بفلمااا ۵ کامنت
رفتن سمت در و بازش کردن...
جین: سلاممم
جونگکوک: سلام جین هیونگ!
جین: خدا چقدر تو شیرینی...میشه بغلت کنم؟
جونگکوک: چرا که نه؟
و جین محکم بغلش کرد.
لیسا: به خدا ماهم هستیم اوپا!
و جین آروم آروم از جونگکوک جدا شد و با جنی دست داد.
جنی: خوش اومدید.
جین: ممنون جنی شیی.
و جین وارد کافه شد و دونه دونه باهمه سلام کرد...و حالا نوبت ورود لیسا بود.
جونگکوک: سلام لیسا شیی من جونگکوکم! دونسنگ نامجون هیونگ!
لیسا با حالت معذبی دست داد و گفت: سلام جونگکوک شیی من لیسا ام....خواهر جین .
جونگکوک: خوشبختم.
و بعد جنی خودشو معرفی کرد و با لیسا دست داد و لیسا وارد شد...با دیدن یونگی و تهیونگ....آروم رفت سمت تهیونگ....
لیسا: هیونگ...میشه یه چیزی ازت بخوام؟....
تهیونگ با سردی جواب داد: بگو لیسا...
لیسا: میشه از اول شروع کنیم ؟ من... متاسفم...بابت اما اذیت هام...منو بخشش هیونگ....
تهیونگ چشماش از تعجب گرد شد و به لیسا خیره موند.
لیسا: نکن اونطوری چشماتو خب.... اینطوری بگم که من به تمام کارام فکر کردم و واقعا یه عوضی به تمام معنا بودم یه خود....
تهیونگ همون لحظه دختر رو بغل گرفت و گفت: بخشیدم لیسا... بخشیدم...
و لیسا هم بغلش کرد و گفت: دوست دارم اوپا تو بهترینی...
جین در گوش نامجون گفت: باهم خوب شدن...امشب بهترین شب زندگی منه...
نامجون لبخندی زد و گفت: آقای کیم رفتیم خونه باید باهم حرف بزنیم..
جین: باشه عشقم....
.................
Continues..
جین: سلاممم
جونگکوک: سلام جین هیونگ!
جین: خدا چقدر تو شیرینی...میشه بغلت کنم؟
جونگکوک: چرا که نه؟
و جین محکم بغلش کرد.
لیسا: به خدا ماهم هستیم اوپا!
و جین آروم آروم از جونگکوک جدا شد و با جنی دست داد.
جنی: خوش اومدید.
جین: ممنون جنی شیی.
و جین وارد کافه شد و دونه دونه باهمه سلام کرد...و حالا نوبت ورود لیسا بود.
جونگکوک: سلام لیسا شیی من جونگکوکم! دونسنگ نامجون هیونگ!
لیسا با حالت معذبی دست داد و گفت: سلام جونگکوک شیی من لیسا ام....خواهر جین .
جونگکوک: خوشبختم.
و بعد جنی خودشو معرفی کرد و با لیسا دست داد و لیسا وارد شد...با دیدن یونگی و تهیونگ....آروم رفت سمت تهیونگ....
لیسا: هیونگ...میشه یه چیزی ازت بخوام؟....
تهیونگ با سردی جواب داد: بگو لیسا...
لیسا: میشه از اول شروع کنیم ؟ من... متاسفم...بابت اما اذیت هام...منو بخشش هیونگ....
تهیونگ چشماش از تعجب گرد شد و به لیسا خیره موند.
لیسا: نکن اونطوری چشماتو خب.... اینطوری بگم که من به تمام کارام فکر کردم و واقعا یه عوضی به تمام معنا بودم یه خود....
تهیونگ همون لحظه دختر رو بغل گرفت و گفت: بخشیدم لیسا... بخشیدم...
و لیسا هم بغلش کرد و گفت: دوست دارم اوپا تو بهترینی...
جین در گوش نامجون گفت: باهم خوب شدن...امشب بهترین شب زندگی منه...
نامجون لبخندی زد و گفت: آقای کیم رفتیم خونه باید باهم حرف بزنیم..
جین: باشه عشقم....
.................
Continues..
۴۲۲
۲۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.