پارت ۱۶ : پادشاه من
ا.ت دیگه بهوش اومده بود
ا.ت : ع..ال..جن..اب
کوک : ا.ت حالت خوبه آخه چرا به خودت نمیرسی هان که اینطور بدنت ضعیف شه ( یکم داد و عصبانیت )
ا.ت : علا...حض...رت وزیر ...اعظ..م رو ...گرفتید
حتی توی این شرایطم به خودش اهمیت نمیداد
کوک : ساکت شووووو ( داد )
ا.ت بغض کرد
اون خیلی به سلامتیش اهمیت میداد
ولی توی این چند وقت اخیر اصلا وقت نکرد به خودش برسه
کوک : از فردا تمام وعده های غذاییت با من خورده میشه مفهومه ( داد آروم ولی با عصبانیت )
ا.ت : اما
کوک : مفهومه ( داد )
ات : بله ( بغض )
و کوک رفت و ا.ت خیلی ناراحت نشست خیلی بد شروع کرد به گریه که یهو دید بورام با پشمک وارد شد
ا.ت بی توجه یه حال بدش اومد پایین که یهو سرش گیج رفت و افتاد زمین و دوباره از هوش رفت
از زبان کوک
دختره ی دیونه ذره به خودش اهمیت نمیده هوف خیلی از دستش عصبانی بودم ناخواسته سرش داد زدم
خیلی ناراحته لعنت به من
یهو دیدم مباشر اعظم اومد داخل و گفت ا.ت دوباره بیهوش
وای خدای من
سریع رفتم به خوابگاه ا.ت همه دور ا.ت خوابگاه ا.ت صف کشیده بودن چه نگران کننده سریع رفتم داخل و دیدم ا.ت بیهوش روی تخت افتاده صورتش به سفیدی برف و لباش به خشکی و ترک خورده ی زمین بی آب
سریع رفتم سمتش دیدم پزشک اعظم داره طب سوزنی روش انجام میده
پزشک اعظم : قربان من بهترین کار و تنها و تنها ترین کاری که میتونستم انجام بدم برای ملکه انجام دادم فعلا باید فقط دعا کنید تا ایشون به زندگی برگردند
کوک : یعنی چی چرا تو باید اون رو برگردونی ( داد )
ملکه ی مادر دست کوک رو گرفت و به همه گفت برن بیرون
ملکه ی مادر : پسرم آروم باش ایشون هرکاری تونستن کردند ا.ت دختر قویه مطمئنم بهوش میاد
کوک همونجا روی زمین فرود اومد
کوک : اگه بهوش،نیومد ( نزدیکه بزنه زیر گریه )
ملکه ی مادر کنار کوک نشست و اون رو در بغل گرفت
ملکه ی مادر : میدونم پسرم میدونم چقدر ا.ت رو دوست داری قربونت برم
ولی باید قوی باشی
من خودم از ا.ت مراقبت میکنم
کوک : ممنون مادر جان
ملکه ی مادر : خیلی خب خرگوش کوچولو پاشو
کوک : مادرجان
ملکه مادر : العان میخوای با اخم بگی من دیگه بزرگ،شدم
کوک : بله
ملکه ی مادر : خیلی خب دیگه برو اقامتگاهت و حسابی استراحت کن
و خوب به امور کشور برس همه امیدشون به پادشاه جئونشونه
کوک : مادر لطفا خوب ازش مراقبت کنید،
ملکه ی مادر : باشه برو دیگه بچه
و کوک رفت،
ملکه ی مادر خودش تمام داروهای گیاهی رو آماده کرد و داخل ظرفی یشمی ریخت و برد به خوابگاه ا.ت و کم کم ار دارو به ا.ت داد
سعی کرد داروها رو شیرین درست کنه تا بدن ا.ت اذیت
ا.ت : ع..ال..جن..اب
کوک : ا.ت حالت خوبه آخه چرا به خودت نمیرسی هان که اینطور بدنت ضعیف شه ( یکم داد و عصبانیت )
ا.ت : علا...حض...رت وزیر ...اعظ..م رو ...گرفتید
حتی توی این شرایطم به خودش اهمیت نمیداد
کوک : ساکت شووووو ( داد )
ا.ت بغض کرد
اون خیلی به سلامتیش اهمیت میداد
ولی توی این چند وقت اخیر اصلا وقت نکرد به خودش برسه
کوک : از فردا تمام وعده های غذاییت با من خورده میشه مفهومه ( داد آروم ولی با عصبانیت )
ا.ت : اما
کوک : مفهومه ( داد )
ات : بله ( بغض )
و کوک رفت و ا.ت خیلی ناراحت نشست خیلی بد شروع کرد به گریه که یهو دید بورام با پشمک وارد شد
ا.ت بی توجه یه حال بدش اومد پایین که یهو سرش گیج رفت و افتاد زمین و دوباره از هوش رفت
از زبان کوک
دختره ی دیونه ذره به خودش اهمیت نمیده هوف خیلی از دستش عصبانی بودم ناخواسته سرش داد زدم
خیلی ناراحته لعنت به من
یهو دیدم مباشر اعظم اومد داخل و گفت ا.ت دوباره بیهوش
وای خدای من
سریع رفتم به خوابگاه ا.ت همه دور ا.ت خوابگاه ا.ت صف کشیده بودن چه نگران کننده سریع رفتم داخل و دیدم ا.ت بیهوش روی تخت افتاده صورتش به سفیدی برف و لباش به خشکی و ترک خورده ی زمین بی آب
سریع رفتم سمتش دیدم پزشک اعظم داره طب سوزنی روش انجام میده
پزشک اعظم : قربان من بهترین کار و تنها و تنها ترین کاری که میتونستم انجام بدم برای ملکه انجام دادم فعلا باید فقط دعا کنید تا ایشون به زندگی برگردند
کوک : یعنی چی چرا تو باید اون رو برگردونی ( داد )
ملکه ی مادر دست کوک رو گرفت و به همه گفت برن بیرون
ملکه ی مادر : پسرم آروم باش ایشون هرکاری تونستن کردند ا.ت دختر قویه مطمئنم بهوش میاد
کوک همونجا روی زمین فرود اومد
کوک : اگه بهوش،نیومد ( نزدیکه بزنه زیر گریه )
ملکه ی مادر کنار کوک نشست و اون رو در بغل گرفت
ملکه ی مادر : میدونم پسرم میدونم چقدر ا.ت رو دوست داری قربونت برم
ولی باید قوی باشی
من خودم از ا.ت مراقبت میکنم
کوک : ممنون مادر جان
ملکه ی مادر : خیلی خب خرگوش کوچولو پاشو
کوک : مادرجان
ملکه مادر : العان میخوای با اخم بگی من دیگه بزرگ،شدم
کوک : بله
ملکه ی مادر : خیلی خب دیگه برو اقامتگاهت و حسابی استراحت کن
و خوب به امور کشور برس همه امیدشون به پادشاه جئونشونه
کوک : مادر لطفا خوب ازش مراقبت کنید،
ملکه ی مادر : باشه برو دیگه بچه
و کوک رفت،
ملکه ی مادر خودش تمام داروهای گیاهی رو آماده کرد و داخل ظرفی یشمی ریخت و برد به خوابگاه ا.ت و کم کم ار دارو به ا.ت داد
سعی کرد داروها رو شیرین درست کنه تا بدن ا.ت اذیت
۹.۸k
۱۲ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.