پارت ۳۲ رمان ماه تاریک
دنی:میگه دوس پسرم مرد...واقها مرده چون به من گفت خیانت کرده بهش
کامی:عوو نه واقعا مرده...شب بعد از خاستگاری
دنی:یا ابولفضل چرا انقدر ریلکسین پس؟
کامی:خب چیکار کنیم...راستش تو خیلی شبیشی مثل تو خنگ بود
دنی:گمشو اصن میخوام بخوابم
کامی:اوک...شبت جهنم خدافیظ
ویو دنی
همونجا کنار صدف چشمامو بستم خوابم رفت
صبح روز بعد
بیدار که شدم خیلی صحنه ی عجیبی دیدم
یه دستو یه پای صدف تو حلقم بود
انگار بغلم کرده بود ولی شبی بختک بود
چشمم افتاد به قیافه ی صدف
صدف از شانس گوه ما خیلی دخمل خشملی بود سفید بود و موهای سیاه
همینجور یکه محو چهره ی اسگلانش شدم دیدم کم کم داره چشماش باز میشه
کامی:عوو نه واقعا مرده...شب بعد از خاستگاری
دنی:یا ابولفضل چرا انقدر ریلکسین پس؟
کامی:خب چیکار کنیم...راستش تو خیلی شبیشی مثل تو خنگ بود
دنی:گمشو اصن میخوام بخوابم
کامی:اوک...شبت جهنم خدافیظ
ویو دنی
همونجا کنار صدف چشمامو بستم خوابم رفت
صبح روز بعد
بیدار که شدم خیلی صحنه ی عجیبی دیدم
یه دستو یه پای صدف تو حلقم بود
انگار بغلم کرده بود ولی شبی بختک بود
چشمم افتاد به قیافه ی صدف
صدف از شانس گوه ما خیلی دخمل خشملی بود سفید بود و موهای سیاه
همینجور یکه محو چهره ی اسگلانش شدم دیدم کم کم داره چشماش باز میشه
۱.۸k
۳۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.