Miracle part 23
می یونگ : ااااا سلام !
مین هی : تو اینجا چیکار میکنی ؟!
می یونگ آروم زد به پهلو مین هی و با لبخند گفت
می یونگ : خوش اومدید….بفرمایید تو
مین هی : یعنی چی بفرمایید تو ؟!....اون قرار نیست بیاد توی خونه
تهیونگ : اگر مشکلی ندارید…
می یونگ : نه چه مشکلی
مین هی : آره…
می یونگ جلوی دهن مین هی رو گرفت و از جلوی راه کنار رفت تا تهیونگ وارد خونه بشه
تهیونگ وارد خونه شد و نگاهی به اطراف انداخت و گفت
تهیونگ : خونه ی قشنگی دارید
می یونگ : بفرمایید بشینید
تهیونگ : ممنون
تهیونگ روی مبل نشست که می یونگ رفت سمت آشپزخونه…تهیونگ داشت همینطور اطراف رو نگاه میکرد که مین هی اومد کنارش روی مبل نشست و گفت
مین هی : اصلا تو اینجا چیکار میکنی ؟!...کلی کار داری به جای اومدن به خونه ی من برو به کارات برس
تهیونگ : اومدم تو رو ببینم و هیچ کاری هم فعلا ندارم نگران نباش
مین هی نفسش رو حرصی داد بیرون که تهیونگ گفت
تهیونگ : داشت به کلی یادم میرفت این برای تو هست
و دسته گل بزرگ رو به سمت مین هی گرفت
تهیونگ : رز صورتی…گل مورد علاقت…امیدوارم این دفعه ازش خوشت اومده باشه
مین هی : ولی تو از کجا میدونستی ؟!...ببینم نکنه جاسوسیم رو کردی ؟!
تهیونگ : می تونی به جای این سوال ها فقط تشکر کنی
مین هی : ولی خوشگله…دوسش دارم…ممنونم❤️
پرش زمانی به شب
مین هی غلت دیگه ای روی تخت خورد…ساعت از دوازده گذشته بود ولی هنوز خوابش نمی برد…فکرش درگیر تهیونگ بود…تا چشماش رو میبست چهره ی اون میومد جلوی چشمش…
مین هی : آه من چم شده…چرا همش چهره ی اون میاد جلوی چشمم ؟!...نکنه عاشقش شدم ؟!...نه امکان ندارد…فقط به خاطر خستگی زیاده…آره فقط به خاطر همینه…من نمی تونم عاشق اون شده باشم…
اسلاید دو : دسته گلی که تهیونگ خریده بود
#فیک
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#بی_تی_اس
#فیک_تهیونگ
#فیک_جونگ_کوک
#فیک_بی_تی_اس
مین هی : تو اینجا چیکار میکنی ؟!
می یونگ آروم زد به پهلو مین هی و با لبخند گفت
می یونگ : خوش اومدید….بفرمایید تو
مین هی : یعنی چی بفرمایید تو ؟!....اون قرار نیست بیاد توی خونه
تهیونگ : اگر مشکلی ندارید…
می یونگ : نه چه مشکلی
مین هی : آره…
می یونگ جلوی دهن مین هی رو گرفت و از جلوی راه کنار رفت تا تهیونگ وارد خونه بشه
تهیونگ وارد خونه شد و نگاهی به اطراف انداخت و گفت
تهیونگ : خونه ی قشنگی دارید
می یونگ : بفرمایید بشینید
تهیونگ : ممنون
تهیونگ روی مبل نشست که می یونگ رفت سمت آشپزخونه…تهیونگ داشت همینطور اطراف رو نگاه میکرد که مین هی اومد کنارش روی مبل نشست و گفت
مین هی : اصلا تو اینجا چیکار میکنی ؟!...کلی کار داری به جای اومدن به خونه ی من برو به کارات برس
تهیونگ : اومدم تو رو ببینم و هیچ کاری هم فعلا ندارم نگران نباش
مین هی نفسش رو حرصی داد بیرون که تهیونگ گفت
تهیونگ : داشت به کلی یادم میرفت این برای تو هست
و دسته گل بزرگ رو به سمت مین هی گرفت
تهیونگ : رز صورتی…گل مورد علاقت…امیدوارم این دفعه ازش خوشت اومده باشه
مین هی : ولی تو از کجا میدونستی ؟!...ببینم نکنه جاسوسیم رو کردی ؟!
تهیونگ : می تونی به جای این سوال ها فقط تشکر کنی
مین هی : ولی خوشگله…دوسش دارم…ممنونم❤️
پرش زمانی به شب
مین هی غلت دیگه ای روی تخت خورد…ساعت از دوازده گذشته بود ولی هنوز خوابش نمی برد…فکرش درگیر تهیونگ بود…تا چشماش رو میبست چهره ی اون میومد جلوی چشمش…
مین هی : آه من چم شده…چرا همش چهره ی اون میاد جلوی چشمم ؟!...نکنه عاشقش شدم ؟!...نه امکان ندارد…فقط به خاطر خستگی زیاده…آره فقط به خاطر همینه…من نمی تونم عاشق اون شده باشم…
اسلاید دو : دسته گلی که تهیونگ خریده بود
#فیک
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#بی_تی_اس
#فیک_تهیونگ
#فیک_جونگ_کوک
#فیک_بی_تی_اس
۲۱.۴k
۰۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.