bad girl p: 78
کوک:بریم اتاق بابااینا
هانا: بریم
رفتیم سمت اتاق بابا اینا که یوهان از اتاق اومد بیرون مارو دید اومد پیشمون
یوهان: سلام بر جذابترین زوج سال
کوک، هانا: سلام
یوهان: بیا اینجا ببینم فسقلی(روبه سوهیون) کوک سوهیونو گذاش زمین سوهیونم بدو بدو رف سمت یوهان که یوهانم بغلش کرد
یوهان: چطوری
سوهیون: حوبم
کوک: تو اینجا چیکار میکنی؟
یوهان: ازونجاییکه بنده رشتم عکاسیه و بهترین عکاسم و این تبلیغ شمام خیلی مهمه من امروز عکاسم
هانا:عالیه
یوهان: من میرم سر صحنه عکسبرداری
هانا، کوک: باشه
سوهیونو داد به کوک و رف مام رفتیم اتاق بابااینا
کوک: الان باید بریم ساحل واسه عکسبرداری
جون کی: ارع
عمو وودوک داش با سوهیون بازی میکرد
وودوک: شما دوتا نمیخواید برا ما نوه بیارید
هانا، کوک: ها؟
وودوک: بابا یکماز سوجون و سوآ یاد بگیرین ببینین چه زود بچه اووردن ماهم دیگه سنی ازمون گذشته حداقل قبل مرگمون نوه هامونو ببینیم
هانا: خب دیگه دیر میشه بریم واسه عکسبرداری
کوک: بریم
هانا: شما نمیاین
وودوک، جونکی: نه
جونکی: سوهیون پیش ما میمونه شما برین دیر میشه
هانا، کوک: باشه
هانا: نمیخوای به من بوس بدی(روبه سوهیون)
سوهیون زود اومد پیشم بوسش کردم از اتاق بابااینا اومدیم بیرون
کوک: سوهیونو بوس کردی منم بوس کن
هانا: به بچه حسودی میکنی(خنده)
کوک: چه حسودی اونو بوس میکنی بعد منو نه
گونشو بوس کردم
هانا: بریم
داشتم میرفتم
کوک:یا من منظورم از لب بود، یااا هانا وایسا بیام
ویو وقتی رفتم ساحل
مبکاپمون تموم شد رفتم لباسو پوشیدم اولیشون تبلیغ ساعت بود
لباسش رو مخم بود(اسلاید1)بهم میومد ولی به استایلم نمیخورد
اومدم بیرون که دیدم همه زل زدن بهم بدون توجه بهشون داشتم با کمربند این ور میرفتم کفریم کرده بود نمیتونستم ببندمش که یکی دستمو از رو کمربند برداشت سرمو بلن کردم دیدم کوکه واقعا الان بدجور کراش شده بود (اسلاید2) خودش کمربندو برام بست
هانا: هرکاری کردم بسته نمیشد
کوک: چون اشتباه بسته بودیش،
این رژ چرا انقد پررنگه
هانا: چمیدونم برم بش بگم پاکش کنه کمرنگ تر بزنه
کوک: نمیخواد
هانا: واسه چی؟
دستمو گرف برد جایی که هیشکی نبود
هانا: چرا پاکش نکنم
کوک: چون خودم درستش کنم
هانا: چطو......
