رمان مافیای من فصل ۱ عشق یا نفرت قسمت ۱۶
_______________
*پرش زمانی به فردا*
ویو ادمین
صبح کوک بلند شد و رفت سراغ ا/ت با خودش یه سطل آب یخ برد دید ا/ت هنوز خوابه آب رو ا/ت ریخت
کوک: هوش هرزه بلند شو
ا/ت هم با ترس و لرز بلند شد
کوک: الان وقت خوابیدن نیست وقت کار کردنه
ا/ت: *نفس نفس میزنه و میگه* چ...شم و سریع لباسش رو میپوشه و میره بیرون و به کار هاش میرسه
یونا: دیشب بهت خوش گذشت؟
ا/ت: حرف نزن که حوصله ات رو ندارم
یونا: باشه ولی مراقب باش با اینکاری که میخوام بکنم قطعا تا چندروز تنبیه میشی
ا/ت: هرکاری دوست داری بکن
یونا: ببین خودتم خوشت میاد تنبیه بشی خوب من دیگه برم بای بای
ویو ا/ت
این یونای اشغال بدجوری میره رو مخم ولی یعنی میخواد چیکار کنه مهم نیست به تنبیه های کوک عادت کردم
برگشتم سراغ کارهام که بعد چند مین یونا اومد و دستم رو گرفت و منو با خودش برد به حیاط پشتی دیدم آنا به یه صندلی بسته شده بدنش هم زخمیه ولی واسه زخم های دیروز نبود دیروز فقط کوک بدنش رو کبود کرد ولی این کلا زخمیه و موهاشم کوتاه شده یدفعه دیدم یونا با قیچی موهاش رو کوتاه کرد بعد دادش دستم و بعد رفت سراغ آنا و دهنش آنا رو باز کرد و در گوشش چیزی گفت(اگه میخوایی بلایی بدتر سرت نیارم جیغ بلندی بکش*ا/ت نشنید*) که دیدم یونا خودش رو انداخت زمین و آنا یه دفعه جیغ بلندی کشید همه اومدن حیاط
.....: ا/ت تو چیکار کردی
ا/ت: ب.....به خدا .... من کاری نکردم
یونا : دروغ نگو با چشمام دیدم مگه به خاطر اینکه اون صحنه رو دیدم موهامو کوتاه نکردی(دادو گریه)
که دیدم کوک اومد
کوک: اینجا چه خبره
ا/تتتتت(داد)
ا/ت: م....من کاری نکردم قسم میخورم
دیدم کوک داره میاد سمتم سریع دویدم و از دستش فرار کردم پشت بوته ها قایم شدم
ولی یدفعه یکی منو بلند کرد یکی از بادیگاردها بود
ا/ت: ولم کن بزار برم من کاری نکردم(گریه)
دیدم کوک داره طناب دست های آنا رو باز میکنه تا وقتی منو دید سریع اومدم سمتم
کوک:*روبه بادیگارد* آفرین بهت بلاخره یه کار درست انجام دادی
منو ازش گرفت و برد میدونستم اگه چیزی بگم بدتر میشه پس ساکت موندم رسیدیم به انباری
ا/ت: چیزی هم بگم درست نمیشه درستع؟(گریه)
کوک: آره پس بهتره ساکت بمونی
________
شرط ۲۰ لایک
۲۰ کامنت
*پرش زمانی به فردا*
ویو ادمین
صبح کوک بلند شد و رفت سراغ ا/ت با خودش یه سطل آب یخ برد دید ا/ت هنوز خوابه آب رو ا/ت ریخت
کوک: هوش هرزه بلند شو
ا/ت هم با ترس و لرز بلند شد
کوک: الان وقت خوابیدن نیست وقت کار کردنه
ا/ت: *نفس نفس میزنه و میگه* چ...شم و سریع لباسش رو میپوشه و میره بیرون و به کار هاش میرسه
یونا: دیشب بهت خوش گذشت؟
ا/ت: حرف نزن که حوصله ات رو ندارم
یونا: باشه ولی مراقب باش با اینکاری که میخوام بکنم قطعا تا چندروز تنبیه میشی
ا/ت: هرکاری دوست داری بکن
یونا: ببین خودتم خوشت میاد تنبیه بشی خوب من دیگه برم بای بای
ویو ا/ت
این یونای اشغال بدجوری میره رو مخم ولی یعنی میخواد چیکار کنه مهم نیست به تنبیه های کوک عادت کردم
برگشتم سراغ کارهام که بعد چند مین یونا اومد و دستم رو گرفت و منو با خودش برد به حیاط پشتی دیدم آنا به یه صندلی بسته شده بدنش هم زخمیه ولی واسه زخم های دیروز نبود دیروز فقط کوک بدنش رو کبود کرد ولی این کلا زخمیه و موهاشم کوتاه شده یدفعه دیدم یونا با قیچی موهاش رو کوتاه کرد بعد دادش دستم و بعد رفت سراغ آنا و دهنش آنا رو باز کرد و در گوشش چیزی گفت(اگه میخوایی بلایی بدتر سرت نیارم جیغ بلندی بکش*ا/ت نشنید*) که دیدم یونا خودش رو انداخت زمین و آنا یه دفعه جیغ بلندی کشید همه اومدن حیاط
.....: ا/ت تو چیکار کردی
ا/ت: ب.....به خدا .... من کاری نکردم
یونا : دروغ نگو با چشمام دیدم مگه به خاطر اینکه اون صحنه رو دیدم موهامو کوتاه نکردی(دادو گریه)
که دیدم کوک اومد
کوک: اینجا چه خبره
ا/تتتتت(داد)
ا/ت: م....من کاری نکردم قسم میخورم
دیدم کوک داره میاد سمتم سریع دویدم و از دستش فرار کردم پشت بوته ها قایم شدم
ولی یدفعه یکی منو بلند کرد یکی از بادیگاردها بود
ا/ت: ولم کن بزار برم من کاری نکردم(گریه)
دیدم کوک داره طناب دست های آنا رو باز میکنه تا وقتی منو دید سریع اومدم سمتم
کوک:*روبه بادیگارد* آفرین بهت بلاخره یه کار درست انجام دادی
منو ازش گرفت و برد میدونستم اگه چیزی بگم بدتر میشه پس ساکت موندم رسیدیم به انباری
ا/ت: چیزی هم بگم درست نمیشه درستع؟(گریه)
کوک: آره پس بهتره ساکت بمونی
________
شرط ۲۰ لایک
۲۰ کامنت
۱۰.۸k
۱۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.