ویو یونجی

از اتاق اومدم بیرون و دیدم تهکوک دارن می‌دون سمت من و بعد محکم بغلم کردن و منم همینطور تو شوک بودم که آروم زدم پشت هردوتاشون و گفتم :خوبم....خوبم(لبخند)

آروم منو از بغلشون درآوردن و گفتن معرفی نمیکنی؟

یونجی:آ...آها ایشون بورام و ایشونم جینا

جینا : سلام از آشنایی باهاتون خوشوقتم

بورام:س..سلام

تهیونگ:آها پس بورام تویی

بورام:ب...ب..بله چ...چطور؟

کوک:همینجوری

بورام:میتونم باهاتون ص..صحبت کنم؟

تهیونگ:هوم بگو

بورام: خ..خصوصی

کوک:باشه ته ته بریم

ویو یونجی
اصلا حواسم به جیمین نبود که برگشتم و دیدم بغلشو برام باز کرده منم دوییدم و رفتم محکم بغلش کردم و گفتم: ببخشید نگرانت کردم اوپا

جیمین:اشکال نداره گوگولی
جیمین لوپمو کشید و منم ازش جدا شدم و خرگوشی خندیدم

ویو بورام

وقتی اون دوتا پسرو بردم یجای خلوت بهشون گفتم:اصن شما پسرا میدونید یونجی با خودش چیکار کرده(عصبی و بغض)

کوک:منظورت چیه؟

بورام:د..دستاشو دیدین؟(گریه) اونا تا بزرگ شه کلی طول می‌کشه تا جاشون بره،اون هیچی،،چجوری داره این همه دردو تحمل می‌کنه(زجه) آخرش رفتم رو صندلی نشستم و گریه کرد که اون دوتا اومدن پیشم

ته ته:خو مگه چیکار کرده ؟ داری میترسونیم(نگران)

بورام:رگشو زده اونم چند بار چجوری ندیدین(زجه و جیغ و گریه)