زیر سایه ی آشوبگر p2
بلند شدم و به سمتش رفتم:
_به نظرتون من میتونم چنین پرونده رو حل کنم؟
دستاشو روی شونم گذاشت و فشرد:
_من از وقتی که دانشگاه بودی تا زمانی که پروانه ی وکالتت رو بگیری استادت بودم....من به توانایی هات ايمان دارم...مطمئنم میتونی
با شنیدن حرفاش روحیه گرفتم:
_اگه بتونم شب کلش رو میخونم و راجبش اطلاعات کسب میکنم..و از فردا هم شروع میکنم...نا امیدتون نمیکنم استاد
لبخند های باریکش کش اومدن:
_برو به سلامت
قاشق غذا رو پر کردم و توی دهن گذاشتم
_فردا حتما برو به اون کارگاه چوب سازی ازشون بپرس کی مجسمه ی مارو تحویل میدم
در حالی که محتوای داخل دهنم رو قورت میدادم در جواب مامان گفتم:
_هر وقت تموم بشه خودشون خبر میدن دیگه چرا این همه راه برم تا اون طرف شهر
از پشت گوشی هم میتونستم اخمای در همش رو تصور کنم
_باشه تنبل خانم...من نمیدونم تو با این تنبلی ای که داری چرا وکیل شدی...هر کی بیاد پیش تو دست از پا دراز تر برمیگرده
خندیدم
_اینقدر غر نزن مامان....بابا هنوز نیومده؟
_نه صبح گفت میره به یکی از دوستای قدیمیش سر بزنه شب دیرتر میاد
_باشه ..کاری نداری مامان من دیگه برم
_نه فدات شم برو خدافظ
_به بابا سلام برسون خدافظ
بعد از قطع کردن گوشی بشقاب خالیم رو گذاشتم تو سینک و رفتم توی اتاق
پرونده ی روی میز بهم چشمک میزد و انگار میگفت بیا منو بخون
بازش کردم و مشغول خوندن شدم
حق با استاد بود...مدارک زیادی موجود نداشت
نکته ی جالبی که به چشمم خورد این بود که اولین قتل مربوط به یه خانواده ی ۴ نفره بوده
ولی قتل های بعدی فقط یک نفرن....به تاریخ هاش که نگاه کردم همه توی روز مشخصی بودن
یکیش ۱۵ ام ماه فوریه...بعدی ۱۵ ام ماه مارچ...۱۵ ام ماه اپریل
چرا همش توی ۱۵ ام بوده؟
قطعا قتل ها اتفاقی و تصادفی توی یه روز نیوفتادن و هدفی پشت این تاریخ بودن
به نتیجه ی زیادی نرسیدم پس برای اینکه مغزم استراحت کنه خوابیدم.
صبح ساعت ۹ خودمو رسوندم پیش جاناتان
اون بهترین کالبودشکافی بود که میشناختم و کارش حرف نداشت
موضوع رو براش توضیح دادم:
_یادته قبلا یه پرونده ی قتل زیر دستت بود؟
سری تکون داد:
_منظورت همونیه که کشتار دخترا بود؟
_اره اره همون....اونجا مردی بخاطر اینکه دختر خالش درخواست ازدواجش رو رد کرده بود و جلوی همه آبروش رو برد تصمیم گرفت که تمام دختر های فامیلشون رو بکشه....اول از همه انگشت حلقشون رو میبرید بعد زبونشون و بعد هم خفشون میکرد
_به نظرتون من میتونم چنین پرونده رو حل کنم؟
دستاشو روی شونم گذاشت و فشرد:
_من از وقتی که دانشگاه بودی تا زمانی که پروانه ی وکالتت رو بگیری استادت بودم....من به توانایی هات ايمان دارم...مطمئنم میتونی
با شنیدن حرفاش روحیه گرفتم:
_اگه بتونم شب کلش رو میخونم و راجبش اطلاعات کسب میکنم..و از فردا هم شروع میکنم...نا امیدتون نمیکنم استاد
لبخند های باریکش کش اومدن:
_برو به سلامت
قاشق غذا رو پر کردم و توی دهن گذاشتم
_فردا حتما برو به اون کارگاه چوب سازی ازشون بپرس کی مجسمه ی مارو تحویل میدم
در حالی که محتوای داخل دهنم رو قورت میدادم در جواب مامان گفتم:
_هر وقت تموم بشه خودشون خبر میدن دیگه چرا این همه راه برم تا اون طرف شهر
از پشت گوشی هم میتونستم اخمای در همش رو تصور کنم
_باشه تنبل خانم...من نمیدونم تو با این تنبلی ای که داری چرا وکیل شدی...هر کی بیاد پیش تو دست از پا دراز تر برمیگرده
خندیدم
_اینقدر غر نزن مامان....بابا هنوز نیومده؟
_نه صبح گفت میره به یکی از دوستای قدیمیش سر بزنه شب دیرتر میاد
_باشه ..کاری نداری مامان من دیگه برم
_نه فدات شم برو خدافظ
_به بابا سلام برسون خدافظ
بعد از قطع کردن گوشی بشقاب خالیم رو گذاشتم تو سینک و رفتم توی اتاق
پرونده ی روی میز بهم چشمک میزد و انگار میگفت بیا منو بخون
بازش کردم و مشغول خوندن شدم
حق با استاد بود...مدارک زیادی موجود نداشت
نکته ی جالبی که به چشمم خورد این بود که اولین قتل مربوط به یه خانواده ی ۴ نفره بوده
ولی قتل های بعدی فقط یک نفرن....به تاریخ هاش که نگاه کردم همه توی روز مشخصی بودن
یکیش ۱۵ ام ماه فوریه...بعدی ۱۵ ام ماه مارچ...۱۵ ام ماه اپریل
چرا همش توی ۱۵ ام بوده؟
قطعا قتل ها اتفاقی و تصادفی توی یه روز نیوفتادن و هدفی پشت این تاریخ بودن
به نتیجه ی زیادی نرسیدم پس برای اینکه مغزم استراحت کنه خوابیدم.
صبح ساعت ۹ خودمو رسوندم پیش جاناتان
اون بهترین کالبودشکافی بود که میشناختم و کارش حرف نداشت
موضوع رو براش توضیح دادم:
_یادته قبلا یه پرونده ی قتل زیر دستت بود؟
سری تکون داد:
_منظورت همونیه که کشتار دخترا بود؟
_اره اره همون....اونجا مردی بخاطر اینکه دختر خالش درخواست ازدواجش رو رد کرده بود و جلوی همه آبروش رو برد تصمیم گرفت که تمام دختر های فامیلشون رو بکشه....اول از همه انگشت حلقشون رو میبرید بعد زبونشون و بعد هم خفشون میکرد
۲۳.۶k
۱۱ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.