کاین آرزو ندارد
خورشید روی من چون، رُخساره برفُروزَد
رخ برفروختن را، خورشیدرو ندارد
سوزن ز تیر مژگان، وز تارِ زلف نخ کن
هرچند رخنه،ی دل، تابِ رفو ندارد
او صبر خواهد از من، بختی که من ندارم
من وصل خواهم از وی، قصدی که او ندارد
من عاشق تو هستم، این گفتگو ندارد
دارد متاع عفّت، از چارسو خریدار
بازار خودفروشی، این چارسو ندارد
جز وصف پیش رویت، در پشتِ سر نگویم
رو کن به هرکه خواهی، گل پشتورو ندارد
گر آرزوی وصلش پیرم کند، مکن عیب
عیب است از جوانی، کاین آرزو ندارد
خورشید روی من چون، رُخساره برفُروزَد
رخ برفروختن را، خورشیدرو ندارد
سوزن ز تیر مژگان، وز تارِ زلف نخ کن
هرچند رخنه،ی دل، تابِ رفو ندارد
او صبر خواهد از من، بختی که من ندارم
من وصل خواهم از وی، قصدی که او ندارد
۴.۵k
۱۴ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.