little lady
p2
زانوهام رو بغل گرفته بودم و چشمام رو از ترس روی هم میفشردم.
؟:اونجاستتتتت! پشت سرسره!
پیدام کردن. با سرعت از سر جام بلند شدم و از پشت پارک، وارد یه کوچه شدم. میتونستم صداشون که داشتن داد و بی داد میکردن رو بشنوم. به چیزی خوردم و از پشت افتادم زمین. روبروم مرد میانسالی بود، که چهره ی سرد ولی زیبا و بامزه ای داشت. میشه گفت که با گربه مو نمیزد.
خم شد و با نگران از روی زمین بلندم کرد.
+حالت خوبه دختر کوچولو؟
با ترس و استرس بهش زل زده بودم
_ب..بله!... آییییییییییی و..ولم کنننننن!
دستم از پشت محکم کشیده شد. ریئس پرورشگاه بود. چشمام داشت از حدقه در میومدن.باید فاتحهمو میخوندم. قطعا ایندفعه دیگه منو میکشت.
؟:که از دست من فرار میکنی کوچولو!
آب دهنمو قورت دادم.
_خا... خا... خانم چ... چاو!
صورت رنگ پریده اش که با وجود سن بالا هیچ چین و چروکی نداشت، با موهای رنگ شده ی مشکی کلاغی اش و لباس زرشکی رنگی که پوشیده بود، تضاد پیدا کرده بود. ابرو های هشتی و آرایش کرده اش توی هم رفته بود و لبخند خیلی ترسناکی روی لبش که روش رژی قرمز و جیغ زده بود، ایجاد شده بود.
دست آزاد و لاغرش رو که ناخن های بلندی داشت بالا برد و در کسری از ثانیه روی گونهم فرود آورد. دیگه به کتکاش عادت کرده بودم ولی بازم مثل همیشه سوزشش برام خیلی دردناک بود.
+ببخشید، معلوم هست دارید چیکار میکنید؟
خانم چاو برای لحظه ای آشفته شد. انگار متوجه حظور اون مرد میانسال پشت سرم نشده بود. و وقتی چهره ی اون مرد رو دید آشفتگیش بیشتر هم شد. لکنت گرفته بود.
؟:آ..آقای مین... شما هم اینجا بودید؟
زیر چشمی به مرد نگاه کردم. اخم کرده بود. آقای مین... مگه کیه؟
+همونجور که میبینید از قبل از اومدن شما من اینجا بودم. میتونم بپرسم به چه دلیلی یه بچه رو کتک میزنید خانم...
به گیره ای اسم روی لباس خانم چاو نگاه کرد
+...خانم جینا چاو؟
به خوبی میشد فهمید که خانم چاو چقدر ترسیده بود.
؟:آ... آم خب این دختر یه یتیمه و از...از یتیم خونه فرار کرده و خب...
مرد دستاشو توی هم گره کرد و توی حرف خانم چاو پرید.
+بله متوجه شدم! روی لباسش آرم یتیم خونش زده شده ولی تا جایی که من خبر دارم داخل یتیم خونه باید با بچه هو به بهترین شکل برخورد شه. از روی اسمشم معلومه که پرورشگاه، درواقع خونه ای هست برای افرادی هست که پدر و مادر ندارن نه یه زندان براشون. فکرشو بکنید یه یتیم خونه چقدر باید بد برخورد باشه که یه یتیم تلاش کنه که از اونجا فرار کنه. مشکل از این بچه نیست! مشکل شمایید که با رفتاراتون کاری کردید که بخواد فرار کنه!
واقعا شکه شده بودم. فکر میکردم همه ی آدم بزرگا افراد سنگدل و ترسناکی هستن ولی اون آقا... نمیدونستم همچین آدم بزرگایی هم وجود داره.
خانم چاو دست منو کشید و برد پشت خودش. از اون مرد معذرت خواهی ای کرد و برگشت تا من رو به یتیم خونه برگردونه که...
.
.
.
هر دومون با حرف مرد خشکمون زد.
+من اومده بودم تا به یتیم خونه تون کمک مالی کنم ولی... الآن میخوام بجاش یه کار دیگه کنم... از این بچه خوشم اومده پس جدا از اون... میخوام این بچه رو هم به سرپرستی بگیرم.
خانم چاو با یه لبخند مصنوعی برگشت و به مرد نگاه کرد. دستاش درحال لرزیدن بودن.
؟:م...م... مطمعنین؟ واقعا از این که میخواید به پرورشگاه کمک مالی کنید ممنونم ولی... میخواید این دختر رو هم به سر پرستی بگیرید.
اون لحظه منم برگشتم. صورتش کاملا بی حس بود.
+ایرادی داره؟
؟:آم... خب نه ولی... کارای کمپانی و کلا... این کار باعث ایجاد مشکل براتون نمیشه؟ مطمعنم وقت نگه داری از یه بچه رو ندارید، نه؟
+تا جایی که میدونم اینش دیگه به شما ربطی نداره خانم.
پس آیدل بود. احتمالا معروف باشه که خانم چاو اینقدر شکه شده بود. واقعا میخواد منو به سرپرستی قبول کنه؟
خانم چاو برای مدتی مکث کرد. آب دهنشو قورت داد.
؟:پس... همراه ما بیاید به پرورشگاه تا کارای کاغذی انجام شه.
+حتما.
نگاهی به من کرد و لبخند ملیحی زد. بالاخره از این یتیم خونه راحت میشم... بالاخره!...
