Part 14
ادمین:
یک ساعت بعد دانشگاه دفتر مدیر..
سانی:آقای مدیر یعنی واقعا نمیشه جدا باشیم
کوک:سانی مشکل چیه
آیرین:نمیتونیم با هم بمونیم میفهمی اینو
یونگی:چرا نمیتونیم
سانی:چون....
مدیر:واای بسه دیگه سرم رفت کلیداتون رو بگیرین (کلید هارو داد دستشون)حالا برین به سمت خوابگاه
سانی و آیرین:اما.....
مدیر:همین که گفتم تغییر هم نمیکنه خب خداحافظ (انداختشون بیرون😂)
همه به سمت در خروجی دانشگاه رفتن
کوک:خب بلاخره کی با کی هم اتاقی میشه
یونگی:آیرین تو بیا پیش من
آیرین:مگه چاره دیگه هم دارم
کوک:سانی
سانی:چیه
کوک:تو هم با من میمونی دیگه
سانی:گزینه دیگه ای دارم
کوک:پس با هم بریم
سانی:اوکی
یونگی:پس منو آیرین هم با هم میریم
کوک:اوکی اونجا همدیگه رو میبینم
ماشین یونگی و آیرین:
یونگی:آیرین نگفتی چرا نمیتونیم با هم تو یه اتاق باشیم
آیرین:.......
یونگی:آیرین با تو دارم صحبت میکنم(عصبی)
آیرین:چون نمیتونیم(سرد و داد)
یونگی:خب دلیلش(عصبی)
آیرین:لزومی نمیبینم دلیلش رو بگم(سرد)
یونگی:اوکی هرجور راحتی(سرد و عصبی)
آیرین:......
یونگی:
واقعا دلیل این رفتار هاش رو نمیدونم ولی باید بفهمم چرا داره اینکارو میکنه
ماشین سانی و کوک:
کوک:سانی چرا داری اینکارو میکنی
سانی:چیکار میکنم(سرد)
کوک:این رفتار های سردتو
سانی: بیخیال تروخدا انگار خودت نمیدونی (سرد و خنده فشاری)
کوک: نه نمیدونم بگو
سانی:رسیدیم همینجاست
کوک:سانی میگم بگو
سانی:(از ماشین پیاده شد)
کوک:اه(عصبی دستشو کوبید به فرمون ماشین)
سانی: ایش انگار نمیدونه تازه میپرسه
سانی:
چمدونمو برداشتم و منتظر آیرین موندم تا بیاد کوک هم از ماشین پیاده شد و چمدونشو برداشت و گفت
کوک:نمیای بریم تو؟(سرد و عصبی)
سانی: منتظر آیرینم(سرد)
کوک: اوکی
سانی:.......
۵ مین بعد
آیرین از ماشین پیاده شد و به سانی گفت
آیرین:چرا وایسادی
سانی: منتظر تو بودم تو ماشین چیزی که نشد؟
آیرین:نه نشد
سانی:باشه بریم تو
خلاصه که اینا رفتن تو اتاق ها و وسایل هاشون رو چیدن
آیرین:
شب شده بود رو مبل نشسته بودم که دیدم از آشپزخونه صدا میاد رفتم دیدم یونگی داره غذا درست میکنه هیچی نگفتم و بی صدا رفتم رو مبل نشستم انگار ندیدم(😂) تو حال خودم بودم که یهو......
یک ساعت بعد دانشگاه دفتر مدیر..
سانی:آقای مدیر یعنی واقعا نمیشه جدا باشیم
کوک:سانی مشکل چیه
آیرین:نمیتونیم با هم بمونیم میفهمی اینو
یونگی:چرا نمیتونیم
سانی:چون....
مدیر:واای بسه دیگه سرم رفت کلیداتون رو بگیرین (کلید هارو داد دستشون)حالا برین به سمت خوابگاه
سانی و آیرین:اما.....
مدیر:همین که گفتم تغییر هم نمیکنه خب خداحافظ (انداختشون بیرون😂)
همه به سمت در خروجی دانشگاه رفتن
کوک:خب بلاخره کی با کی هم اتاقی میشه
یونگی:آیرین تو بیا پیش من
آیرین:مگه چاره دیگه هم دارم
کوک:سانی
سانی:چیه
کوک:تو هم با من میمونی دیگه
سانی:گزینه دیگه ای دارم
کوک:پس با هم بریم
سانی:اوکی
یونگی:پس منو آیرین هم با هم میریم
کوک:اوکی اونجا همدیگه رو میبینم
ماشین یونگی و آیرین:
یونگی:آیرین نگفتی چرا نمیتونیم با هم تو یه اتاق باشیم
آیرین:.......
یونگی:آیرین با تو دارم صحبت میکنم(عصبی)
آیرین:چون نمیتونیم(سرد و داد)
یونگی:خب دلیلش(عصبی)
آیرین:لزومی نمیبینم دلیلش رو بگم(سرد)
یونگی:اوکی هرجور راحتی(سرد و عصبی)
آیرین:......
یونگی:
واقعا دلیل این رفتار هاش رو نمیدونم ولی باید بفهمم چرا داره اینکارو میکنه
ماشین سانی و کوک:
کوک:سانی چرا داری اینکارو میکنی
سانی:چیکار میکنم(سرد)
کوک:این رفتار های سردتو
سانی: بیخیال تروخدا انگار خودت نمیدونی (سرد و خنده فشاری)
کوک: نه نمیدونم بگو
سانی:رسیدیم همینجاست
کوک:سانی میگم بگو
سانی:(از ماشین پیاده شد)
کوک:اه(عصبی دستشو کوبید به فرمون ماشین)
سانی: ایش انگار نمیدونه تازه میپرسه
سانی:
چمدونمو برداشتم و منتظر آیرین موندم تا بیاد کوک هم از ماشین پیاده شد و چمدونشو برداشت و گفت
کوک:نمیای بریم تو؟(سرد و عصبی)
سانی: منتظر آیرینم(سرد)
کوک: اوکی
سانی:.......
۵ مین بعد
آیرین از ماشین پیاده شد و به سانی گفت
آیرین:چرا وایسادی
سانی: منتظر تو بودم تو ماشین چیزی که نشد؟
آیرین:نه نشد
سانی:باشه بریم تو
خلاصه که اینا رفتن تو اتاق ها و وسایل هاشون رو چیدن
آیرین:
شب شده بود رو مبل نشسته بودم که دیدم از آشپزخونه صدا میاد رفتم دیدم یونگی داره غذا درست میکنه هیچی نگفتم و بی صدا رفتم رو مبل نشستم انگار ندیدم(😂) تو حال خودم بودم که یهو......
۲.۶k
۱۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.