عشق ناخواسته part ۷۰
صبح_
دایون بلند شد و با احساس دردی در ناحیه شکم اهی کشید که باعث شد هوسوک از خواب بپره
دایون:اهههههههه... درد دارم
هوسوک:چی شدی بیب؟
دایون:خوب خودت گرفتی دیشب جرم دادی و بعد میگی چی شده؟ هوم؟
هوسوک:اوکی بیب الان میرم وان رو پر آب میکنم میام.
هوسوک رفت و شیر آب رو باز کرد و وان رو پر آب کرد و بعد بخواتر دردی که دایون داشت براید استایل بغلش کرد و گذاشتش داخل وان و بعد خودش پشت سر دایون نشست و شروع کرد به ماساژ دادن زیر شکم دایون
و بعد از اینکه دایون دردش کم کم تموم شد خودشون رو شستن و رفتن لباشاشون رو پوشیدن
و رفت پایین دید که هوسوک یه میز پر از خراکی های خوشمزه اماده کرده
رفتن و باهم شروع به خوردن کردن
دایون ـ وای خیلی خوشمزه شده راستی امروز بابام مرخص میشه و بعد هم قراره بریم بیرون برای عروسی خرید کنیم
هوسوک ـ وای اصلا یادم نبود
و بعد من بحانه شون رو خوردن و بعد یه لباس ست باهم پوشیدن
(بعد عکسش رو براتون میزارم)
و بعد به طرف پارکینگ رفتن
و خواستن ماشین رو روشن کنن که دیدن ماشین بنزین نداره
هوسوک ـ وای الا چیکار کنیم ملشین بنزین نداره
دایون ـ خوب با ماشین من میریم
هوسوک ـ راست میگی اصلا حواسم نبود و باهم به سکت ماشین دایون حرکت کردن ولی هوسوک رانندگی می کرد
و بعد از نیم ساعت به بیمارستان رسیدن
(بچه ها بیمارستان تا اونجا خیلی دوره برای همین نیم ساعت طول می کشه)
و موقعی که رسیدن دیدن که اونا تمام وسایلاشون رو جمع کردن و فقط منتظر مونده بودن تا دایون و هوسوک برسن و بعد سوار ماشین اونا شدن و باهم رفتن به سمت پاساژ رفتن
بچه میدونم کم بود ولی بعدا براتون بازم پارت میزارم فعلا سرم شلوغه
دایون بلند شد و با احساس دردی در ناحیه شکم اهی کشید که باعث شد هوسوک از خواب بپره
دایون:اهههههههه... درد دارم
هوسوک:چی شدی بیب؟
دایون:خوب خودت گرفتی دیشب جرم دادی و بعد میگی چی شده؟ هوم؟
هوسوک:اوکی بیب الان میرم وان رو پر آب میکنم میام.
هوسوک رفت و شیر آب رو باز کرد و وان رو پر آب کرد و بعد بخواتر دردی که دایون داشت براید استایل بغلش کرد و گذاشتش داخل وان و بعد خودش پشت سر دایون نشست و شروع کرد به ماساژ دادن زیر شکم دایون
و بعد از اینکه دایون دردش کم کم تموم شد خودشون رو شستن و رفتن لباشاشون رو پوشیدن
و رفت پایین دید که هوسوک یه میز پر از خراکی های خوشمزه اماده کرده
رفتن و باهم شروع به خوردن کردن
دایون ـ وای خیلی خوشمزه شده راستی امروز بابام مرخص میشه و بعد هم قراره بریم بیرون برای عروسی خرید کنیم
هوسوک ـ وای اصلا یادم نبود
و بعد من بحانه شون رو خوردن و بعد یه لباس ست باهم پوشیدن
(بعد عکسش رو براتون میزارم)
و بعد به طرف پارکینگ رفتن
و خواستن ماشین رو روشن کنن که دیدن ماشین بنزین نداره
هوسوک ـ وای الا چیکار کنیم ملشین بنزین نداره
دایون ـ خوب با ماشین من میریم
هوسوک ـ راست میگی اصلا حواسم نبود و باهم به سکت ماشین دایون حرکت کردن ولی هوسوک رانندگی می کرد
و بعد از نیم ساعت به بیمارستان رسیدن
(بچه ها بیمارستان تا اونجا خیلی دوره برای همین نیم ساعت طول می کشه)
و موقعی که رسیدن دیدن که اونا تمام وسایلاشون رو جمع کردن و فقط منتظر مونده بودن تا دایون و هوسوک برسن و بعد سوار ماشین اونا شدن و باهم رفتن به سمت پاساژ رفتن
بچه میدونم کم بود ولی بعدا براتون بازم پارت میزارم فعلا سرم شلوغه
۷.۴k
۳۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.