part²²🐊🧋🫐
ولی اون دردا فقط بهش یادآوری میکرد حق نداره تسلیم بشه! این وضعیت باید تموم میشد و حتی اگه سرنوشت اینو نمیخواست شین هه مصمم بود تغییرش بده
شین هه « شیفت شب رو دوست داشتم! از نظرم بهتر از خوابیدن کنار یه مشت ادم خودخواه و فضول بود.... اری طبق معمول روی سکو لم داده بود و چرت میزد
دوجین « شاید من و تو رو بپذیرن اما آری وضعش خیلی خرابه
جیمین « ما اینجا به سرباز خوابالو نیازی نداریم
شین هه « یا مادر بنتن! ولیعهد؟؟؟
جیمین « میبینم که حسابی درب و داغون شدید! *لبخند
شین هه « بله! به لطف شما به اندازه این 19 سالی که زندگی کردم کتک خوردم
دوجین « هوی هه! مراقب باش
شین هه « مگه حرف بدی میزنم؟ خودش یه هفته میتونه اینجا بمونه؟
یول « عوییی هان شین هه گستاخی نکن
جیمین « بزار راحت باشه! راستش اومدم ازت تشکر کنم
شین هه « جان؟
جیمین « پزشک دربار گفت زمانی که بیهوش بودم تمام مدت تو بالای سرم بودی و به خاطر مراقبت های خوب تو من بهتر شدم
شین هه « خب؟
جیمین « همیشه اینقدر وحشیه؟
دوجین « خب نه اخیرا یه ذره اعصابش خط خطی شده... شما به بزرگی خودتون ببخشید
*یه پس گردنی به آری میزنه
دوجین « پاشو بدبخت شدیم
آری « ها چی؟ حمله کردن؟ *وحشت زده
*ولیعهد رو میبینه غش میکنه
شین هه « میخوابید به نفعش بود
دوجین « من میبرمش
جیمین « اره ببریش بهتره
شین هه « ببخشید این بچه اینقدر خنگ نبود! به خاطر ضربه هایی که به سرش خورده احتمالا مغزش جا به جا شده
یول « *خنده.... رفتار شما سه نفر خیلی عجیبه
شین هه « خودمم قبول دارم
جیمین « به فرمانده جین میگم از فردا برین ساختمون اصلی!
شین هه « جان؟
جیمین « خیلی کم پیش میاد از کسی خوشم بیاد! حس میکنم حضور شما توی قصر قراره خیلی سرگرم کننده باشه
شین هه « نکنه این دفعه قراره از تونل آتیش رد بشیم؟
جیمین « این دیگه بستگی به نظر فرمانده داره....
یول « سرورم بهتره برین استراحت کنید! دیر وقته
جیمین « خب من دیگه میرم! امیدوارم لیاقتتون رو نشون بدین و پشیمونم نکنید
شین هه « تمام تلاشمون رو میکنیم!
جیمین « خوبه! بریم
دوجین « چی شده؟ *نفس نفس
شین هه « ولیعهد رفت
دوجین « اخراج شدیم؟
شین هه « نه! گفت فردا بریم ساختمون اصلی
دوجین « واقعا؟؟؟؟؟ پس چرا این قیافه ماتم زده رو به خودت گرفتی؟ باید خوشحال باشی
شین هه « ولیعهد خیلی عجیبه!
دوجین « بیخیال هه! الان وقت جشن گرفتنه.... به این فکر کن که دیگه از فردا به بعد خدمتکار نیستیم
....زمان حال.....
_پاهاش سست شده بود و خیلی زود روی زمین فرود اومد! با دستای لرزون تلفنش رو در اورد و شماره جیمین رو گرفت.... بعد از چند دقیقه صدای عصبیش توی گوشش پخش شد
جیمین « پدرم مجوز ورود رو گرفت! کافیه دستم بهت برسه اون وق....
شین هه « ا.. استاد
شین هه « شیفت شب رو دوست داشتم! از نظرم بهتر از خوابیدن کنار یه مشت ادم خودخواه و فضول بود.... اری طبق معمول روی سکو لم داده بود و چرت میزد
دوجین « شاید من و تو رو بپذیرن اما آری وضعش خیلی خرابه
جیمین « ما اینجا به سرباز خوابالو نیازی نداریم
شین هه « یا مادر بنتن! ولیعهد؟؟؟
جیمین « میبینم که حسابی درب و داغون شدید! *لبخند
شین هه « بله! به لطف شما به اندازه این 19 سالی که زندگی کردم کتک خوردم
دوجین « هوی هه! مراقب باش
شین هه « مگه حرف بدی میزنم؟ خودش یه هفته میتونه اینجا بمونه؟
یول « عوییی هان شین هه گستاخی نکن
جیمین « بزار راحت باشه! راستش اومدم ازت تشکر کنم
شین هه « جان؟
جیمین « پزشک دربار گفت زمانی که بیهوش بودم تمام مدت تو بالای سرم بودی و به خاطر مراقبت های خوب تو من بهتر شدم
شین هه « خب؟
جیمین « همیشه اینقدر وحشیه؟
دوجین « خب نه اخیرا یه ذره اعصابش خط خطی شده... شما به بزرگی خودتون ببخشید
*یه پس گردنی به آری میزنه
دوجین « پاشو بدبخت شدیم
آری « ها چی؟ حمله کردن؟ *وحشت زده
*ولیعهد رو میبینه غش میکنه
شین هه « میخوابید به نفعش بود
دوجین « من میبرمش
جیمین « اره ببریش بهتره
شین هه « ببخشید این بچه اینقدر خنگ نبود! به خاطر ضربه هایی که به سرش خورده احتمالا مغزش جا به جا شده
یول « *خنده.... رفتار شما سه نفر خیلی عجیبه
شین هه « خودمم قبول دارم
جیمین « به فرمانده جین میگم از فردا برین ساختمون اصلی!
شین هه « جان؟
جیمین « خیلی کم پیش میاد از کسی خوشم بیاد! حس میکنم حضور شما توی قصر قراره خیلی سرگرم کننده باشه
شین هه « نکنه این دفعه قراره از تونل آتیش رد بشیم؟
جیمین « این دیگه بستگی به نظر فرمانده داره....
یول « سرورم بهتره برین استراحت کنید! دیر وقته
جیمین « خب من دیگه میرم! امیدوارم لیاقتتون رو نشون بدین و پشیمونم نکنید
شین هه « تمام تلاشمون رو میکنیم!
جیمین « خوبه! بریم
دوجین « چی شده؟ *نفس نفس
شین هه « ولیعهد رفت
دوجین « اخراج شدیم؟
شین هه « نه! گفت فردا بریم ساختمون اصلی
دوجین « واقعا؟؟؟؟؟ پس چرا این قیافه ماتم زده رو به خودت گرفتی؟ باید خوشحال باشی
شین هه « ولیعهد خیلی عجیبه!
دوجین « بیخیال هه! الان وقت جشن گرفتنه.... به این فکر کن که دیگه از فردا به بعد خدمتکار نیستیم
....زمان حال.....
_پاهاش سست شده بود و خیلی زود روی زمین فرود اومد! با دستای لرزون تلفنش رو در اورد و شماره جیمین رو گرفت.... بعد از چند دقیقه صدای عصبیش توی گوشش پخش شد
جیمین « پدرم مجوز ورود رو گرفت! کافیه دستم بهت برسه اون وق....
شین هه « ا.. استاد
۴۷.۹k
۲۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.