خون رنگی(پارت ۴)
ویو ا.ت:
خیلی بهم نگاه میکرد و من از این کارش اصلا خوشم نمیومد پس بهش گفتم.
پایان ویو ا.ت
ویو کوک
وقتی رفتم کنارش نشستم بوی خونش داشت دیونم میکرد از یه طرف دیگه خیلی خوشگل بود با حرفی که ازد از خیالاتم بیرون امدم.
پایان ویو کوک
ا.ت:چیه آدم ندیدی که انقدر نگام میکنی؟(جدی)
کوک:آدم که زیاد دیدم ولی حیوان سخن گو نه(نیشخند)
ا.ت: نه عزیزم تو زبان آدم ها رو بلد نیستی فقط واق واق میکنی(اوی خودت واق واق میکنی)
ویو ا.ت:
اومد حرف بزنه که یهو در کلاس باز شد و تهیونگ اومد تو تهیونگ یکی مثل این پسره هست و همیشه دیر میاد تهیونگ از وقتی یادم هست میخواست با من دوست بشه ولی من ردش میکردم وقتی اومد تو از استاد اجازه گرفت و رفت نشست و به جونکوک که کنار من نشسته بود بد نگاه میکرد.
پایان ویو ا.ت
ویو کوک:
می خواستم به ا.ت جواب بدم که یهو در کلاس باز شد و تهیونگ اومد تو تهیونگ هم خوناشام بود و خاندان کیم و خاندان جعون باهم از قدیم دعوا داشتن از خودم پرسیدم این ایجا چیکار میکنه که فهمیدم اون هم دنبال ا.ت هست پس باید مراقب باشم که این دختره رو برای خودش نکنه
پایان ویو کوک
[از زبان راوي]
تهیونگ رفت و نشست سر جاش و همش نگاهش به کوک بود و کوک هم نگاهش رو از تهیونگ بر نمی داشت و جوری به هم نگاه می کردن که انگار میخوان هم دیگه رو تيکه تيکه کنن که یهو یکی از دخترای هرزه کلاس خودش رو انداخت روی پای کوک. کوک هم با عصبانیت دختره رو انداخت اون ور دختره هم از این کارش معذرت خواهی کرد و رفت.
ویو ا.ت
داشتم به درس گوش می کردم که دیدم یکی از دخترای هرزه کلاس خودش رو انداخت روی پای کوک من از اون دختره خوشم نمیاد چون خیلی اذیتم می کرد وقتی کوک اون دختره رو پرت کرد اون ور خیلی خوشم اومد و داشتم ذوق می کردم.
که نگاهم کرد و من رومو اون طرف کردم.
ویو کوک:
داشتم به تهیونگ نگاه می کردم که یه دختره خودش رو از اَمند انداخت روی پام منم پرتش کردم اون طرف به ا.ت نگاه کردم چهرش انگار ذوق زده بود تا نگاه هم کرد به یه طرف دیگه نگاه کرد خجالت کشیده بود. خیلی خوشگل بود وقتی خجالت می کشید و ذوق می کرد.
تو همین فکرها بودم که زنگ خورد (این زنگ خانه هست).
ویو ا.ت:
داشتم گوش می کردم که زنگ خورد با لیا از کلاس امدیم بیرون و با هم به طرف خانه ما رفتیم.
پایان ویو
لیا: ا.ت امروز میای بریم بار
ا.ت:چرا که نه ساعت چند
لیا:ساعت ۸ خوبه
ا.ت: باشه ساعت ۸ آماده میشم بریم
لیا:راستی حرفی که می خواستم بزنم در مورد اون پسره که جدید آمد اسمش جونگ کوک هست.
ا.ت: آره بگو خودمم برام جالب شد بدونم
لیا: میگن اون پسره خیلی پولدار هست و عمارت داره
ا.ت:این همه پول رو از کجا آورده
لیا:نمیدونم، دیگه رسیدیم خدافظ
ا.ت:خدافظ
شرط پارت بعد
۳لایک
۲کامنت
خیلی بهم نگاه میکرد و من از این کارش اصلا خوشم نمیومد پس بهش گفتم.
