رمان عشق یا خانواده پارت ۶۲
تهیونگ: ا/ت بارداره(رو به پدر ا/ت)
×:چی اون بارداره؟
ا/ت:آره من باردارم
تهیونگ:اون دو قلو بارداره
+هع هااهاا هااا هاا(خنده)
تهیونگ: چیز خنده داری گفتم؟
+:نه فقط دارم تاسف میخورم که قراره دوتا هرزه دیگه به دنیا بیاد
تهیونگ:پارک هوانگ
+:هااا(داد)
تهیونگ:برا من پر روبازی میکنی در میاری آره
+:پر رو بازی؟
تهیونگ:حیف که زنم بارداره باردار نبود همین جا میکشتمت
"ویو در حال خوردن شام "
تهیونگ: ا/ت اینقدر با غذا بازی نکن بخور
ا/ت:میل ندارم من میرم بالا تو اتاقم تو هم بعد خوردن بیا اونجا
تهیونگ: اوکی
"ویو ا/ت "
وارد اتاق شدم و شرو ع به گریه کردن کردم
ا/ت:چرا اینقدر عوض شده چراااا(داد)
و رفتم رو به روی عکس مامانم و شروع به گریه کردن کردم
ا/ت:چرا اینقدر زود رفتی آخه چرا من با این ،با این هیولا تنها گذاشتی چرا؟
قلبم داشت درد میکرد*اون زن از بابا سو استفاده کرده ولی بابا متوجه نشد که هیچ عاشقش هم شد
اون باعث شد که بابا تغییر کنه مامان مامان قلبم داره درد میکنه مطمئنم اگه بودی این اتفاق ها نمی افتاد میتونم بشنوم که دلم داره خورد میشه مامان نه شاید هم تو تا حالا هوامو داشتی آرع حتما تو تهیونگ رو فرستادی برام آره مگه نه ؟چرا حرف نمی زنی ؟*(همهی اینارو تو دلش با گریه گفت)
ادامه دارد....
×:چی اون بارداره؟
ا/ت:آره من باردارم
تهیونگ:اون دو قلو بارداره
+هع هااهاا هااا هاا(خنده)
تهیونگ: چیز خنده داری گفتم؟
+:نه فقط دارم تاسف میخورم که قراره دوتا هرزه دیگه به دنیا بیاد
تهیونگ:پارک هوانگ
+:هااا(داد)
تهیونگ:برا من پر روبازی میکنی در میاری آره
+:پر رو بازی؟
تهیونگ:حیف که زنم بارداره باردار نبود همین جا میکشتمت
"ویو در حال خوردن شام "
تهیونگ: ا/ت اینقدر با غذا بازی نکن بخور
ا/ت:میل ندارم من میرم بالا تو اتاقم تو هم بعد خوردن بیا اونجا
تهیونگ: اوکی
"ویو ا/ت "
وارد اتاق شدم و شرو ع به گریه کردن کردم
ا/ت:چرا اینقدر عوض شده چراااا(داد)
و رفتم رو به روی عکس مامانم و شروع به گریه کردن کردم
ا/ت:چرا اینقدر زود رفتی آخه چرا من با این ،با این هیولا تنها گذاشتی چرا؟
قلبم داشت درد میکرد*اون زن از بابا سو استفاده کرده ولی بابا متوجه نشد که هیچ عاشقش هم شد
اون باعث شد که بابا تغییر کنه مامان مامان قلبم داره درد میکنه مطمئنم اگه بودی این اتفاق ها نمی افتاد میتونم بشنوم که دلم داره خورد میشه مامان نه شاید هم تو تا حالا هوامو داشتی آرع حتما تو تهیونگ رو فرستادی برام آره مگه نه ؟چرا حرف نمی زنی ؟*(همهی اینارو تو دلش با گریه گفت)
ادامه دارد....
۸.۰k
۰۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.