فیک اجبار
فیک اجبار
پارت : ⁸
✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯
(پرش به فردا صبح)
امروز باید از ات جدا میشدم واقعا اعصابم بهم ریخته بود دستی به موهام کشیدم و نایون رو بیدار کردم و یک لباس تنش کردم و خونه ی میونگ گذاشتمش و به سمت دادگاه حرکت کردم
از دید ات:
لباس پوشیدم و با جیهوپ رفتیم دادگاه جیهوپ من رو رساند و بعد از دادگاه گفت میاد دنبالم و خداحافظی کردم و رفتم جیهوپ واقعا مثل یک برادر واقعی بود برام رفتم داخل تهیونگ هم بود و منتظر اهمیتی بهش ندادم و رفتم یک جای دیگه نشستم که وقت ما رسید
قاضی : خوب شما واقعا میخواید با یک بچه از هم جدا بشید؟
ات : بله
قاضی : مطمئن هستید خانم و آقای کیم؟
تهیونگ و ات: بله
قاضی: بچه چند سالشه؟
تهیونگ: ۵ سالشه
قاضی : بچه به مادر تعلق می گیرد....پایان دادگاه
وقتی گفت نایون به من تعلق میگیره خوشحال شدم و رفتم پیش تهیونگ
ات : تهیونگ؟
تهیونگ: بله ات؟
ات : خوب...مرسی تهیونگ
تهیونگ: باشه ات....خواهش میکنم...راستی ات پیش میونگ هست ببرش...خدافظ
ات : باشه خدافظ
یکمی ناراحت شدم که دیدم تهیونگ داره با یک دختره میره تعجب کردم اما یاد حرف میونگ افتادم که گفت مینجی برگشته پس احتمال دادم که اون مینجی هست یعنی واقعا تهیونگ ما رو به خاطر مینجی ول کرد؟ همینجوری که با خودم فکر میکردم جیهوپ هم آمد
جیهوپ: سلام چی شد
ات : نایون پیش منهههه
جیهوپ: خوبههه...بیا بریم
ات : بریم...باید بریم خونه ی میونگ
جیهوپ : اوکی
ات : جیهوپ....
جیهوپ: بله؟
ات : من راستش تصمیم گرفتم که با نایون بریم به بوستان
جیهوپ: مطمعن هستی؟؟
ات : آره
جیهوپ: اوکی اما کی میری؟
ات: فردا با ماشین خودم
جیهوپ : چرا الان بهم میگی؟
ات : چون الان تصمیم گرفتم و میخوام از همه چی راحت باشم
جیهوپ: اوکی
و......
✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯
پایان پارت ⁸
پارت : ⁸
✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯
(پرش به فردا صبح)
امروز باید از ات جدا میشدم واقعا اعصابم بهم ریخته بود دستی به موهام کشیدم و نایون رو بیدار کردم و یک لباس تنش کردم و خونه ی میونگ گذاشتمش و به سمت دادگاه حرکت کردم
از دید ات:
لباس پوشیدم و با جیهوپ رفتیم دادگاه جیهوپ من رو رساند و بعد از دادگاه گفت میاد دنبالم و خداحافظی کردم و رفتم جیهوپ واقعا مثل یک برادر واقعی بود برام رفتم داخل تهیونگ هم بود و منتظر اهمیتی بهش ندادم و رفتم یک جای دیگه نشستم که وقت ما رسید
قاضی : خوب شما واقعا میخواید با یک بچه از هم جدا بشید؟
ات : بله
قاضی : مطمئن هستید خانم و آقای کیم؟
تهیونگ و ات: بله
قاضی: بچه چند سالشه؟
تهیونگ: ۵ سالشه
قاضی : بچه به مادر تعلق می گیرد....پایان دادگاه
وقتی گفت نایون به من تعلق میگیره خوشحال شدم و رفتم پیش تهیونگ
ات : تهیونگ؟
تهیونگ: بله ات؟
ات : خوب...مرسی تهیونگ
تهیونگ: باشه ات....خواهش میکنم...راستی ات پیش میونگ هست ببرش...خدافظ
ات : باشه خدافظ
یکمی ناراحت شدم که دیدم تهیونگ داره با یک دختره میره تعجب کردم اما یاد حرف میونگ افتادم که گفت مینجی برگشته پس احتمال دادم که اون مینجی هست یعنی واقعا تهیونگ ما رو به خاطر مینجی ول کرد؟ همینجوری که با خودم فکر میکردم جیهوپ هم آمد
جیهوپ: سلام چی شد
ات : نایون پیش منهههه
جیهوپ: خوبههه...بیا بریم
ات : بریم...باید بریم خونه ی میونگ
جیهوپ : اوکی
ات : جیهوپ....
جیهوپ: بله؟
ات : من راستش تصمیم گرفتم که با نایون بریم به بوستان
جیهوپ: مطمعن هستی؟؟
ات : آره
جیهوپ: اوکی اما کی میری؟
ات: فردا با ماشین خودم
جیهوپ : چرا الان بهم میگی؟
ات : چون الان تصمیم گرفتم و میخوام از همه چی راحت باشم
جیهوپ: اوکی
و......
✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯
پایان پارت ⁸
۱۰.۱k
۱۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.