پارت ۷
پارت ۷
دو روز از آخرین باری که جانگ کوک رو دیده بودم میگذشت نمی دونستم چرا این پسر انقدر ذهنمو در گیر کرده بود امروز روزی که جانگ کوک ازم خواسته بود به دیدنش برم نمی دونم باید به دیدنش میرفتم ؟ ولی اون پسر بشدت ترسناک و مرموز بود ولی با تمام این ها دوست داشتم به دیدنش برم ولی اگر امروز به دیدنش میرفتم یعنی به حرفش گوش داده بودم ولی نمی خواستم خودمو ضعیف نشون بدم همش سعی میکردم حواسم رو پرت کنم ولی مگه میشد
تصمیمم رو گرفتم به دیدنش نرم برای این یکم حالم بهتر شه به تهیونگ زنگ زدم چون اون میتونست حالم رو خوب کنه زنگ زدم و چند دقیقه ای با هم حرف زدیم
******
با لرزی که نمیدونم از کجا به پاهام وارد شده بودن وارد تيمارستان شدم همون لحظه دکتر هان رو دیدم
+ سلام دکتر
-سلام ا/ت ؛ حالت چطوره
+ ممنونم دکتر
-اومدی به جانگکوک سر بزنی
+ بله دکتر
- حالش چطوره؟
چی باید می گفتم باید می گفتم رفتار عجیبی داره یا باید بهش دروغ بگم.
+ فعلا که چیز زیادی ازش نمیدونم دکتر ؛ ولی به نظر میرسه اونقدر که میگفتید مشکلش حاد نیست
- رو چه حسابی این حرف رو میزنی ا/ت
+اون داره تلاش میکنه اتفاقاتی که افتاده رو برام تعریف کنه . این عجیب نیست ؟
_ خواهش می کنم محتاط باش
لبخند زورکی زدم
+همه چیز تحت کنترلمه دکتر
دروغ می گفتم وقتی جانکوک رو می دیدم کارام دست خودم نبود.
- خیلی خب ؛ من جلسه دارم فعلا خدانگهدار ا/ت
+ مراقب خودتون باشید دکتر
بعد از اینکه دکتر رفت به سمت اتاق جانکوک رفتم و وارد اتاق شدم و جانکوکی رو دیدم که از پنجره به بیرون نگاه می کرد فکر میکردم این بار هم با ورود به اتاق با پوزخندش رو به رو بشم ولی نه ...
پایان پارت ۷
لایک کنید 🙏
دو روز از آخرین باری که جانگ کوک رو دیده بودم میگذشت نمی دونستم چرا این پسر انقدر ذهنمو در گیر کرده بود امروز روزی که جانگ کوک ازم خواسته بود به دیدنش برم نمی دونم باید به دیدنش میرفتم ؟ ولی اون پسر بشدت ترسناک و مرموز بود ولی با تمام این ها دوست داشتم به دیدنش برم ولی اگر امروز به دیدنش میرفتم یعنی به حرفش گوش داده بودم ولی نمی خواستم خودمو ضعیف نشون بدم همش سعی میکردم حواسم رو پرت کنم ولی مگه میشد
تصمیمم رو گرفتم به دیدنش نرم برای این یکم حالم بهتر شه به تهیونگ زنگ زدم چون اون میتونست حالم رو خوب کنه زنگ زدم و چند دقیقه ای با هم حرف زدیم
******
با لرزی که نمیدونم از کجا به پاهام وارد شده بودن وارد تيمارستان شدم همون لحظه دکتر هان رو دیدم
+ سلام دکتر
-سلام ا/ت ؛ حالت چطوره
+ ممنونم دکتر
-اومدی به جانگکوک سر بزنی
+ بله دکتر
- حالش چطوره؟
چی باید می گفتم باید می گفتم رفتار عجیبی داره یا باید بهش دروغ بگم.
+ فعلا که چیز زیادی ازش نمیدونم دکتر ؛ ولی به نظر میرسه اونقدر که میگفتید مشکلش حاد نیست
- رو چه حسابی این حرف رو میزنی ا/ت
+اون داره تلاش میکنه اتفاقاتی که افتاده رو برام تعریف کنه . این عجیب نیست ؟
_ خواهش می کنم محتاط باش
لبخند زورکی زدم
+همه چیز تحت کنترلمه دکتر
دروغ می گفتم وقتی جانکوک رو می دیدم کارام دست خودم نبود.
- خیلی خب ؛ من جلسه دارم فعلا خدانگهدار ا/ت
+ مراقب خودتون باشید دکتر
بعد از اینکه دکتر رفت به سمت اتاق جانکوک رفتم و وارد اتاق شدم و جانکوکی رو دیدم که از پنجره به بیرون نگاه می کرد فکر میکردم این بار هم با ورود به اتاق با پوزخندش رو به رو بشم ولی نه ...
پایان پارت ۷
لایک کنید 🙏
۲.۷k
۲۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.