شما الان داری نوشته یه نویسنده رو میخونی
شما الان داری نوشته یه نویسنده رو میخونی
درون افکار پوچ . چپتر ۱
𝖨𝗇𝗌𝗂𝖽𝖾 𝗍𝗁𝖾 𝖾𝗆𝗉𝗍𝗒 𝗍𝗁𝗈𝗎𝗀𝗁𝗍𝗌 𝖢𝗁𝖺𝗉𝗍𝖾𝗋 𝟣
تابستونای گرم و عرق های هرروزه تموم شدن ، از الان کم کم هوا خنک میشه ، برگای درختا به رنگ زرد و نارنجی درمیاد و بعدش میریزه .
الان چندتا پاییزه که مامانم نیست ، ولی احساس تنهایی نمیکنم ، چون خودمو دارم . همیشه خودم کنار خودم موندم ، الانم همینطوره .
یه صبح پرانرژی دیگه ولی با یه فرق بزرگ که .. فصل جدید رسیده .
ولی بازم مثل روزای دیگه از خیابون ریجنت ( 𝖱𝖾𝗀𝖾𝗇𝗍 ) رد شدم ، لندن مثل همیشه شلوغ و مغازه ی فلیث خلوت بود .
با گذاشتن هندزفری توی گوشم راه افتادم . اوه ! اون دخترا .. دخترای این خیابون ، معروف به بولی ( 𝖡𝗎𝗅𝗅𝗒 ) هم مثل همیشه برای بقیه قلدری میکردن ، شعار من اینه که آسمون به زمین بیاد هم ، اینا عوض نمیشن
وقتی به مغازه ی فلیث ( 𝖥𝗅𝖾𝗂𝗍𝗁 ) رسیدم ، اون اونجا نبود .
" آقای فلیث ! دنیل کجاست ؟ "
" سلام مرلین . اون رفته ، نمیدونستی ؟ خیلی وقته نیومدی شاید بخاطر اینه ؟ "
به صورت پیرمرد خیره شدم .
" آقای فلیث . مثل اینکه باز آلزایمرتون اود کرده . من هرروز به اینجا میام و با دنیل حرف میزنم ، و موقع تموم شدن شیفت دنیل فلیث باهم بستنی میخوریم و به پارک میریم . همیشه همینطور بوده ! هیچوقت عوض نشده حتی با نظر شما . "
" آه .. دختر .. همین حرف کوچولو انقد به همت ریخت ؟ تو هنوز همون دختر پرخاشگری . ولی هنوز آلزایمر کامل نگرفتم . دنیل رفته "
وقتی به خودم اومدم فهمیدم چقدر بد رفتار کردم ، عذرخواهی کردم و با خریدن آبمیوه همیشگیم به پارک ارگست ( 𝖮𝗋𝗀𝖾𝗌𝗍 ) رفتم و به آسمون خیره شدم . آسمون امروز خیلی غمگین بود ، درست مثل من . ولی این آرامش قبل از طوفان بود .
" اوه بیخیال .. "
اولین قطره ی آب رو پاچه ی شلوارم چکید .
مثل همیشه . موندم زیر بارون
، ،
( مرلین آلن ۱۳ ساله از خانواده معروف ، مامان سابقش بازیگر معروفی بوده ، لندن "
مثل همیشه . موندم زیر بارون
چون امروز کیف نداشتم مجبور شدم تند تر راه برم . وقتی به خونه رسیدم مثل موش ابکشیده بودم . درسته ، ابکشیده بودم اما اون منو مثل موش بی سرپرست میدید ، اصلا انگار نه انگار که تو خونه ی من زندگی میکنه .
" هی ! نزدیک نشو موش کثیف . "
بعد چند دقیقه چندتا لباس پرت کرد سمتم و گفت بپوشم .
" لوئیسا ! این بازیاتو بس کن ، اینجا خونه منه نه تو "
( لوئیسا مور ، نامادری و زن دوم خانواده ی آلن ، یه دختر داره که جلوتر معرفی میشه . روستای پنزویک )
" چی ؟ خونه تو ؟ "
و مثل دیوونه ها بلند بلند خندید و هلم داد .
