سرنوشت نفرین شده...
پارت 26
ایا من واقعا دیوونه شدم؟
من چمهه؟
یه عروسک تو اتاق بود گرفتم و کشی که تو موهاش بودو باز کردم
بالای موهام فقط به کش میومدن، پس فقط اونارو بستم. چتری هامم که همیشه میریزم یه نگاهی به خودم کردم دیدم خیلی دافم.
یه تیشرت سفید داشتم که هارین بهم داده بود روش عکس پلنگ صورتی بود که عینک دودی داشت
یه شلوار خونگی برداشتم که روش عکس میکی موس بود و دمپایی های پشمیم و با جوراب راه راهم پوشیدم و رفتم پایین
پشمامم چقدر آدم
وقتی داشتم راه میرفتم بین جمعیت اون پسره هول شان رو دیدم اهمیت ندادم و رفتم اشپزخونه یهو کوک رو دیدم که داشت از آشپزخونه خارج میشد چشاش چهارتا شد و عصبی شد
فک کردم برا لباسمه ولی گفت
+موهات کو؟
-زدم
+گوه خوردی دختره الدنگ
-دوس داشتم موهای خودم بود
هلم داد عقب و چونمو گرفت
+حالا دیگه تو رو منم وایمیستی؟ کی میزاره دهنت که اینقدر زر میزنی
هلش کردم عقب و گفتم
-آخه به توچههه
عصبی بود. زبونشو تو دهنش چرخوند(حرکت معروفش)
+اوکی
اینو گفت و رفت
رفتم یه لیوان قهوه ریختم برا خودم و اومدم جلو آشپزخونه وایستادم و یکم به بیرون از پنجره خیره شدم
چند دقیقه بعد قهوه ام خنک شد. سر کشیدم و رفتم سالنی که مهمونی بود. پشیمون بودم از اینکه با کوک اینطوری رفتار کردم. جدیدا خیلیی وابستش شدم ولی نمیخوام بفهمه خجالت میکشم
بالاخره پیداش کردم که نشسته بود و داشت ویسکی میخورد
نشستم کنارش ولی بهم اهمیت نداد
با یه لبخند ضایع لیوان قهوه رو که تهش یکوچولو قهوه بود رو گرفتم جلوش و گفتم
-کوک...میشه برا منم ویسکی بریزی😃
اهمیتی نداد حتی نگاهمم نمیکرد که همین لحظه شان با یه بطری ویسکی اومد نشست پیشم
Shمن بریزم؟
یهو دیدم لیوان تو دستم سنگین شد نگا کردم دیدم کوک داره پرش میکنه
-عاااا
Shمشکلی نیست بعد اینکه اینو خوردی، من بریزم؟
اومدم جواب بدم که کوک گفت
+شان دست خودم یه بطری هست اینم تموم شه بازم اینجا هست پس خودم میریزم لطفا پاشو برو
Sh نه ممنون کوک میخوام همینجا بشینم
کوک دوباره زبونشو تو دهنش چرخوند و یه قلپ دیگه از ویسکی خورد
به روبرو خیره شدم جلوم پر از دخترا و پسرایی بودن که داشتن باهم میرقصیدن یهویی لوئیس با کلی هیجان اومد پیشمون
L هی چرا نشستید پاشید بیاییددد
بلند شدم و لیوان قهوه رو گذاشتم رو صندلی. دستشو گرفتم و پر انرژی گفتم
-بزن بریممممم
L بریممممم
ادامه دارد...
لایک و کامنت یادتون نره و اگه از اکسپلور میاید حتما فالو کنید ♥️
ایا من واقعا دیوونه شدم؟
من چمهه؟
یه عروسک تو اتاق بود گرفتم و کشی که تو موهاش بودو باز کردم
بالای موهام فقط به کش میومدن، پس فقط اونارو بستم. چتری هامم که همیشه میریزم یه نگاهی به خودم کردم دیدم خیلی دافم.
یه تیشرت سفید داشتم که هارین بهم داده بود روش عکس پلنگ صورتی بود که عینک دودی داشت
یه شلوار خونگی برداشتم که روش عکس میکی موس بود و دمپایی های پشمیم و با جوراب راه راهم پوشیدم و رفتم پایین
پشمامم چقدر آدم
وقتی داشتم راه میرفتم بین جمعیت اون پسره هول شان رو دیدم اهمیت ندادم و رفتم اشپزخونه یهو کوک رو دیدم که داشت از آشپزخونه خارج میشد چشاش چهارتا شد و عصبی شد
فک کردم برا لباسمه ولی گفت
+موهات کو؟
-زدم
+گوه خوردی دختره الدنگ
-دوس داشتم موهای خودم بود
هلم داد عقب و چونمو گرفت
+حالا دیگه تو رو منم وایمیستی؟ کی میزاره دهنت که اینقدر زر میزنی
هلش کردم عقب و گفتم
-آخه به توچههه
عصبی بود. زبونشو تو دهنش چرخوند(حرکت معروفش)
+اوکی
اینو گفت و رفت
رفتم یه لیوان قهوه ریختم برا خودم و اومدم جلو آشپزخونه وایستادم و یکم به بیرون از پنجره خیره شدم
چند دقیقه بعد قهوه ام خنک شد. سر کشیدم و رفتم سالنی که مهمونی بود. پشیمون بودم از اینکه با کوک اینطوری رفتار کردم. جدیدا خیلیی وابستش شدم ولی نمیخوام بفهمه خجالت میکشم
بالاخره پیداش کردم که نشسته بود و داشت ویسکی میخورد
نشستم کنارش ولی بهم اهمیت نداد
با یه لبخند ضایع لیوان قهوه رو که تهش یکوچولو قهوه بود رو گرفتم جلوش و گفتم
-کوک...میشه برا منم ویسکی بریزی😃
اهمیتی نداد حتی نگاهمم نمیکرد که همین لحظه شان با یه بطری ویسکی اومد نشست پیشم
Shمن بریزم؟
یهو دیدم لیوان تو دستم سنگین شد نگا کردم دیدم کوک داره پرش میکنه
-عاااا
Shمشکلی نیست بعد اینکه اینو خوردی، من بریزم؟
اومدم جواب بدم که کوک گفت
+شان دست خودم یه بطری هست اینم تموم شه بازم اینجا هست پس خودم میریزم لطفا پاشو برو
Sh نه ممنون کوک میخوام همینجا بشینم
کوک دوباره زبونشو تو دهنش چرخوند و یه قلپ دیگه از ویسکی خورد
به روبرو خیره شدم جلوم پر از دخترا و پسرایی بودن که داشتن باهم میرقصیدن یهویی لوئیس با کلی هیجان اومد پیشمون
L هی چرا نشستید پاشید بیاییددد
بلند شدم و لیوان قهوه رو گذاشتم رو صندلی. دستشو گرفتم و پر انرژی گفتم
-بزن بریممممم
L بریممممم
ادامه دارد...
لایک و کامنت یادتون نره و اگه از اکسپلور میاید حتما فالو کنید ♥️
۴.۰k
۰۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.