اون موضوع کوفتیه حسودیییییی
اون موضوع کوفتیه حسودیییییی
از ناهویایه پشمککککککککککک
حمایت نشه جرتون میدممم
اعصابمم تخمیههههههه
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
تو یه برادر خونده داشتی... که روت کراش بود.. تو میدونستی ولی نمیخواستی دلشو بشکونی
تو با رلت کات کردی چون دیگه دوسش نداشتی... ولی یکم ناراحت بودی(اینجا فعلن ناهویا روت کراشه) اینو به داداشت گفتی و اون به طرز عجیبی خوشحال شد
با خوشحالی دستتو محکم گرف
ا.پ: ا.ت اون اصلن برات مناسب نبود... در عوض منو تو میتونم باهم باشیم؛ قول میدم هیچوقت باعث ناراحتیت نشم.. لطفن قبولم کن... من میدونم تو رابطمونو خاهر برادری میدونی ولی تو از اولشم برایه من خاص بودی.. ا.ت دوست دارم
_________________________
ناهویا که ازونور میخواس بیاد به تو اعتراف کنه با دیدن اون صحنه قلبش شکستو با سرعت رفت؛ و تصمیم گرف مزاحمتون نشه
تو سریع اونو پس زدی*
ا.ت: امم.. ببین من میدونم احساساتتو.. ولی من تورو دوس ندارم... من تازه کات کردمو هنو اونو فراموش نکردم کاملن... شاید یروز بشه ولی الان نه... فعلن تو داداشمی... بگذریم من میرم بایییی*رفتی خونه*
__________________________________
تو و ناهویا باهم تو یه مدرسه بودینو خیلی صمیمی بودین.. ولی درست بعد اون روز اخلاق و رفتار ناهویا به طور بشدتت عجیب سرد شد باهات...تو اون صمیمی ترین دوستت میدونستی با این رفتاراش ناراحت میشدی؛ اما اون ناراحتی... اون احساس عجیبت به نظر نمیومد دوستانه باشه...
چند روز گذشتو تو دیگه تحمل رفتار ناهویا رو نداشتی و به اجبار ازش پرسیدی
ا.ت: ناهویا.. چرا دیگه مث قبل باهام مهربونو خندون نیستی؟... خیلی تلاش کردم به روم نیارم.. اما این کارت منو اذیت میکنه
ناهویا: ا.ت... اون روز تو پارک اون پسر کی بود؟؟؟
ا.ت: داداش خوندم... دوسش دارم.. ولی اون عاشقمه و داش بهم اعتراف میکرد
ناهویا: تو دوسش داری؟؟؟
ا.ت: نههه مث داداشمهه
*ناهویا یه بغل لطیف بهت هدیه داد*
ناهویا: باشه.. قول میدم دیگه سرد نباشم*لبخند همیشگی*
_____________
تو دلیل اون رفتارشو نفهمیدی ولی اینکه دیگه سرد نیس خوشحالت میکرد...
چند روز بعد تو هروقت ناهویا رو میدیدی ضربانت بیشتر میشد.. وقتی لبخند میزد حس بشدت خوبی میگرفتی... وقتی به دخترایه دیگه لبخند میزد حسودی میکردی... تمام این رفتارات برات غیر عادی بود تا اینکه از دوستت در این باره پرسیدیو... اون بهت گفت"عاشقشی"با فهمیدن این موضوع سعی کردی ازش فاصله بگیری تا اینکع این رفتارت باعث تعجب ناهویا شد
______________________
~چند روز بعد~
ناهویا تورو به یه پارک خیلی قشنگ اورده بود.... اون برات بستنی مورد علاقتو خریده بودو داشت باهات حرف میزد..، تو حتی به مسخره ترین چیزایی که میگف میخندیدی
برادر خوندت تو اون پارک درحال گشتن با رفیقاش بود(ادامش پارت بعد)
از ناهویایه پشمککککککککککک
حمایت نشه جرتون میدممم
اعصابمم تخمیههههههه
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
تو یه برادر خونده داشتی... که روت کراش بود.. تو میدونستی ولی نمیخواستی دلشو بشکونی
تو با رلت کات کردی چون دیگه دوسش نداشتی... ولی یکم ناراحت بودی(اینجا فعلن ناهویا روت کراشه) اینو به داداشت گفتی و اون به طرز عجیبی خوشحال شد
با خوشحالی دستتو محکم گرف
ا.پ: ا.ت اون اصلن برات مناسب نبود... در عوض منو تو میتونم باهم باشیم؛ قول میدم هیچوقت باعث ناراحتیت نشم.. لطفن قبولم کن... من میدونم تو رابطمونو خاهر برادری میدونی ولی تو از اولشم برایه من خاص بودی.. ا.ت دوست دارم
_________________________
ناهویا که ازونور میخواس بیاد به تو اعتراف کنه با دیدن اون صحنه قلبش شکستو با سرعت رفت؛ و تصمیم گرف مزاحمتون نشه
تو سریع اونو پس زدی*
ا.ت: امم.. ببین من میدونم احساساتتو.. ولی من تورو دوس ندارم... من تازه کات کردمو هنو اونو فراموش نکردم کاملن... شاید یروز بشه ولی الان نه... فعلن تو داداشمی... بگذریم من میرم بایییی*رفتی خونه*
__________________________________
تو و ناهویا باهم تو یه مدرسه بودینو خیلی صمیمی بودین.. ولی درست بعد اون روز اخلاق و رفتار ناهویا به طور بشدتت عجیب سرد شد باهات...تو اون صمیمی ترین دوستت میدونستی با این رفتاراش ناراحت میشدی؛ اما اون ناراحتی... اون احساس عجیبت به نظر نمیومد دوستانه باشه...
چند روز گذشتو تو دیگه تحمل رفتار ناهویا رو نداشتی و به اجبار ازش پرسیدی
ا.ت: ناهویا.. چرا دیگه مث قبل باهام مهربونو خندون نیستی؟... خیلی تلاش کردم به روم نیارم.. اما این کارت منو اذیت میکنه
ناهویا: ا.ت... اون روز تو پارک اون پسر کی بود؟؟؟
ا.ت: داداش خوندم... دوسش دارم.. ولی اون عاشقمه و داش بهم اعتراف میکرد
ناهویا: تو دوسش داری؟؟؟
ا.ت: نههه مث داداشمهه
*ناهویا یه بغل لطیف بهت هدیه داد*
ناهویا: باشه.. قول میدم دیگه سرد نباشم*لبخند همیشگی*
_____________
تو دلیل اون رفتارشو نفهمیدی ولی اینکه دیگه سرد نیس خوشحالت میکرد...
چند روز بعد تو هروقت ناهویا رو میدیدی ضربانت بیشتر میشد.. وقتی لبخند میزد حس بشدت خوبی میگرفتی... وقتی به دخترایه دیگه لبخند میزد حسودی میکردی... تمام این رفتارات برات غیر عادی بود تا اینکه از دوستت در این باره پرسیدیو... اون بهت گفت"عاشقشی"با فهمیدن این موضوع سعی کردی ازش فاصله بگیری تا اینکع این رفتارت باعث تعجب ناهویا شد
______________________
~چند روز بعد~
ناهویا تورو به یه پارک خیلی قشنگ اورده بود.... اون برات بستنی مورد علاقتو خریده بودو داشت باهات حرف میزد..، تو حتی به مسخره ترین چیزایی که میگف میخندیدی
برادر خوندت تو اون پارک درحال گشتن با رفیقاش بود(ادامش پارت بعد)
۸.۵k
۲۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.