وقتی که زندگیم عوض شد ۴۱
شوگا همه رو
بیرون کرد و
خودش خواست
از در بره بیرون
تا اومد در رو ببنده
گفت:
خدافظ،ات بهت
تسلیت می گم
و بعد در رو بست
تهیونگ دست ات
رو گرفت
و گفت:
خب بریم اتاق من بیبی
ات با ترس گفت:
تهیونگ بذار لباسام رو عوض
کنم بعد میام
تهیونگ:
باشه پس من جلو در
منتظرتم
ات: باشه
و بعد تهیونگ
رفت بیرون و ات لباساش رو عوض کرد و رفت پیش تهیونگ
و گفت:
لباسام رو پوشیدم حالا میخوای چیکار کنی
تهیونگ؟
تهیونگ با شیطنت گفت:
خیالت راحت بیبی قراره امشب
بهمون خوش بگذره.
و بعد هر ۲ سمت اتاق
تهیونگ حرکت کردن
ات یکدفعه ای گفت:
تهیونگ میشه
این کار رو امشب
نکنی چون که من خیلی میترسم
(ای چقد ات اسکله خب اینو بگی که تهیونگ بدتر تح*ریک میشه)
تهیونگ: حالا بیا فعلا بریم اتاق من
این داستان ادامه دارد...💜
#تهیونگ
#فیک
بیرون کرد و
خودش خواست
از در بره بیرون
تا اومد در رو ببنده
گفت:
خدافظ،ات بهت
تسلیت می گم
و بعد در رو بست
تهیونگ دست ات
رو گرفت
و گفت:
خب بریم اتاق من بیبی
ات با ترس گفت:
تهیونگ بذار لباسام رو عوض
کنم بعد میام
تهیونگ:
باشه پس من جلو در
منتظرتم
ات: باشه
و بعد تهیونگ
رفت بیرون و ات لباساش رو عوض کرد و رفت پیش تهیونگ
و گفت:
لباسام رو پوشیدم حالا میخوای چیکار کنی
تهیونگ؟
تهیونگ با شیطنت گفت:
خیالت راحت بیبی قراره امشب
بهمون خوش بگذره.
و بعد هر ۲ سمت اتاق
تهیونگ حرکت کردن
ات یکدفعه ای گفت:
تهیونگ میشه
این کار رو امشب
نکنی چون که من خیلی میترسم
(ای چقد ات اسکله خب اینو بگی که تهیونگ بدتر تح*ریک میشه)
تهیونگ: حالا بیا فعلا بریم اتاق من
این داستان ادامه دارد...💜
#تهیونگ
#فیک
۱۰.۶k
۲۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.