که نزاش ادامه حرفمو بزنم بوسیدم
بعد چن دقیقه سرشو برد عقب
کوک: حالا پاک شد، انقد لبات خوردنی شده بودن بزور جلو خودمو گرفتم
هانا: احسنت
کوک: این لباس خیلی بازه شونه هات معلومه ندیدی همه چطور نگات میکردن بیا بریم عوضش کن
هانا: نمیشه چون مجبورم اینو بپوشم
یوهان: هانا، کوک کجایین؟(داد)
دوباره دستمو گرف برگشتیم پیششون
کوک: اینجاییم
یوهان: کدوم گوری بودین
هانا: داشتیم قبر تورو میکندیم
یوهان: عکسبرداری چن دقیقه دیگه شروع میشه، همه اماده باشین
میکاپر: چرا رژتونو پاک کردین
هانا: یه رژ کمرنگ بزن خیلی پرنگ بود
میکاپر: باشه پس بیاین تا یه رژ دیگه بزنم
هانا: اوکی
نشستم
میکاپر: بنظرم فقط یه برق لب بزنم چون لباتون خودشون قرمزن خیلی خوب میشه
هانا: باشه
یه برق لب برام زد مشغول درس کردن موهام شد که ساعت هارو اووردن منو کوک طراحیشون کرده بودیم یکیشون ماه بود یکیشون خورشید که اگه مثلا کسی که ماه رو داره ماه رو لمس کنه کسی که خورشیدو داره روشن میشه و خورشیدش میدرخشه
من ماهو دستم کردم کوکم خورشیدو دستش کرد (اسلاید3)عکسبرداری رو شروع کردیم
3ساعت بعد
امروز کلا تبلیغ ساعت و گردنبند داشتیم یه ساعت دیگم بود که فقط بانبص کار میکرد و فقط با نبض یه نفر کار میکرد (اسلاید4)ضربان قلب رو هم اندازه میگرف
ساعت8شب بود دیگه عکسبرداری تموم شد
کارگردان: خب خسته نباشین
همه: ممنون
همه مشغول جمع کردن وسایلا شدن
کوک: ازونجاییکه این ساعتارو خودمون طراحی کردیم اولیشون رو خودمون بر داریم
هانا: راس میگی
کوک: و تا اخره عمرمون درشون نیاریم قو؟(انگشت کوچیکشو اوورد جلو)
هانا: قول(قول انگشتی)
هانا: ایی گرسنمه
از پشت بغلم کرد چونشو گذاش رو شونه لختم
کوک: ولی غذای من اینجاس
هانا: کجاس؟
چونشو از روی شونم برداشت بوسه ای به شونم زد
کوک: مگه غذا به خوشمزگی توهم هس؟
که یوهان اومد پیشمون
یوهان: فضای عاشقانتونو خراب کردم(خنده)
هانا: مزاحمی دیگه چیکارت کنیم
کوک گونمو بوس کرد
کوک: قربون دهنت عشقم
یوهان: باشه باشه من مزاحم بیاین بریم رستوران یچیزی بخوریم که از گرسنگی دیگه کم مونده بمیرم
هانا: بریم منم از گرسنگی دارم میمیرم
کوک: بریم
همه رفته بودن ما فقط مونده بودیم
رفتیم رستوران
هانا: بریم
رفتیم سمت اتاق بابا اینا که یوهان از اتاق اومد بیرون مارو دید اومد پیشمون
یوهان: سلام بر جذابترین زوج سال
کوک، هانا: سلام
یوهان: بیا اینجا ببینم فسقلی(روبه سوهیون) کوک سوهیونو گذاش زمین سوهیونم بدو بدو رف سمت یوهان که یوهانم بغلش کرد
یوهان: چطوری
سوهیون: حوبم
کوک: تو اینجا چیکار میکنی؟
یوهان: ازونجاییکه بنده رشتم عکاسیه و بهترین عکاسم و این تبلیغ شمام خیلی مهمه من امروز عکاسم
هانا:عالیه
یوهان: من میرم سر صحنه عکسبرداری
هانا، کوک: باشه
سوهیونو داد به کوک و رف مام رفتیم اتاق بابااینا
کوک: الان باید بریم ساحل واسه عکسبرداری
جون کی: ارع
عمو وودوک داش با سوهیون بازی میکرد
وودوک: شما دوتا نمیخواید برا ما نوه بیارید
هانا، کوک: ها؟
وودوک: بابا یکماز سوجون و سوآ یاد بگیرین ببینین چه زود بچه اووردن ماهم دیگه سنی ازمون گذشته حداقل قبل مرگمون نوه هامونو ببینیم
هانا: خب دیگه دیر میشه بریم واسه عکسبرداری
کوک: بریم
هانا: شما نمیاین
وودوک، جونکی: نه
جونکی: سوهیون پیش ما میمونه شما برین دیر میشه
هانا، کوک: باشه
هانا: نمیخوای به من بوس بدی(روبه سوهیون)
سوهیون زود اومد پیشم بوسش کردم از اتاق بابااینا اومدیم بیرون
کوک: سوهیونو بوس کردی منم بوس کن
هانا: به بچه حسودی میکنی(خنده)
کوک: چه حسودی اونو بوس میکنی بعد منو نه
گونشو بوس کردم
هانا: بریم
داشتم میرفتم
کوک:یا من منظورم از لب بود، یااا هانا وایسا بیام
ویو وقتی رفتم ساحل
مبکاپمون تموم شد رفتم لباسو پوشیدم اولیشون تبلیغ ساعت بود
لباسش رو مخم بود(اسلاید1)بهم میومد ولی به استایلم نمیخورد
اومدم بیرون که دیدم همه زل زدن بهم بدون توجه بهشون داشتم با کمربند این ور میرفتم کفریم کرده بود نمیتونستم ببندمش که یکی دستمو از رو کمربند برداشت سرمو بلن کردم دیدم کوکه واقعا الان بدجور کراش شده بود (اسلاید2) خودش کمربندو برام بست
هانا: هرکاری کردم بسته نمیشد
کوک: چون اشتباه بسته بودیش،
این رژ چرا انقد پررنگه
هانا: چمیدونم برم بش بگم پاکش کنه کمرنگ تر بزنه
کوک: نمیخواد
هانا: واسه چی؟
دستمو گرف برد جایی که هیشکی نبود
هانا: چرا پاکش نکنم
کوک: چون خودم درستش کنم
هانا: چطو......
