part 5
غذارو خوردیم و داشتم ظرفارو میشتم که دست یکی دورم حلقه شد ترسیدم و یه جیغ کوتاه کشیدم ات:جیغغع چونگی :نتزس منم بیبی ات:هن بیبی؟ باز میخوای برات چیکار کنم برگشتم و به ظرف شستن ادامه دادم که دوباره دستاشو دورم حلقه کرد چونگی:ات ات:جانم چونگی:دوست دارم ات:منم دوست دارم چونگی:واقعا ات: مگه میشه ادم برادرشو دوست نداشته باشه چونگی:اوکی حالا خالی نبند شبم بغل من میخوابی ات:هن خب منم تو تخت خودم راحت ترم چونگی:واقعا باشه مشکلی نیس دوتایی میریم رو تخت تو ات:هوففف اوک چونگی:خب پس بیا بریم ات:واستا مونده
۲۰ مین بعد
ات:خب بریم رفتم سمت اتاق و لباس خوابم رو از توی کمد در اوردم که چونگی اومد ات:میشع یه دیقه بری بیرون لباس بپوشم چونگی:نه ات:نه؟وا خب چرا چونگی:چون برادرتم ات:اوک دلیل قانع کننده بود خداروشکر از زیر این لباس یه چیزی داشتم
لباسامو عوض کردم چونگی:بدن خوبی داری خوش به حال همسر ایندت ات:چونگی فازتو درک نمیکنم ولی بیا بخوابیم و رفتم رو تخت که بعد از ۵ دیقه اومد و از پشت بغلم کرد ات:چیزی شده ؟ چونگی:ن چطور ات:اخه رفتارت عوض شده چونگی:از چ نظر ات:خب قبلا از بغل خوشت نمیومد و میگفتی این بچه بازی ها چیه ولی الان چونگی :اره الان دوسش دارم ات:هوم اوک
۲۰ مین بعد
ات:خب بریم رفتم سمت اتاق و لباس خوابم رو از توی کمد در اوردم که چونگی اومد ات:میشع یه دیقه بری بیرون لباس بپوشم چونگی:نه ات:نه؟وا خب چرا چونگی:چون برادرتم ات:اوک دلیل قانع کننده بود خداروشکر از زیر این لباس یه چیزی داشتم
لباسامو عوض کردم چونگی:بدن خوبی داری خوش به حال همسر ایندت ات:چونگی فازتو درک نمیکنم ولی بیا بخوابیم و رفتم رو تخت که بعد از ۵ دیقه اومد و از پشت بغلم کرد ات:چیزی شده ؟ چونگی:ن چطور ات:اخه رفتارت عوض شده چونگی:از چ نظر ات:خب قبلا از بغل خوشت نمیومد و میگفتی این بچه بازی ها چیه ولی الان چونگی :اره الان دوسش دارم ات:هوم اوک
۱۱.۲k
۲۵ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.