p31
خیلی خسته بودم چیزی نخوردمو رفتم یراست رو تختم خوابیدم
(فردا... دانشگاه)
امروز سوجونم اومده بود پس خیلی بهتر از دیروز بود زنگ ناهار نشسته بودیم غذامونو میخوردیم
سوجون: میگم گردنت چیشده؟
ات: این؟ خب(تعریف میکنه)
سوجون: چه باحاال
ات: اره، تو که اون نمیدونم چی چیو نزاشتن رو شکمت
سوجون: باشه بابا، اشتباه کردم
بعد از دانشگاه رفتم بیرون کوک اومده بود دنبالم
ات: سلام... امروز زود اومدین؟
کوک: چیه میخوای مثل دیروز شه؟
ات: نههه
کوک: پس بیا سوار شو بابات و جونگ سوک رفتن جایی من اومدم دنبالت
ات: اوک
از سوجون خدافظی کردمو سوار شدم
کوک: خب فعلا که کسی خونتون نیست بریم جایی؟
ات: اره، کجا؟
کوک: هرجا تو بگی
ات: اووم... بریم بستنی بخریم
کوک: باشه پس بریم
حرکت کردیم سمت بستنی فروشی کوک رفت بستنی خرید نشستیم تو پارک تا بخوریم
ات: خیلی وقته بستنی نخوردم
کوک: منم همینطور
ات: کوک
کوک: بله
ات: اگه یروز بفهمی بهت خیانت می کنم چیکا...
کوک: میکشمت... الان یجور میگی انگار میخوای بهم خیانت کنی (بلند)
ات:(خنده) باشه بابا چرا عصبانی میشی من یچیزی گفتم
کوک: من عصبانی میشم حتی سوالم نپرس
ات: چشم ارباب
کوک:(خنده)
ات: خنده های خرگوشیتو دوست دارم
کوک: خرگوشی؟
ات: اره بانیه من (حنده)
کوک:(خنده) من بانیم؟ یکی از بزرگترین مافیا های کره بانیه
ات: خب هستی دیگه
کوک:(لبخند)
نشسته بودیم که یدفعه دیدم یا پسر کوچولو داره میاد پیشم
پسره: خاله من گم شلم میشه کمکم کلین خواهل و بابامو پیدا کلم
ات: اره عزیزم، کجا گمشون کردی
پسره: تو بستنی فروشی
ات: باشه بیا پیداشون کنیم... اسمت چیه؟
لی رون: اسمم لی رونه
ات: خب لی رون بیا مامان باباتو پیدا کنیم
لی رون: باشه
کوک:(خنده)
ات: چیزی شده؟
کوک: اصلا بنت نمیاد انقدر مهربون بازی در بیاری
ات: هر هر به خودت بخند
کوک: چشم بانو
ات: بیا به این بچه کمک کنیم خانوادشو پیدا کنه... خب لی رون بریم ببینیم کجان
کوک: شمارشونو داری؟
ات: اخه کوک بچه انقدری از کجا بدونه؟
کوک: درسته، ببخشید
لی رون: بلیم
ات: بریم
باهاش رفتیم سمت بستنی فروشی اما تو راه افتاد و پاش زخمی شد
لی رون: اخ...*گریه*
ات: چیشد... گریه نکنـ... کوک برو چسب زخم بیار
کوک: از کجا
ات: چشماتو باز کن ، دارو خونه اونجاست
کوک: اها
رفتو با چسب زخم برگشت و منم زدم به زخم لی رون
لی رون: ملسی خاله
ات:(لبخند)
لی رون: ابجیم اونجاست
ات: کجا؟... ا.. اون ابجیته؟
لی رون: آره... اجی من اینجام
ات: سلام
سوجین: س.. سلام، تو چرا... لی رون پات چیشده؟ چیکارش کردی ها
ات: من کاری نکر...
لی رون: اجی خاله رو دعوا نکن اون بهم کمک کلد
سوجین: مرسی و خدافظ...
ادامه دارد...