که نزاش ادامه حرفمو بزنم بوسیدم
بعد چن دقیقه سرشو برد عقب
کوک: حالا پاک شد، انقد لبات خوردنی شده بودن بزور جلو خودمو گرفتم
هانا: احسنت
کوک: این لباس خیلی بازه شونه هات معلومه ندیدی همه چطور نگات میکردن بیا بریم عوضش کن
هانا: نمیشه چون مجبورم اینو بپوشم
یوهان: هانا، کوک کجایین؟(داد)
دوباره دستمو گرف برگشتیم پیششون
کوک: اینجاییم
یوهان: کدوم گوری بودین
هانا: داشتیم قبر تورو میکندیم
یوهان: عکسبرداری چن دقیقه دیگه شروع میشه، همه اماده باشین
میکاپر: چرا رژتونو پاک کردین
هانا: یه رژ کمرنگ بزن خیلی پرنگ بود
میکاپر: باشه پس بیاین تا یه رژ دیگه بزنم
هانا: اوکی
نشستم
میکاپر: بنظرم فقط یه برق لب بزنم چون لباتون خودشون قرمزن خیلی خوب میشه
هانا: باشه
یه برق لب برام زد مشغول درس کردن موهام شد که ساعت هارو اووردن منو کوک طراحیشون کرده بودیم یکیشون ماه بود یکیشون خورشید که اگه مثلا کسی که ماه رو داره ماه رو لمس کنه کسی که خورشیدو داره روشن میشه و خورشیدش میدرخشه
من ماهو دستم کردم کوکم خورشیدو دستش کرد (اسلاید3)عکسبرداری رو شروع کردیم
3ساعت بعد
امروز کلا تبلیغ ساعت و گردنبند داشتیم یه ساعت دیگم بود که فقط بانبص کار میکرد و فقط با نبض یه نفر کار میکرد (اسلاید4)ضربان قلب رو هم اندازه میگرف
ساعت8شب بود دیگه عکسبرداری تموم شد
کارگردان: خب خسته نباشین
همه: ممنون
همه مشغول جمع کردن وسایلا شدن
کوک: ازونجاییکه این ساعتارو خودمون طراحی کردیم اولیشون رو خودمون بر داریم
هانا: راس میگی
کوک: و تا اخره عمرمون درشون نیاریم قو؟(انگشت کوچیکشو اوورد جلو)
هانا: قول(قول انگشتی)
هانا: ایی گرسنمه
از پشت بغلم کرد چونشو گذاش رو شونه لختم
کوک: ولی غذای من اینجاس
هانا: کجاس؟
چونشو از روی شونم برداشت بوسه ای به شونم زد
کوک: مگه غذا به خوشمزگی توهم هس؟
که یوهان اومد پیشمون
یوهان: فضای عاشقانتونو خراب کردم(خنده)
هانا: مزاحمی دیگه چیکارت کنیم
کوک گونمو بوس کرد
کوک: قربون دهنت عشقم
یوهان: باشه باشه من مزاحم بیاین بریم رستوران یچیزی بخوریم که از گرسنگی دیگه کم مونده بمیرم
هانا: بریم منم از گرسنگی دارم میمیرم
کوک: بریم
همه رفته بودن ما فقط مونده بودیم
رفتیم رستوران
۱۱.۱k
۰۴ خرداد ۱۴۰۲