زانوهام رو بغل گرفته بودم و چشمام رو از ترس روی هم میفشردم.
؟:اونجاستتتتت! پشت سرسره!
پیدام کردن. با سرعت از سر جام بلند شدم و از پشت پارک، وارد یه کوچه شدم. میتونستم صداشون که داشتن داد و بی داد میکردن رو بشنوم. به چیزی خوردم و از پشت افتادم زمین. روبروم مرد میانسالی بود، که چهره ی سرد ولی زیبا و بامزه ای داشت. میشه گفت که با گربه مو نمیزد.
خم شد و با نگران از روی زمین بلندم کرد.
+حالت خوبه دختر کوچولو؟
با ترس و استرس بهش زل زده بودم
_ب..بله!... آییییییییییی و..ولم کنننننن!
دستم از پشت محکم کشیده شد. ریئس پرورشگاه بود. چشمام داشت از حدقه در میومدن.باید فاتحهمو میخوندم. قطعا ایندفعه دیگه منو میکشت.
؟:که از دست من فرار میکنی کوچولو!
آب دهنمو قورت دادم.
_خا... خا... خانم چ... چاو!
صورت رنگ پریده اش که با وجود سن بالا هیچ چین و چروکی نداشت، با موهای رنگ شده ی مشکی کلاغی اش و لباس زرشکی رنگی که پوشیده بود، تضاد پیدا کرده بود. ابرو های هشتی و آرایش کرده اش توی هم رفته بود و لبخند خیلی ترسناکی روی لبش که روش رژی قرمز و جیغ زده بود، ایجاد شده بود.
دست آزاد و لاغرش رو که ناخن های بلندی داشت بالا برد و در کسری از ثانیه روی گونهم فرود آورد. دیگه به کتکاش عادت کرده بودم ولی بازم مثل همیشه سوزشش برام خیلی دردناک بود.
+ببخشید، معلوم هست دارید چیکار میکنید؟
خانم چاو برای لحظه ای آشفته شد. انگار متوجه حظور اون مرد میانسال پشت سرم نشده بود. و وقتی چهره ی اون مرد رو دید آشفتگیش بیشتر هم شد. لکنت گرفته بود.
؟:آ..آقای مین... شما هم اینجا بودید؟
زیر چشمی به مرد نگاه کردم. اخم کرده بود. آقای مین... مگه کیه؟
+همونجور که میبینید از قبل از اومدن شما من اینجا بودم. میتونم بپرسم به چه دلیلی یه بچه رو کتک میزنید خانم...
به گیره ای اسم روی لباس خانم چاو نگاه کرد
+...خانم جینا چاو؟
به خوبی میشد فهمید که خانم چاو چقدر ترسیده بود.
؟:آ... آم خب این دختر یه یتیمه و از...از یتیم خونه فرار کرده و خب...
مرد دستاشو توی هم گره کرد و توی حرف خانم چاو پرید.
+بله متوجه شدم! روی لباسش آرم یتیم خونش زده شده ولی تا جایی که من خبر دارم داخل یتیم خونه باید با بچه هو به بهترین شکل برخورد شه. از روی اسمشم معلومه که پرورشگاه، درواقع خونه ای هست برای افرادی هست که پدر و مادر ندارن نه یه زندان براشون. فکرشو بکنید یه یتیم خونه چقدر باید بد برخورد باشه که یه یتیم تلاش کنه که از اونجا فرار کنه. مشکل از این بچه نیست! مشکل شمایید که با رفتاراتون کاری کردید که بخواد فرار کنه!
واقعا شکه شده بودم. فکر میکردم همه ی آدم بزرگا افراد سنگدل و ترسناکی هستن ولی اون آقا... نمیدونستم همچین آدم بزرگایی هم وجود داره.
خانم چاو دست منو کشید و برد پشت خودش. از اون مرد معذرت خواهی ای کرد و برگشت تا من رو به یتیم خونه برگردونه که...
.
.
.
هر دومون با حرف مرد خشکمون زد.
+من اومده بودم تا به یتیم خونه تون کمک مالی کنم ولی... الآن میخوام بجاش یه کار دیگه کنم... از این بچه خوشم اومده پس جدا از اون... میخوام این بچه رو هم به سرپرستی بگیرم.
خانم چاو با یه لبخند مصنوعی برگشت و به مرد نگاه کرد. دستاش درحال لرزیدن بودن.
؟:م...م... مطمعنین؟ واقعا از این که میخواید به پرورشگاه کمک مالی کنید ممنونم ولی... میخواید این دختر رو هم به سر پرستی بگیرید.
اون لحظه منم برگشتم. صورتش کاملا بی حس بود.
+ایرادی داره؟
؟:آم... خب نه ولی... کارای کمپانی و کلا... این کار باعث ایجاد مشکل براتون نمیشه؟ مطمعنم وقت نگه داری از یه بچه رو ندارید، نه؟
+تا جایی که میدونم اینش دیگه به شما ربطی نداره خانم.
پس آیدل بود. احتمالا معروف باشه که خانم چاو اینقدر شکه شده بود. واقعا میخواد منو به سرپرستی قبول کنه؟
خانم چاو برای مدتی مکث کرد. آب دهنشو قورت داد.
؟:پس... همراه ما بیاید به پرورشگاه تا کارای کاغذی انجام شه.
+حتما.
نگاهی به من کرد و لبخند ملیحی زد. بالاخره از این یتیم خونه راحت میشم... بالاخره!...
۵.۷k
۱۶ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.