عشق جونگکوک
#عشق_جونگکوک
#𝒑𝒂𝒓𝒕_4
#𝑹𝒐𝒎𝒂𝒏
باهم به جین خندیدیم که یهو ساعت توجهمو جلب کرد. ساعت دوازده شب بود و قرار بود پسرا فردا بیان خونمون.
با بی حوصله گی خواستم پاشم که یاد پام افتادم و دوباره نشستم سر جام
یونگی :چیشده؟
یونگی :یا چیکار کردی با خودت دختر
آنا :هی... روز اول کاری جلوی شریک جدید شرکت شپلق افتادم زمین
یهو زد زیر خنده. با آرنجم زدم به پهلوش که خودشو جموجور کرد هولش دادم و گفتم
آنا :پاشو.. پاشو میخوام اینجا بخوابم با این پام نمیتونم برم بالا
نگاه چپکی بهم انداخت و از روی مبل پاشد و بلند داد زد
یونگی :سوکجین من رفتم بخوابم شب خوش
جین :شب خوش
یونگی دستی برام تکون داد و رفت طبقه بالا. بالشت ستاره ایمو از پشتم برداشتم و بالشت دیگمو گزاشت زیر سرم و بالشت ستاره ایمو بغل کردم و بلند داد زدم
آنا :شب بخیر
از تو آشپزخونه داد زد
جین :شب تو هم بخیر
چشمامو بستم و بالشتمو بیشتر به خودم فشردم.
#فردا_صبح
#جونگکوک
زنگ خونه رو زدم که بعد از چند ثانیه در خونه باز شد... از حیاط رد شدم و در خونه رو باز کردم که دیدم بله پسرا همشون اومدن ولی من دیر کردم فقط.
به همشون دست دادم که دیدم یک دختر روی کاناپه خوابه...
جونگکوک :این دیگه کیه؟
جین :همبازی جیمین
عجبی زیر لب گفتم که دختره تکونی خورد برگشت و بالشتشو بغل کرد که فهمیدم خواهر جینه...
جونگکوک :مگه قرار نبود بره خونه دوستاش؟ آخه بین جمع پسرونه این چیکار میکنه
جین :خب دوستاش نبودن من چیکار کنم؟
سری تاسف بار تکون دادم که دختره کم کم چشماشو باز کرد و بعد از چند ثانیه جیغی، از سر خوشحالی کشید...
آنا :جیمیناااااا
جیمین از روی مبل پاشد و بطرفش رفت و کنارش نشست و همو سفت بغل کردن.
اخمامو تو هم بردم که هوسوک گفت...
هوسوک :هی هی ما اومدیم شاد باشیم نه که اخم کنیم نه؟
دختره جیغی کشید و خواست پاشه که یهو افتاد روی زمین هول شده پاشدم که دیدم چشماش پر از اشک شده. جین بطرفش رفت و کمکش کرد بشینه.
جین :آخه خواهر من این چه بلایی بود سر خودت آوردی
آنا :ببخشید... هم پاشدم پام تیر کشید افتادم
آروم دوباره نشستم که جیمین دست آنا رو گرفت...
جیمین :بیا بریم تو اتاقت
یونگی :امروز چیکار کنیم پسرا
هوسوک :بریم پارتی
همه موافقت کردن که من گفتم...
جونگکوک :من حالشو ندارم خودتون برید
همشون چپ چپ نگاهم کردن و شونه بالا انداختن
یونگی : هر جور خودت میدونی
جین :انقد سردو بی احساس نباش... چرا عاشق نمیشی؟ چرا نمیزاری یک دختر بیاد زندگیتو تغیر بده ؟
جونگکوک :این زندگی خودمه هیونگ... من تنهایی رو خیلی دوست دارم
جین :خودت میدونی
آنا :من که نمیتونم برم پارتی تو باید بری
جیمین :اوم ببخش
آنا :مهم نیست
یعنی باید منو این هم بمونیم تو خونه؟
#𝒑𝒂𝒓𝒕_4
#𝑹𝒐𝒎𝒂𝒏
باهم به جین خندیدیم که یهو ساعت توجهمو جلب کرد. ساعت دوازده شب بود و قرار بود پسرا فردا بیان خونمون.
