حلقه های مافیا (part ²⁵)
که یهو یه مرد هیکلی با کت و شلوار مشکی اومد و
گفت:قربان…داره دیر میشه
کوک:باشه…برو الان میام(سرد)
کشید عقب و رفت بیرون منم آروم و سر پایین دنبالش رفتم سوار یه ماشین مشکی شد ماشین که چه عرض کنم هیولا بود راننده درو برام باز کرد منم نشستم کنارش ماشین حرکت کرد چندتا ماشین مشکی هم پشت
سرمون میومدن من فقط اینارو تو فیلما میدیدم یعنی الان تو فیلمم؟؟ شایدم خوابم ای کاش از بیدار شم و ببینم همش یه کابوس بوده…
کوک ویو
از دست ا.ت عصبانی بودم سعی میکردم نگاش نکنم ولی نمیشد بزار برگردیم از زندگی کردن پشیمونت میکنم انقد فکرم درگیر بود نفهمیدم کی رسیدیم
راننده:قربان رسیدیم
کوک:ا.ت رسیدیم…پیاده شو (سرد)
ا.ت:…
کوک:ا.ت باز شروع نکن…پیاده شو (سرد)
ا.ت:…
نگران شدم برگشتم نگاش کردم دیدم مثه یه فرشته خوابیده آروم تکونش دادم که چشاشو باز کرد
ا.ت:همم…چیشده؟ رسیدیم؟(خوابآلود)
کوک:آره پیاده شو
پیاده شدیم
ا.ت ویو
داشتم خیابانو رو نگا میکردم نمیدونم چیشد که چشمام سنگین شد و خوابم برد…
با احساس اینکه کسی داره تکونم میده بیدار شدم
ا.ت:همم…چیشده؟ رسیدیم؟(خوابآلود)
کوک:آره پیاده شو
پیاده شدیم با یه عمارت اندازه ی کاخ سفید مواجه شدم همینطور دهنم وا مونده بود که برگشتم و دیدم کوک عصبانی داره نگام میکنه به خودم که اومدم دیدم هنوز داخل نرفته همه ی چشما رو پاهای منه
کوک:عزیزم… نمیخوای دستمو بگیری؟!(حرصی با لبخند فیک)
تازه یادم اومد اینجا باید مثه یه زوج باشیم
ا.ت:ه…ها آره
اولش خواستم دستشو بگیرم ولی اگه انقد دستمو محکم بگیره که از جا بکنه چی؟ انقد عصبانیه که این چیزا ازش بعید نیس بازوشو گرفتم و رفتیم داخل کلی بادیگارد هم پشت سرمون میومدن زیر زیرکی یه نگاهی به کوک کردم تاحالا به اختلاف قدیمون توجه نکرده بودم! من خیلی کوچولوئم یا اون خیلی گندس؟
(هوی منحرفای بدبخ هیکلشو میگه 🗿)
یونگی ویو
منتظر جواب آزمایش بودم و همینطور داشتم بی صبرانه تو سالن بیمارستان قدم برمیداشتم که دکتر اومد با قدمای سریع رفتم سمتش
یونگی:د…دکتر جواب آزمایش چیشد؟(نگران)
دکتر:…
گفت:قربان…داره دیر میشه
کوک:باشه…برو الان میام(سرد)
کشید عقب و رفت بیرون منم آروم و سر پایین دنبالش رفتم سوار یه ماشین مشکی شد ماشین که چه عرض کنم هیولا بود راننده درو برام باز کرد منم نشستم کنارش ماشین حرکت کرد چندتا ماشین مشکی هم پشت
سرمون میومدن من فقط اینارو تو فیلما میدیدم یعنی الان تو فیلمم؟؟ شایدم خوابم ای کاش از بیدار شم و ببینم همش یه کابوس بوده…
کوک ویو
از دست ا.ت عصبانی بودم سعی میکردم نگاش نکنم ولی نمیشد بزار برگردیم از زندگی کردن پشیمونت میکنم انقد فکرم درگیر بود نفهمیدم کی رسیدیم
راننده:قربان رسیدیم
کوک:ا.ت رسیدیم…پیاده شو (سرد)
ا.ت:…
کوک:ا.ت باز شروع نکن…پیاده شو (سرد)
ا.ت:…
نگران شدم برگشتم نگاش کردم دیدم مثه یه فرشته خوابیده آروم تکونش دادم که چشاشو باز کرد
ا.ت:همم…چیشده؟ رسیدیم؟(خوابآلود)
کوک:آره پیاده شو
پیاده شدیم
ا.ت ویو
داشتم خیابانو رو نگا میکردم نمیدونم چیشد که چشمام سنگین شد و خوابم برد…
با احساس اینکه کسی داره تکونم میده بیدار شدم
ا.ت:همم…چیشده؟ رسیدیم؟(خوابآلود)
کوک:آره پیاده شو
پیاده شدیم با یه عمارت اندازه ی کاخ سفید مواجه شدم همینطور دهنم وا مونده بود که برگشتم و دیدم کوک عصبانی داره نگام میکنه به خودم که اومدم دیدم هنوز داخل نرفته همه ی چشما رو پاهای منه
کوک:عزیزم… نمیخوای دستمو بگیری؟!(حرصی با لبخند فیک)
تازه یادم اومد اینجا باید مثه یه زوج باشیم
ا.ت:ه…ها آره
اولش خواستم دستشو بگیرم ولی اگه انقد دستمو محکم بگیره که از جا بکنه چی؟ انقد عصبانیه که این چیزا ازش بعید نیس بازوشو گرفتم و رفتیم داخل کلی بادیگارد هم پشت سرمون میومدن زیر زیرکی یه نگاهی به کوک کردم تاحالا به اختلاف قدیمون توجه نکرده بودم! من خیلی کوچولوئم یا اون خیلی گندس؟
(هوی منحرفای بدبخ هیکلشو میگه 🗿)
یونگی ویو
منتظر جواب آزمایش بودم و همینطور داشتم بی صبرانه تو سالن بیمارستان قدم برمیداشتم که دکتر اومد با قدمای سریع رفتم سمتش
یونگی:د…دکتر جواب آزمایش چیشد؟(نگران)
دکتر:…
۱۵.۳k
۱۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.