فیک جین (My sweet love) first end part22
پایان اول:
جین ویو: داشتم همینطور گوش میدادم که فهمیدم دارن خداحافظی میکنن از در فاصله گرفتم و روی یکی از صندلی ها نشستم و سریع گوشیمو برداشتم و کلمو کردم توش
یونجی ویو:
میا واقن با حرفاش و کاراش ارومم کرد الان حس بهتری داشتم رفتم پیش جین که روی صندلی نشسته بود که گفت
جین: چیشد.. خوبی؟
یونجی: عا... اره چیزی نیس
جین: خب پس بیا بریم
یونجی ویو
مث این جوجه ها که پشت سر مامانشون راه میرفتن پشت سر جین راه افتادم و رفتیم تو ماشین روشنش کرد رو کردم بش و گفتم
یونجی: جین میشه بری خونه جیمین؟(کیوت)
جین: امم خیله خب ولی من ادرس خونه سئولشو بلد نیستم
یونجی: ادرس داد
یونجی ویو:
از ماشین پیاده شدم که دیدم جینم پیاده شد رو کردم بهش و گفتم:
یونجی: جین... ام میشه تو ماشین بمونی... میخام با جیمین تنها حرف بزنم
جین: امم باشه مزاحم نمیشم برو
جین رفت تو ماشین نشست و منم رفتم سمت در نمدونم چرا ولی استرس داشتم عادت داشتم وقتی استرس دارم پوست روی دستمو ناخن بکشم و فک کنم قرمز شده باشه (حیح عادت خدم) زنگ زدم و جیمین بالاخره درو باز کرد میتونستم از تو چشماش خوشحالی و کمی تعجب و بخونم بالاخره زبون باز کرد و گف
جیمین: امم بیا تو..
یونجی: حیح... اکی
رفتم و نشستم رو مبل و جیمین رف تو اشپزخونه و با دوتا لیوان شربت برگشت لیوانو برداشتم و کمی ازش خوردم که مزه شوری تو دهنم حس کرده
یونجی: سرفه...جیمین این... خیلی شورههه
جیمین: واستا ببینم... کمی ازش مزه کرد... اوقق... شرمنده فک کنم بجای شکر نمک ریختم😅
یونجی: عاا اشکال نداره ولش کن
جیمین: میگم... برای چی برگشتی؟
یونجی: اومدم بگم امم... چه اتفاقی افتاد بعد از اینکه من رفتم؟
جیمین: خب...یه هفته بعد میچارو سر لپ تاپم تو شرکت دیدم و وقتی بهش گفتم چیکار میکردی استرس گرفته بود رفتم نزدیک و دیدم داره کدای شرکت و کپی میکنه و یه فلش به لپ تاپه اونموقع بود که فهمیدم درباره ات اشتباه میکردم...اخراجش کردم و رابطم و باش بهم زدم بعدشم فهمیدم بچه ای درکار نبوده...یونجی من واقن ازت معذرت میخام..(اشکک)
یونجی: رفتم جلو و بغلش کردم: داداشی گریه نکن...لازم نبود معذرت خواهی کنی من خیلی وقته بخشیدمت.. الان اومدم بگم میخام بیام خونه...
جیمین: خیلی دوست دارم خاهری
یونجی: منم:)
(مود ادمین: این چی بود من نوشتم اوققق از کی انقد چندش شدم-)
یونجی: عاا شرمنده جیمین من باید برم:) مراقب خودت باش
جیمین: حیح باشه راستی کی میای؟
یونجی: احتمالا فردا پسفردا
جیمین: هومم باشه توعم مواظب خودت باش خدافس
یونجی: خدافس
از خونه زدم بیرون و رفتم تو ماشین و صندلی کنار جین نشستم و همینطور که کمربندمو میبستم گفتم
یونجی: شرمنده طول کشید
(جین راه افتاد)
جین: هیمم... اشتی کردین؟
یونجی: عا اره... صب کن ببینم تو از کجا میدونیییی
جین: هی... هیچی فقط انقد با... میا بلند حرف زدین شنیدم
یونجی: یاااا کیم سوکجینننن
جین: چیه خو نمیتونم که گوشامو بگیرم
یونجی: ایشش باشه خو
یونجی: جین... کجا میری؟
جین: باید یه چیزی بهت بگم
یونجی: خب نمیشه اینجا بگی؟
جین: نه..
