عشق ارباب
پارت3
داشت میرفت توی اتاقش که برگشت و گفت
☆من ارباب نیستم من ارباب جوانم (خنده)
ات: بله ارباب... جوان!
☆بهتر شد
و رفت هوفففف خیلی بحث میکرد پس این ارباب نیست اربابببب جوانه به کارم ادامه دادم که بعد چندمین تموم شد و رفتم پیش لیا
ات: تموم شد
لیا: گردگیری که خیلی وقته تموم شده
ات: پس چیکار میکردی
لیا: هیچی داشتم درودیوار نگاه میکردم
ات: هوففف اینم دوسته من دارم عوضی باید میومدی کمکم نمیبینی چقدر بزرگه
لیا: چرا فوش میدی توکه با ادب بودی
با صورتی که نشون میداد عصبیم رفتم سمت اشپزخونه برای کارای شام که لیا هم اومد و یهو لپمو بوس کرد ات عزیزممممم ابجی گلمممم ببخشید حتما بعدا یادم میمونه
ات: باشه لوس نشو حالا
لیا: دوست منی دیگه
شروع کدیم به انجام کارا و چند ساعت بعد تموم شد و میز چیدیم و بهم نگاه کردیم و زدیم قدش خیلی قشنگ بود که اجوما اومد با دیدن کارمون دست زد و گفت افرین دخترای گلم و منو لیا ازش تشکر کردیم انقدر خسته بثدم که داشتم میمردم گه اجوما برگشت و گفت ات
ات: بله اجوما
اجوما: میری دخترم ارباب و ارباب جوان صدا کنی من نمیتونم برم بالا کمرم درد میکنه
ات: اره اجوما الان میرم
داتشم از پله ها بالا میرفتم که یادم افتاد واییییییی ارباب جوان الان منو میبینه و کلی سربه سرم میزاره چرا خوب زود میگی اره اجوما اه
رفتم اول ارباب صدا کنم رفتم سمت اتاقا یا خدا کدوم اتاق مال ارباب رفتم دم در همه اتاقا در زدم که رسیدم به یه اتاق در مشکی در زدم که خشبختانه همین بود
_بیا تو
رفتم تو گفتم
+ارباب شام حاضر
_باشه الان میام برو بیرون(سرد)
+چشم (تعظیم کردم و رفتم بیرون)
واییی چقدر خوش تیپ بود ولی خوشم نیومد با حرف زدنش تن ادم یخ میکنه واییی خدا اینو نصیب گرگ بیابون نکنه رفتم که رسیدم به اتاقی که اون پسره داشت میرفت تو فکر کردم حتما اتاقشه دیگه ببین ات ببخشید و معذرت خواهی ممنوع
در زدم که گفت برم تو
+ارباب... جوان شام حاضره
☆خنده: چه عجب نگفتی ببخشید باشه الان میام
+با اجازه
رفتم بیرون خداروشکر سربه سرم نذاشت رفتم توی اتاقی که بهمون دادن تا تموم سدن شام یکم دراز کشیدم وبعد نیم ساعت رفتم بیرون و با دیدن اون همه حجم از ظرف شوک خیلی بدی بهم دست داد واای روز اول کار باید تا صبح کار کنم رفتم و حلوی سینک وایسادم هوف کشیدم و شروع کردم که....
داشت میرفت توی اتاقش که برگشت و گفت
☆من ارباب نیستم من ارباب جوانم (خنده)
ات: بله ارباب... جوان!
☆بهتر شد
و رفت هوفففف خیلی بحث میکرد پس این ارباب نیست اربابببب جوانه به کارم ادامه دادم که بعد چندمین تموم شد و رفتم پیش لیا
ات: تموم شد
لیا: گردگیری که خیلی وقته تموم شده
ات: پس چیکار میکردی
لیا: هیچی داشتم درودیوار نگاه میکردم
ات: هوففف اینم دوسته من دارم عوضی باید میومدی کمکم نمیبینی چقدر بزرگه
لیا: چرا فوش میدی توکه با ادب بودی
با صورتی که نشون میداد عصبیم رفتم سمت اشپزخونه برای کارای شام که لیا هم اومد و یهو لپمو بوس کرد ات عزیزممممم ابجی گلمممم ببخشید حتما بعدا یادم میمونه
ات: باشه لوس نشو حالا
لیا: دوست منی دیگه
شروع کدیم به انجام کارا و چند ساعت بعد تموم شد و میز چیدیم و بهم نگاه کردیم و زدیم قدش خیلی قشنگ بود که اجوما اومد با دیدن کارمون دست زد و گفت افرین دخترای گلم و منو لیا ازش تشکر کردیم انقدر خسته بثدم که داشتم میمردم گه اجوما برگشت و گفت ات
ات: بله اجوما
اجوما: میری دخترم ارباب و ارباب جوان صدا کنی من نمیتونم برم بالا کمرم درد میکنه
ات: اره اجوما الان میرم
داتشم از پله ها بالا میرفتم که یادم افتاد واییییییی ارباب جوان الان منو میبینه و کلی سربه سرم میزاره چرا خوب زود میگی اره اجوما اه
رفتم اول ارباب صدا کنم رفتم سمت اتاقا یا خدا کدوم اتاق مال ارباب رفتم دم در همه اتاقا در زدم که رسیدم به یه اتاق در مشکی در زدم که خشبختانه همین بود
_بیا تو
رفتم تو گفتم
+ارباب شام حاضر
_باشه الان میام برو بیرون(سرد)
+چشم (تعظیم کردم و رفتم بیرون)
واییی چقدر خوش تیپ بود ولی خوشم نیومد با حرف زدنش تن ادم یخ میکنه واییی خدا اینو نصیب گرگ بیابون نکنه رفتم که رسیدم به اتاقی که اون پسره داشت میرفت تو فکر کردم حتما اتاقشه دیگه ببین ات ببخشید و معذرت خواهی ممنوع
در زدم که گفت برم تو
+ارباب... جوان شام حاضره
☆خنده: چه عجب نگفتی ببخشید باشه الان میام
+با اجازه
رفتم بیرون خداروشکر سربه سرم نذاشت رفتم توی اتاقی که بهمون دادن تا تموم سدن شام یکم دراز کشیدم وبعد نیم ساعت رفتم بیرون و با دیدن اون همه حجم از ظرف شوک خیلی بدی بهم دست داد واای روز اول کار باید تا صبح کار کنم رفتم و حلوی سینک وایسادم هوف کشیدم و شروع کردم که....
۷.۹k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.