دو پارتی (وقتی بچه دار نمیشدید) پارت ۲ (آخر)
#وانشات
#هیونجین
#استری_کیدز
به دست و صورتت آبی زدی و چهره ی افسرده تو به آینه دادی.
از سرویس بیرون اومدی و به سمت آشپز خونه رفتی که با قیافه ی خندان هیونجین مواجه شدی
_ اوه....ا.ت بیا برات یک خورده غذا درست کردم
میدونستی کاملاً تظاهر رو از چشماش بفهمی.....اون خوشحال نبود،فقط اینطوری رفتار میکرد تا بلکه تورو خوشحال کنه.
بدون هیچ حرفی سر میز نشستی که هیونجین هم روبه روت نشست
_ خوب....چطوره ؟
آروم سرتو به عنوان تایید تکون دادی که لبخندی بهت زد و اونم با اشتیاق خود ساخته ای شروع به خوردن کرد.
از اینکه میدونستی بدجوری حالش خرابه و داره تظاهر میکنه بدت میومد پس قاشق رو محکم به بشقاب کوبیدی که باعث شد سرشو با تعجب بالا بیاره
+ میشه لطفاً اینقدر تظاهر نکنی ؟
هنوز هم با تعجب بهت نگاه میکرد
_ منظورت چیه ؟
پوزخندی زدی
+ واقعاً فکر کردی نمیدونم چقدر ناراحتی
بغضت گرفته بود و با صدای لرزون ادامهی حرفت رو گفتی:
+ فکر کردی نمیفهمم تا چه حد بخاطر این موضوع ناراحتی ؟
دیگه نتوسنتی جلوی بغضت رو بگیری و گریت گرفت
+ ه.....هق هق ....هیونجین من....م...من ...هق هق ......فقط میخواستم...هق هق......خانواده ی شادی باشیم
هیونجین سریع از جاش بلند شد و به سمتت اومد و تورو توی بغلش گرفت.
اونم بغضی شده بود ولی سعی میکرد نشونش نده
_ ع....عزیزم......ما همین الانشم..خو.. خوشحالیم
توی بغلش داشتی با تمام وجودت گریه میکرد
+ ن....هق هق......نه.....هق هق .....هیونجین.....م......من..... نتونستم.....آرزوتو.....هق هق .....برآورده کنم
الان حتی هیونجین هم گریش گرفته بود و همزمان با تو داشت هق هق میکرد و بدجوری گریتون گرفته بود.
هیونجین دستشو به سمت موهات آورد و شروع کرد به نوازش کردن موهات و در همین حالت گریه میکرد
_ نه....عزیزم.....نه......هق هق ......تو با...بودنت کنارم....آرزوم رو برآورده کردی ......هق هق .....عشقم.....تو برای من کافی هستی
نمیتونستید هیچکدومتون جلوی گریه هاتون رو بگیرید و با تمام وجود گریه میکردین
+ م..... متاسفم
هیونجین بیشتر تورو توی بغلش فشد
_ نه...عزیزم....نیازی به معذرت خواهی نیست
تورو آروم از خودش جدا کرد و شروع کرد به پاک کردن اشکات
_ ل.... لطفاً...گ...گریه نکن.......قلبم درد میگیره
آروم سرتو تکون دادی که هیونجین بوسه ای به پیشونیت زد و دوباره نگاهشو به سمت تو چرخوند
_ میدونی.....ک...که چقدر...د....دوست دارم
لبخندی زدی و حرفش رو با سر تایید کردی که اونم متقابلاً بهت لبخندی زد و آروم لباش رو روی لبات گذاشت و شروع کردین همینطور که گوشه ی چشم هاتون اشک میریخت، همدیگر رو بوسیدن
#هیونجین
#استری_کیدز
به دست و صورتت آبی زدی و چهره ی افسرده تو به آینه دادی.
از سرویس بیرون اومدی و به سمت آشپز خونه رفتی که با قیافه ی خندان هیونجین مواجه شدی
_ اوه....ا.ت بیا برات یک خورده غذا درست کردم
میدونستی کاملاً تظاهر رو از چشماش بفهمی.....اون خوشحال نبود،فقط اینطوری رفتار میکرد تا بلکه تورو خوشحال کنه.
بدون هیچ حرفی سر میز نشستی که هیونجین هم روبه روت نشست
_ خوب....چطوره ؟
آروم سرتو به عنوان تایید تکون دادی که لبخندی بهت زد و اونم با اشتیاق خود ساخته ای شروع به خوردن کرد.
از اینکه میدونستی بدجوری حالش خرابه و داره تظاهر میکنه بدت میومد پس قاشق رو محکم به بشقاب کوبیدی که باعث شد سرشو با تعجب بالا بیاره
+ میشه لطفاً اینقدر تظاهر نکنی ؟
هنوز هم با تعجب بهت نگاه میکرد
_ منظورت چیه ؟
پوزخندی زدی
+ واقعاً فکر کردی نمیدونم چقدر ناراحتی
بغضت گرفته بود و با صدای لرزون ادامهی حرفت رو گفتی:
+ فکر کردی نمیفهمم تا چه حد بخاطر این موضوع ناراحتی ؟
دیگه نتوسنتی جلوی بغضت رو بگیری و گریت گرفت
+ ه.....هق هق ....هیونجین من....م...من ...هق هق ......فقط میخواستم...هق هق......خانواده ی شادی باشیم
هیونجین سریع از جاش بلند شد و به سمتت اومد و تورو توی بغلش گرفت.
اونم بغضی شده بود ولی سعی میکرد نشونش نده
_ ع....عزیزم......ما همین الانشم..خو.. خوشحالیم
توی بغلش داشتی با تمام وجودت گریه میکرد
+ ن....هق هق......نه.....هق هق .....هیونجین.....م......من..... نتونستم.....آرزوتو.....هق هق .....برآورده کنم
الان حتی هیونجین هم گریش گرفته بود و همزمان با تو داشت هق هق میکرد و بدجوری گریتون گرفته بود.
هیونجین دستشو به سمت موهات آورد و شروع کرد به نوازش کردن موهات و در همین حالت گریه میکرد
_ نه....عزیزم.....نه......هق هق ......تو با...بودنت کنارم....آرزوم رو برآورده کردی ......هق هق .....عشقم.....تو برای من کافی هستی
نمیتونستید هیچکدومتون جلوی گریه هاتون رو بگیرید و با تمام وجود گریه میکردین
+ م..... متاسفم
هیونجین بیشتر تورو توی بغلش فشد
_ نه...عزیزم....نیازی به معذرت خواهی نیست
تورو آروم از خودش جدا کرد و شروع کرد به پاک کردن اشکات
_ ل.... لطفاً...گ...گریه نکن.......قلبم درد میگیره
آروم سرتو تکون دادی که هیونجین بوسه ای به پیشونیت زد و دوباره نگاهشو به سمت تو چرخوند
_ میدونی.....ک...که چقدر...د....دوست دارم
لبخندی زدی و حرفش رو با سر تایید کردی که اونم متقابلاً بهت لبخندی زد و آروم لباش رو روی لبات گذاشت و شروع کردین همینطور که گوشه ی چشم هاتون اشک میریخت، همدیگر رو بوسیدن
۳۳.۱k
۱۷ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.