پایان ویو ا.ت
ویو کوک
وقتی رفتم کنارش نشستم بوی خونش داشت دیونم میکرد از یه طرف دیگه خیلی خوشگل بود با حرفی که ازد از خیالاتم بیرون امدم.
پایان ویو کوک
ا.ت:چیه آدم ندیدی که انقدر نگام میکنی؟(جدی)
کوک:آدم که زیاد دیدم ولی حیوان سخن گو نه(نیشخند)
ا.ت: نه عزیزم تو زبان آدم ها رو بلد نیستی فقط واق واق میکنی(اوی خودت واق واق میکنی)
ویو ا.ت:
اومد حرف بزنه که یهو در کلاس باز شد و تهیونگ اومد تو تهیونگ یکی مثل این پسره هست و همیشه دیر میاد تهیونگ از وقتی یادم هست میخواست با من دوست بشه ولی من ردش میکردم وقتی اومد تو از استاد اجازه گرفت و رفت نشست و به جونکوک که کنار من نشسته بود بد نگاه میکرد.
پایان ویو ا.ت
ویو کوک:
می خواستم به ا.ت جواب بدم که یهو در کلاس باز شد و تهیونگ اومد تو تهیونگ هم خوناشام بود و خاندان کیم و خاندان جعون باهم از قدیم دعوا داشتن از خودم پرسیدم این ایجا چیکار میکنه که فهمیدم اون هم دنبال ا.ت هست پس باید مراقب باشم که این دختره رو برای خودش نکنه
پایان ویو کوک
[از زبان راوي]
تهیونگ رفت و نشست سر جاش و همش نگاهش به کوک بود و کوک هم نگاهش رو از تهیونگ بر نمی داشت و جوری به هم نگاه می کردن که انگار میخوان هم دیگه رو تيکه تيکه کنن که یهو یکی از دخترای هرزه کلاس خودش رو انداخت روی پای کوک. کوک هم با عصبانیت دختره رو انداخت اون ور دختره هم از این کارش معذرت خواهی کرد و رفت.
ویو ا.ت
داشتم به درس گوش می کردم که دیدم یکی از دخترای هرزه کلاس خودش رو انداخت روی پای کوک من از اون دختره خوشم نمیاد چون خیلی اذیتم می کرد وقتی کوک اون دختره رو پرت کرد اون ور خیلی خوشم اومد و داشتم ذوق می کردم.
که نگاهم کرد و من رومو اون طرف کردم.
ویو کوک:
داشتم به تهیونگ نگاه می کردم که یه دختره خودش رو از اَمند انداخت روی پام منم پرتش کردم اون طرف به ا.ت نگاه کردم چهرش انگار ذوق زده بود تا نگاه هم کرد به یه طرف دیگه نگاه کرد خجالت کشیده بود. خیلی خوشگل بود وقتی خجالت می کشید و ذوق می کرد.
تو همین فکرها بودم که زنگ خورد (این زنگ خانه هست).
ویو ا.ت:
داشتم گوش می کردم که زنگ خورد با لیا از کلاس امدیم بیرون و با هم به طرف خانه ما رفتیم.
پایان ویو
لیا: ا.ت امروز میای بریم بار
ا.ت:چرا که نه ساعت چند
لیا:ساعت ۸ خوبه
ا.ت: باشه ساعت ۸ آماده میشم بریم
لیا:راستی حرفی که می خواستم بزنم در مورد اون پسره که جدید آمد اسمش جونگ کوک هست.
ا.ت: آره بگو خودمم برام جالب شد بدونم
لیا: میگن اون پسره خیلی پولدار هست و عمارت داره
ا.ت:این همه پول رو از کجا آورده
لیا:نمیدونم، دیگه رسیدیم خدافظ
ا.ت:خدافظ
شرط پارت بعد
۳لایک
۲کامنت
۶۹۹
۱۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.