با بی حوصله گی خواستم پاشم که یاد پام افتادم و دوباره نشستم سر جام
یونگی :چیشده؟
یونگی :یا چیکار کردی با خودت دختر
آنا :هی... روز اول کاری جلوی شریک جدید شرکت شپلق افتادم زمین
یهو زد زیر خنده. با آرنجم زدم به پهلوش که خودشو جموجور کرد هولش دادم و گفتم
آنا :پاشو.. پاشو میخوام اینجا بخوابم با این پام نمیتونم برم بالا
نگاه چپکی بهم انداخت و از روی مبل پاشد و بلند داد زد
یونگی :سوکجین من رفتم بخوابم شب خوش
جین :شب خوش
یونگی دستی برام تکون داد و رفت طبقه بالا. بالشت ستاره ایمو از پشتم برداشتم و بالشت دیگمو گزاشت زیر سرم و بالشت ستاره ایمو بغل کردم و بلند داد زدم
آنا :شب بخیر
از تو آشپزخونه داد زد
جین :شب تو هم بخیر
چشمامو بستم و بالشتمو بیشتر به خودم فشردم.
#فردا_صبح
#جونگکوک
زنگ خونه رو زدم که بعد از چند ثانیه در خونه باز شد... از حیاط رد شدم و در خونه رو باز کردم که دیدم بله پسرا همشون اومدن ولی من دیر کردم فقط.
به همشون دست دادم که دیدم یک دختر روی کاناپه خوابه...
جونگکوک :این دیگه کیه؟
جین :همبازی جیمین
عجبی زیر لب گفتم که دختره تکونی خورد برگشت و بالشتشو بغل کرد که فهمیدم خواهر جینه...
جونگکوک :مگه قرار نبود بره خونه دوستاش؟ آخه بین جمع پسرونه این چیکار میکنه
جین :خب دوستاش نبودن من چیکار کنم؟
سری تاسف بار تکون دادم که دختره کم کم چشماشو باز کرد و بعد از چند ثانیه جیغی، از سر خوشحالی کشید...
آنا :جیمیناااااا
جیمین از روی مبل پاشد و بطرفش رفت و کنارش نشست و همو سفت بغل کردن.
اخمامو تو هم بردم که هوسوک گفت...
هوسوک :هی هی ما اومدیم شاد باشیم نه که اخم کنیم نه؟
دختره جیغی کشید و خواست پاشه که یهو افتاد روی زمین هول شده پاشدم که دیدم چشماش پر از اشک شده. جین بطرفش رفت و کمکش کرد بشینه.
جین :آخه خواهر من این چه بلایی بود سر خودت آوردی
آنا :ببخشید... هم پاشدم پام تیر کشید افتادم
آروم دوباره نشستم که جیمین دست آنا رو گرفت...
جیمین :بیا بریم تو اتاقت
یونگی :امروز چیکار کنیم پسرا
هوسوک :بریم پارتی
همه موافقت کردن که من گفتم...
جونگکوک :من حالشو ندارم خودتون برید
همشون چپ چپ نگاهم کردن و شونه بالا انداختن
یونگی : هر جور خودت میدونی
جین :انقد سردو بی احساس نباش... چرا عاشق نمیشی؟ چرا نمیزاری یک دختر بیاد زندگیتو تغیر بده ؟
جونگکوک :این زندگی خودمه هیونگ... من تنهایی رو خیلی دوست دارم
جین :خودت میدونی
آنا :من که نمیتونم برم پارتی تو باید بری
جیمین :اوم ببخش
آنا :مهم نیست
یعنی باید منو این هم بمونیم تو خونه؟
۴۲.۵k
۱۸ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.