سایه سیاه (F2) pt²
داشتم توی کافه رو میدیدم هیچ کس داخل نبود که یهو یه دختر که معلوم بود پیشخدمت کافست اومد و گفت :
هانا : سلام ببخشید کافه هنوز باز نشده
دایانا : سلام عذر میخوام ولی من میخواستم اقای پارک رو ببینم
هانا : ایشون نیستن همراه همسرشون رفتن بیرون
دایانا : کی برمیگردن شما نمیدونید؟!
هانا : تا یکی دو ساعت دیگه حتما برمیگردن اگه بخوایین میتونید منتظرشون بمونین ،
دایانا : بله حتما
هانا : شما با اقای پارک نسبتی دارید ؟
دایانا : راستش من همراه پسرشون اومدم اینجا
هانا : چی ؟ پسرشون ؟ منظورتون ....
جیمین ؛رفتم داخل که دیدم دایانا و یه دختره دارن صحبت میکنن وقتی خوب نگاه کردم هانا رو دیدم از دیدنش ذوق کردم و صداش کردم اونم با دیدنم خندید و اومد بغلم
هانا : جیمین تو اینجا چیکار میکنی
جیمین : هانا ، حالت چطوره کوچولو
هانا : من خوبم ، میدونی چقد دلم برات تنگ شده بود
جیمین : اره میدونم منم دلم تنگ شده بود
هانا : خوشحالم که برگشتی
جیمین :منم خوشحالم ، عاها راستی یادم رفت معرفی میکنم نامزدم دایانا
هانا ؛ با شنیدن این کلمه از خود بی خود شدم دلم میخواست گریه کنم اما بزور خودمو کنترل کردم باورم نمیشد
هانا : از اشنایی باهاتون خوشبختم منم هانا هستم از دوستای قدیمی جیمین
دایانا : منم همینطور ،
هانا : بشینین براتون یه چیزی بیارم
هانا ؛ رفتم تو اشپزخونه حالم خوب نبود نشستم گریه کردم من تموم این سالها منتظر اومدنش بودم ولی اون با نامزدش اومده ، باورم نمیشه من بهترین دوستش بودم منو جیمین از بچگی با هم بزرگ شدیم من از همون موقع عاشقش بودم ولی فک نمیکردم یه روز یه اینجا برسم
امشب چون استارت فیک بود گذاشتم ولی از این به بعد هر وقت شرطا رسید میزارم ‼️‼️
شرط این پارت : 20Like
هانا : سلام ببخشید کافه هنوز باز نشده
دایانا : سلام عذر میخوام ولی من میخواستم اقای پارک رو ببینم
هانا : ایشون نیستن همراه همسرشون رفتن بیرون
دایانا : کی برمیگردن شما نمیدونید؟!
هانا : تا یکی دو ساعت دیگه حتما برمیگردن اگه بخوایین میتونید منتظرشون بمونین ،
دایانا : بله حتما
هانا : شما با اقای پارک نسبتی دارید ؟
دایانا : راستش من همراه پسرشون اومدم اینجا
هانا : چی ؟ پسرشون ؟ منظورتون ....
جیمین ؛رفتم داخل که دیدم دایانا و یه دختره دارن صحبت میکنن وقتی خوب نگاه کردم هانا رو دیدم از دیدنش ذوق کردم و صداش کردم اونم با دیدنم خندید و اومد بغلم
هانا : جیمین تو اینجا چیکار میکنی
جیمین : هانا ، حالت چطوره کوچولو
هانا : من خوبم ، میدونی چقد دلم برات تنگ شده بود
جیمین : اره میدونم منم دلم تنگ شده بود
هانا : خوشحالم که برگشتی
جیمین :منم خوشحالم ، عاها راستی یادم رفت معرفی میکنم نامزدم دایانا
هانا ؛ با شنیدن این کلمه از خود بی خود شدم دلم میخواست گریه کنم اما بزور خودمو کنترل کردم باورم نمیشد
هانا : از اشنایی باهاتون خوشبختم منم هانا هستم از دوستای قدیمی جیمین
دایانا : منم همینطور ،
هانا : بشینین براتون یه چیزی بیارم
هانا ؛ رفتم تو اشپزخونه حالم خوب نبود نشستم گریه کردم من تموم این سالها منتظر اومدنش بودم ولی اون با نامزدش اومده ، باورم نمیشه من بهترین دوستش بودم منو جیمین از بچگی با هم بزرگ شدیم من از همون موقع عاشقش بودم ولی فک نمیکردم یه روز یه اینجا برسم
امشب چون استارت فیک بود گذاشتم ولی از این به بعد هر وقت شرطا رسید میزارم ‼️‼️
شرط این پارت : 20Like
۸۴.۶k
۱۰ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.