ستاره موعود می درخشد پارت هفتم
از زبان نویسنده )
هیکاری وقتی دست آسیب دیده دازای رو دید تعجب کرد دست دازای بد جور آسیب دیده بود و به این زودیا خوب نمی شد به خاطر همین قدرت شفا رنگین کمان رو فعال کرد و دستش رو گذاشت رو دست دازای!!
هیکاری: هیس چیزی نیست الان خوب میشه ،فقط،صبر کن .
دازای: چرا اینکارو میکنی؟
هیکاری: چون تو دوستمی
دازای: پوف مسخره بازی در نیار!!
هیکاری: خفه شو ، دهنتو ببند
دازای :باشه -_-
هیکاری: تموم شد ، وایسا ببندمش
دازای: هیکاری!
هیکاری: ها ؟
دازای: تو چقدر بیکاری ، خخخخخخخخ
هیکاری: سکوت مطلق*......
دازای: گوه خوردم
هیکاری: مهم نی ، دستتو بیار جلو ببندمش
دازای: عوم باشه
یویی مث گاو لگد میزنه میاد تو )
هیکاری: یا جد موری ، چته ؟
یویی: هیچی فقط یه نگا به به انگشتام بنداز !!
هیکاری: ای خدا چقدر حسودی تو حتی با برادرت؟
یویی: آره مشکلی داری؟
هیکاری: نه ندارم -_-
یویی: خوبه
دازای: من برم میبینمتون دخترا
هیکاری: هوف رفت
یویی: هیکاری چان ما عاشق شده؟
هیکاری: آلبالو میشه* نه خیر هم نه اون فقط دوستمه
هیکاری وقتی دست آسیب دیده دازای رو دید تعجب کرد دست دازای بد جور آسیب دیده بود و به این زودیا خوب نمی شد به خاطر همین قدرت شفا رنگین کمان رو فعال کرد و دستش رو گذاشت رو دست دازای!!
هیکاری: هیس چیزی نیست الان خوب میشه ،فقط،صبر کن .
دازای: چرا اینکارو میکنی؟
هیکاری: چون تو دوستمی
دازای: پوف مسخره بازی در نیار!!
هیکاری: خفه شو ، دهنتو ببند
دازای :باشه -_-
هیکاری: تموم شد ، وایسا ببندمش
دازای: هیکاری!
هیکاری: ها ؟
دازای: تو چقدر بیکاری ، خخخخخخخخ
هیکاری: سکوت مطلق*......
دازای: گوه خوردم
هیکاری: مهم نی ، دستتو بیار جلو ببندمش
دازای: عوم باشه
یویی مث گاو لگد میزنه میاد تو )
هیکاری: یا جد موری ، چته ؟
یویی: هیچی فقط یه نگا به به انگشتام بنداز !!
هیکاری: ای خدا چقدر حسودی تو حتی با برادرت؟
یویی: آره مشکلی داری؟
هیکاری: نه ندارم -_-
یویی: خوبه
دازای: من برم میبینمتون دخترا
هیکاری: هوف رفت
یویی: هیکاری چان ما عاشق شده؟
هیکاری: آلبالو میشه* نه خیر هم نه اون فقط دوستمه
۱.۶k
۱۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.