ن فیک " قسمت تاریک "
ن فیک " قسمت تاریک "
پارت ۳
--------------------
_باشه...
از زبان دازای _
چرا من همیشه باید نقش طعمه رو بازی کنم...
رفتن و جلوی نگهبان ها وایسادم و پوکر نگاشون کردم
ب نظر موهبت دار میومدن...
یکیشون ک لباسش با بقیه فرق داشت امد جلو
دستش رو گذاشت رو شونه ام و چند ثانیه بعد محکم پرت شدم ب عقب
خیلی عجیب بود چجوری نتونستم موهبت رو خنثی کنم؟
سرم خورده بود جایی و خیلی درد میکرد و بعد چند لحظه هیچی دیگه نفهمیدم...
***
از زبان چویا ×
از پشت دیوار ها قایم شده بودیم که یه دفعه محکم دازای به عقب پرتاب شد و بیهوش شد
+چه اتفاقی الان افتاد؟؟؟مگه دازای نمیتونه موهبت هارو خنثی کنه ؟
×من چه میدونممم
***
از زبان امیلیا +
دویدم سمت دازای
بیهوش بود
چویا بیا...
با دستی که روی شونه ام قرار گرفت ساکت شدم
برگشتم تا ببینم کیه
یه مرد با لبخند عجیبی رو صورتش گفت
مرده : مافیا ی بندر از چنتا بچه برای ماموریت هاش استفاده میکنه ؟...
تا امدم از موهبت استفاده کنم...
***
از زبان چویا ×
امدم برم سمت دازای و امیلیا که یه مرد امدن سمت امیلیا و دستش رو گذاشت رو شونش
امدم برم سمتشون که مرد با ی حرکت امیلیا رو بیهوش کرد
اون صحنه رو باورم نمیشد
دویدم سمت مرد عه
همین که امدم بزنمش رفتم یه مکان دیگه
مثل تلپورت؟...
همه جا سفید بود و دقیقا نفهمیدم چه اتفاقی افتاد
تا.......
***
کرم دارم اینجاها داستان رو قطع میکنم •~•
پارت ۳
--------------------
_باشه...
از زبان دازای _
چرا من همیشه باید نقش طعمه رو بازی کنم...
رفتن و جلوی نگهبان ها وایسادم و پوکر نگاشون کردم
ب نظر موهبت دار میومدن...
یکیشون ک لباسش با بقیه فرق داشت امد جلو
دستش رو گذاشت رو شونه ام و چند ثانیه بعد محکم پرت شدم ب عقب
خیلی عجیب بود چجوری نتونستم موهبت رو خنثی کنم؟
سرم خورده بود جایی و خیلی درد میکرد و بعد چند لحظه هیچی دیگه نفهمیدم...
***
از زبان چویا ×
از پشت دیوار ها قایم شده بودیم که یه دفعه محکم دازای به عقب پرتاب شد و بیهوش شد
+چه اتفاقی الان افتاد؟؟؟مگه دازای نمیتونه موهبت هارو خنثی کنه ؟
×من چه میدونممم
***
از زبان امیلیا +
دویدم سمت دازای
بیهوش بود
چویا بیا...
با دستی که روی شونه ام قرار گرفت ساکت شدم
برگشتم تا ببینم کیه
یه مرد با لبخند عجیبی رو صورتش گفت
مرده : مافیا ی بندر از چنتا بچه برای ماموریت هاش استفاده میکنه ؟...
تا امدم از موهبت استفاده کنم...
***
از زبان چویا ×
امدم برم سمت دازای و امیلیا که یه مرد امدن سمت امیلیا و دستش رو گذاشت رو شونش
امدم برم سمتشون که مرد با ی حرکت امیلیا رو بیهوش کرد
اون صحنه رو باورم نمیشد
دویدم سمت مرد عه
همین که امدم بزنمش رفتم یه مکان دیگه
مثل تلپورت؟...
همه جا سفید بود و دقیقا نفهمیدم چه اتفاقی افتاد
تا.......
***
کرم دارم اینجاها داستان رو قطع میکنم •~•
۸.۳k
۱۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.