" اینجا خونه منه ، تا وقتی توام مثل مادرت بمیری . نسلتون رو منقرض میکنم ، فقط صبرکن .. "
انتشار چپتر بعد : ۲۴ خرداد
درون افکار پوچ . چپتر ۱
𝖨𝗇𝗌𝗂𝖽𝖾 𝗍𝗁𝖾 𝖾𝗆𝗉𝗍𝗒 𝗍𝗁𝗈𝗎𝗀𝗁𝗍𝗌 𝖢𝗁𝖺𝗉𝗍𝖾𝗋 𝟣
تابستونای گرم و عرق های هرروزه تموم شدن ، از الان کم کم هوا خنک میشه ، برگای درختا به رنگ زرد و نارنجی درمیاد و بعدش میریزه .
الان چندتا پاییزه که مامانم نیست ، ولی احساس تنهایی نمیکنم ، چون خودمو دارم . همیشه خودم کنار خودم موندم ، الانم همینطوره .
یه صبح پرانرژی دیگه ولی با یه فرق بزرگ که .. فصل جدید رسیده .
ولی بازم مثل روزای دیگه از خیابون ریجنت ( 𝖱𝖾𝗀𝖾𝗇𝗍 ) رد شدم ، لندن مثل همیشه شلوغ و مغازه ی فلیث خلوت بود .
با گذاشتن هندزفری توی گوشم راه افتادم . اوه ! اون دخترا .. دخترای این خیابون ، معروف به بولی ( 𝖡𝗎𝗅𝗅𝗒 ) هم مثل همیشه برای بقیه قلدری میکردن ، شعار من اینه که آسمون به زمین بیاد هم ، اینا عوض نمیشن
وقتی به مغازه ی فلیث ( 𝖥𝗅𝖾𝗂𝗍𝗁 ) رسیدم ، اون اونجا نبود .
" آقای فلیث ! دنیل کجاست ؟ "
" سلام مرلین . اون رفته ، نمیدونستی ؟ خیلی وقته نیومدی شاید بخاطر اینه ؟ "
به صورت پیرمرد خیره شدم .
" آقای فلیث . مثل اینکه باز آلزایمرتون اود کرده . من هرروز به اینجا میام و با دنیل حرف میزنم ، و موقع تموم شدن شیفت دنیل فلیث باهم بستنی میخوریم و به پارک میریم . همیشه همینطور بوده ! هیچوقت عوض نشده حتی با نظر شما . "
" آه .. دختر .. همین حرف کوچولو انقد به همت ریخت ؟ تو هنوز همون دختر پرخاشگری . ولی هنوز آلزایمر کامل نگرفتم . دنیل رفته "
وقتی به خودم اومدم فهمیدم چقدر بد رفتار کردم ، عذرخواهی کردم و با خریدن آبمیوه همیشگیم به پارک ارگست ( 𝖮𝗋𝗀𝖾𝗌𝗍 ) رفتم و به آسمون خیره شدم . آسمون امروز خیلی غمگین بود ، درست مثل من . ولی این آرامش قبل از طوفان بود .
" اوه بیخیال .. "
اولین قطره ی آب رو پاچه ی شلوارم چکید .
مثل همیشه . موندم زیر بارون
، ،
( مرلین آلن ۱۳ ساله از خانواده معروف ، مامان سابقش بازیگر معروفی بوده ، لندن "
مثل همیشه . موندم زیر بارون
چون امروز کیف نداشتم مجبور شدم تند تر راه برم . وقتی به خونه رسیدم مثل موش ابکشیده بودم . درسته ، ابکشیده بودم اما اون منو مثل موش بی سرپرست میدید ، اصلا انگار نه انگار که تو خونه ی من زندگی میکنه .
" هی ! نزدیک نشو موش کثیف . "
بعد چند دقیقه چندتا لباس پرت کرد سمتم و گفت بپوشم .
" لوئیسا ! این بازیاتو بس کن ، اینجا خونه منه نه تو "
( لوئیسا مور ، نامادری و زن دوم خانواده ی آلن ، یه دختر داره که جلوتر معرفی میشه . روستای پنزویک )
" چی ؟ خونه تو ؟ "
و مثل دیوونه ها بلند بلند خندید و هلم داد .
" اینجا خونه منه ، تا وقتی توام مثل مادرت بمیری . نسلتون رو منقرض میکنم ، فقط صبرکن .. "
انتشار چپتر بعد : ۲۴ خرداد
۶.۹k
۲۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.