شرط
۱۰لایک
۵ کامنت
(فردا... دانشگاه)
امروز سوجونم اومده بود پس خیلی بهتر از دیروز بود زنگ ناهار نشسته بودیم غذامونو میخوردیم
سوجون: میگم گردنت چیشده؟
ات: این؟ خب(تعریف میکنه)
سوجون: چه باحاال
ات: اره، تو که اون نمیدونم چی چیو نزاشتن رو شکمت
سوجون: باشه بابا، اشتباه کردم
بعد از دانشگاه رفتم بیرون کوک اومده بود دنبالم
ات: سلام... امروز زود اومدین؟
کوک: چیه میخوای مثل دیروز شه؟
ات: نههه
کوک: پس بیا سوار شو بابات و جونگ سوک رفتن جایی من اومدم دنبالت
ات: اوک
از سوجون خدافظی کردمو سوار شدم
کوک: خب فعلا که کسی خونتون نیست بریم جایی؟
ات: اره، کجا؟
کوک: هرجا تو بگی
ات: اووم... بریم بستنی بخریم
کوک: باشه پس بریم
حرکت کردیم سمت بستنی فروشی کوک رفت بستنی خرید نشستیم تو پارک تا بخوریم
ات: خیلی وقته بستنی نخوردم
کوک: منم همینطور
ات: کوک
کوک: بله
ات: اگه یروز بفهمی بهت خیانت می کنم چیکا...
کوک: میکشمت... الان یجور میگی انگار میخوای بهم خیانت کنی (بلند)
ات:(خنده) باشه بابا چرا عصبانی میشی من یچیزی گفتم
کوک: من عصبانی میشم حتی سوالم نپرس
ات: چشم ارباب
کوک:(خنده)
ات: خنده های خرگوشیتو دوست دارم
کوک: خرگوشی؟
ات: اره بانیه من (حنده)
کوک:(خنده) من بانیم؟ یکی از بزرگترین مافیا های کره بانیه
ات: خب هستی دیگه
کوک:(لبخند)
نشسته بودیم که یدفعه دیدم یا پسر کوچولو داره میاد پیشم
پسره: خاله من گم شلم میشه کمکم کلین خواهل و بابامو پیدا کلم
ات: اره عزیزم، کجا گمشون کردی
پسره: تو بستنی فروشی
ات: باشه بیا پیداشون کنیم... اسمت چیه؟
لی رون: اسمم لی رونه
ات: خب لی رون بیا مامان باباتو پیدا کنیم
لی رون: باشه
کوک:(خنده)
ات: چیزی شده؟
کوک: اصلا بنت نمیاد انقدر مهربون بازی در بیاری
ات: هر هر به خودت بخند
کوک: چشم بانو
ات: بیا به این بچه کمک کنیم خانوادشو پیدا کنه... خب لی رون بریم ببینیم کجان
کوک: شمارشونو داری؟
ات: اخه کوک بچه انقدری از کجا بدونه؟
کوک: درسته، ببخشید
لی رون: بلیم
ات: بریم
باهاش رفتیم سمت بستنی فروشی اما تو راه افتاد و پاش زخمی شد
لی رون: اخ...*گریه*
ات: چیشد... گریه نکنـ... کوک برو چسب زخم بیار
کوک: از کجا
ات: چشماتو باز کن ، دارو خونه اونجاست
کوک: اها
رفتو با چسب زخم برگشت و منم زدم به زخم لی رون
لی رون: ملسی خاله
ات:(لبخند)
لی رون: ابجیم اونجاست
ات: کجا؟... ا.. اون ابجیته؟
لی رون: آره... اجی من اینجام
ات: سلام
سوجین: س.. سلام، تو چرا... لی رون پات چیشده؟ چیکارش کردی ها
ات: من کاری نکر...
لی رون: اجی خاله رو دعوا نکن اون بهم کمک کلد
سوجین: مرسی و خدافظ...
ادامه دارد...
شرط
۱۰لایک
۵ کامنت
۱۷.۲k
۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.