یونجی: هوفف خیله خب
یونجی ویو
انگار که رسیده بودیم پیاده شد ک منم پیاده شدم رفت تویه سرتوران منم دنبالش رفتم
یونجی: جیت چرا اومدیم اینجا
جین: بشین باید باهات حرف بزنم
یونجی: عامم باشه
جین: ببین راستش...خب... منم دوست دارم
یونجی: چیی. چچیچ
جین: اونشب وقتی مست بودی بهم اعتراف کردی مین یونجی من از ته قلبم عاشقتم حاضرم همه ی غمات و به دوش بکشم تا تو برای یه لحظه خنده روی لبت بیاد مین یونجی من صادقانه دوست دارم و ازت میخام ادامه زندگیتو بامن باشی ایا قبول میکنی؟
یونجی: جین... من.... نمیدونم... چی بگم ولی فک کنم... جوایی که میخوای بگیری... بله اسسس (قسمت اخر داد زد)
جین: اره دقیقا همینه... چییی... قبول کردیییی
یونجی: خب معلوما
جین: وای یونجی عاشقتمممم
جین دختر رو روی هوا چرخوند و بوسه ای سطحی به لب هاش زد و گفت:دوست دارم عشق شیرین من:)
نظرتون؟
برا فیک بعدی ایده بدیننن
تک پارتی چیزی؟
سناریو؟
یه چارتا درخواستی بدین دیگههه
جین ویو: داشتم همینطور گوش میدادم که فهمیدم دارن خداحافظی میکنن از در فاصله گرفتم و روی یکی از صندلی ها نشستم و سریع گوشیمو برداشتم و کلمو کردم توش
یونجی ویو:
میا واقن با حرفاش و کاراش ارومم کرد الان حس بهتری داشتم رفتم پیش جین که روی صندلی نشسته بود که گفت
جین: چیشد.. خوبی؟
یونجی: عا... اره چیزی نیس
جین: خب پس بیا بریم
یونجی ویو
مث این جوجه ها که پشت سر مامانشون راه میرفتن پشت سر جین راه افتادم و رفتیم تو ماشین روشنش کرد رو کردم بش و گفتم
یونجی: جین میشه بری خونه جیمین؟(کیوت)
جین: امم خیله خب ولی من ادرس خونه سئولشو بلد نیستم
یونجی: ادرس داد
یونجی ویو:
از ماشین پیاده شدم که دیدم جینم پیاده شد رو کردم بهش و گفتم:
یونجی: جین... ام میشه تو ماشین بمونی... میخام با جیمین تنها حرف بزنم
جین: امم باشه مزاحم نمیشم برو
جین رفت تو ماشین نشست و منم رفتم سمت در نمدونم چرا ولی استرس داشتم عادت داشتم وقتی استرس دارم پوست روی دستمو ناخن بکشم و فک کنم قرمز شده باشه (حیح عادت خدم) زنگ زدم و جیمین بالاخره درو باز کرد میتونستم از تو چشماش خوشحالی و کمی تعجب و بخونم بالاخره زبون باز کرد و گف
جیمین: امم بیا تو..
یونجی: حیح... اکی
رفتم و نشستم رو مبل و جیمین رف تو اشپزخونه و با دوتا لیوان شربت برگشت لیوانو برداشتم و کمی ازش خوردم که مزه شوری تو دهنم حس کرده
یونجی: سرفه...جیمین این... خیلی شورههه
جیمین: واستا ببینم... کمی ازش مزه کرد... اوقق... شرمنده فک کنم بجای شکر نمک ریختم😅
یونجی: عاا اشکال نداره ولش کن
جیمین: میگم... برای چی برگشتی؟
یونجی: اومدم بگم امم... چه اتفاقی افتاد بعد از اینکه من رفتم؟
جیمین: خب...یه هفته بعد میچارو سر لپ تاپم تو شرکت دیدم و وقتی بهش گفتم چیکار میکردی استرس گرفته بود رفتم نزدیک و دیدم داره کدای شرکت و کپی میکنه و یه فلش به لپ تاپه اونموقع بود که فهمیدم درباره ات اشتباه میکردم...اخراجش کردم و رابطم و باش بهم زدم بعدشم فهمیدم بچه ای درکار نبوده...یونجی من واقن ازت معذرت میخام..(اشکک)
یونجی: رفتم جلو و بغلش کردم: داداشی گریه نکن...لازم نبود معذرت خواهی کنی من خیلی وقته بخشیدمت.. الان اومدم بگم میخام بیام خونه...
جیمین: خیلی دوست دارم خاهری
یونجی: منم:)
(مود ادمین: این چی بود من نوشتم اوققق از کی انقد چندش شدم-)
یونجی: عاا شرمنده جیمین من باید برم:) مراقب خودت باش
جیمین: حیح باشه راستی کی میای؟
یونجی: احتمالا فردا پسفردا
جیمین: هومم باشه توعم مواظب خودت باش خدافس
یونجی: خدافس
از خونه زدم بیرون و رفتم تو ماشین و صندلی کنار جین نشستم و همینطور که کمربندمو میبستم گفتم
یونجی: شرمنده طول کشید
(جین راه افتاد)
جین: هیمم... اشتی کردین؟
یونجی: عا اره... صب کن ببینم تو از کجا میدونیییی
جین: هی... هیچی فقط انقد با... میا بلند حرف زدین شنیدم
یونجی: یاااا کیم سوکجینننن
جین: چیه خو نمیتونم که گوشامو بگیرم
یونجی: ایشش باشه خو
یونجی: جین... کجا میری؟
جین: باید یه چیزی بهت بگم
یونجی: خب نمیشه اینجا بگی؟
جین: نه..
یونجی: هوفف خیله خب
یونجی ویو
انگار که رسیده بودیم پیاده شد ک منم پیاده شدم رفت تویه سرتوران منم دنبالش رفتم
یونجی: جیت چرا اومدیم اینجا
جین: بشین باید باهات حرف بزنم
یونجی: عامم باشه
جین: ببین راستش...خب... منم دوست دارم
یونجی: چیی. چچیچ
جین: اونشب وقتی مست بودی بهم اعتراف کردی مین یونجی من از ته قلبم عاشقتم حاضرم همه ی غمات و به دوش بکشم تا تو برای یه لحظه خنده روی لبت بیاد مین یونجی من صادقانه دوست دارم و ازت میخام ادامه زندگیتو بامن باشی ایا قبول میکنی؟
یونجی: جین... من.... نمیدونم... چی بگم ولی فک کنم... جوایی که میخوای بگیری... بله اسسس (قسمت اخر داد زد)
جین: اره دقیقا همینه... چییی... قبول کردیییی
یونجی: خب معلوما
جین: وای یونجی عاشقتمممم
جین دختر رو روی هوا چرخوند و بوسه ای سطحی به لب هاش زد و گفت:دوست دارم عشق شیرین من:)
نظرتون؟
برا فیک بعدی ایده بدیننن
تک پارتی چیزی؟
سناریو؟
یه چارتا درخواستی بدین دیگههه
۱۸.۴k
۲۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.