"•عشق خونی•" "•پارت18•" "•بخش سوم•"
هر سه متعجب نگاش کردن. جیمین سریع از سر جاش بلند شد و کلافه چنگی به موهاش زد. رو به تهیونگ و کوک گفت ـــ با سایا برگردین عمارت من! کوک عصبی گفت ـــ تو می خوای چیکار کنی؟ جیمین ـــ من اینجا میمونم، حس میکنم این یک نشونه از حمله ی شکارچی هاس...شما برین و مواظب سایا باشین و سعی کنین اتیش رو سریع تر خاموش کنین. تهیونگ حرصی گفت ـــ پس بهتره به نامجون خبر بدی. جیمین ـــ هنوز مطمئن نیستم اونا با وجود تله هایی که کار گذاشته شده به اینجا هم حمله کنن،نمی خوام جشن خراب بشه. تهیونگ دندوناش رو روی هم سایید ـــ پس تو برو عمارتت، من میمونم. جیمین که فهمیده بود تهیونگ برای از دست ندادن این همه دختر و خوشگذرونی، نمی خواد بره، اخم وحشتناکی کرد. تهیونگ کلافه بلند شد و بی حرف به سمت طبقه بالا حرکت کرد تا سایا رو بیاره. کوک هم رفت ون رو حاضر کنه.<br>
شوگا از روی کاناپه بلند شد. از شلوغی استفاده کرد و وارد اتاق امنیت عمارت شد. با دیدن اون همه لب تاپ، چشماش درشت شد. هر کدوم از لب تاپ ها مخصوص یکی از تله ها بود. حالا که تونسته بود اتاق امنیت رو توی طبقه پایین پیدا کنه، باید همه تله ها رو از کار مینداخت. نفسش رو اروم رها کرد و مشغول شد. ون توی حیاط عمارت اماده بود، تهیونگ قصد داشت رانندگی کنه و کوک و سایا هم داخل ون نشسته بودن. جیمین ـــ سریع برو به سمت عمارتم، منم صبح برمیگردم. تهیونگ پوزخندی زد ـــ بعدا در ازای دخترایی که میتونستم سلاخی کنم و شانس بازی کردن با اون شکارچی که به خاطر تو دارم از دستش میدم، برام جبران میکنی! جیمین حرفی نزد و در ون رو بست و با حرکت کردن ون، نفس راحتی کشید. محافظت از سایا و کوک و تهیونگ رو یه جورایی وظیفه خودش میدونست! حیاط توی سکوت دلهره اوری غرق شده بود، به سمت در اصلی عمارت رفت ولی با شنیدن صدای دویدن، ایستاد.<br>
ملیسا: به تپه های نزدیک عمارت نامجون که رسیدم متوجه هوپی و یوکی و لیسا شدم. لبخندی زدم و بهشون پیوستم. هوپی نیشخندی زد ـــ تله ها دارن پشت سر هم از کار میفتن، این حتما کار شوگایه. لبخندی زدم، اون واقعا یک شکارچی بی نظیره. هوپی از دیوار شرق و لیسا از دیوار غرب وارد حیاط شدن تا توی حیاط هم بمب وصل کنن. یوکی از پشت عمارت و منم از جلوی عمارت وارد شدم. نفسمو رها کردم، حیاط خالی از خوناشام بود. خم کردم و به سمت در اصلی دویدم تا به چندجاش بمب وصل کنم که نصفه راه خشکم زد. جیمین جلوی در اصلی ایستاده بود و به من نگاه میکرد. نفسم حبس شد، این چرا اینجاس؟! مطمئنم نزدیک تپه ها که شدم اون ون که باهاش اومدیم رو دیدم که به سرعت به سمت عمارت جیمین می رفت....پس خودش اینجا چیکار میکنه؟! بدنم یخ زد، پس خودش نرفته. دستاش رو توی جیباش کرد و با پوزخند، قدم به قدم به سمتم حرکت کرد ـــ مشتاق دیدارت بودم، شکارچیه شجاع!<br>
پایان پارت~~ پارت بعدی، لایکا برسه به ۵۰^^
شوگا از روی کاناپه بلند شد. از شلوغی استفاده کرد و وارد اتاق امنیت عمارت شد. با دیدن اون همه لب تاپ، چشماش درشت شد. هر کدوم از لب تاپ ها مخصوص یکی از تله ها بود. حالا که تونسته بود اتاق امنیت رو توی طبقه پایین پیدا کنه، باید همه تله ها رو از کار مینداخت. نفسش رو اروم رها کرد و مشغول شد. ون توی حیاط عمارت اماده بود، تهیونگ قصد داشت رانندگی کنه و کوک و سایا هم داخل ون نشسته بودن. جیمین ـــ سریع برو به سمت عمارتم، منم صبح برمیگردم. تهیونگ پوزخندی زد ـــ بعدا در ازای دخترایی که میتونستم سلاخی کنم و شانس بازی کردن با اون شکارچی که به خاطر تو دارم از دستش میدم، برام جبران میکنی! جیمین حرفی نزد و در ون رو بست و با حرکت کردن ون، نفس راحتی کشید. محافظت از سایا و کوک و تهیونگ رو یه جورایی وظیفه خودش میدونست! حیاط توی سکوت دلهره اوری غرق شده بود، به سمت در اصلی عمارت رفت ولی با شنیدن صدای دویدن، ایستاد.<br>
ملیسا: به تپه های نزدیک عمارت نامجون که رسیدم متوجه هوپی و یوکی و لیسا شدم. لبخندی زدم و بهشون پیوستم. هوپی نیشخندی زد ـــ تله ها دارن پشت سر هم از کار میفتن، این حتما کار شوگایه. لبخندی زدم، اون واقعا یک شکارچی بی نظیره. هوپی از دیوار شرق و لیسا از دیوار غرب وارد حیاط شدن تا توی حیاط هم بمب وصل کنن. یوکی از پشت عمارت و منم از جلوی عمارت وارد شدم. نفسمو رها کردم، حیاط خالی از خوناشام بود. خم کردم و به سمت در اصلی دویدم تا به چندجاش بمب وصل کنم که نصفه راه خشکم زد. جیمین جلوی در اصلی ایستاده بود و به من نگاه میکرد. نفسم حبس شد، این چرا اینجاس؟! مطمئنم نزدیک تپه ها که شدم اون ون که باهاش اومدیم رو دیدم که به سرعت به سمت عمارت جیمین می رفت....پس خودش اینجا چیکار میکنه؟! بدنم یخ زد، پس خودش نرفته. دستاش رو توی جیباش کرد و با پوزخند، قدم به قدم به سمتم حرکت کرد ـــ مشتاق دیدارت بودم، شکارچیه شجاع!<br>
پایان پارت~~ پارت بعدی، لایکا برسه به ۵۰^^
۱۷.۱k
۱۶ اسفند ۱۴۰۱