فیک جونگکوک
#ددیخشنمن
Part:6
ات. چی؟نه تو نمیتونی اینکارو کنی تو نمیتونی جونگکوک و بکشی نمیتونی
شوگا. هه،من نمیتونم؟خیلی خوب هم میتونم ولی اگه زن من بشی دیگه کاریش ندارم
ات. باشه باشه قبول میکنم،ولی لطفا کاری به جونگکوک نداشته باش🥲
شوگا. خوبه پس، فردا عروسیه
ات. چی فردا
شوگا. آره
ات. خیلی ناراحت بودم،رفتم تو اتاق و در و بستم و پریدم رو تختم و فقط گریه میکردم،ای کاش هیچوقت این آدم رو نمیشناختم،همینطور گریه میکردم که یهو خوابم برد
*فرداصبح*
+قربان یه دعوت نامه براتون اومده
جونگکوک. بده ببینم،،،چی؟غیرممکنه نه امکان نداره دروغه،اره فقط میخواد منو حرص بده،توی همین فکرها بودم که یهو شوگا زنگ زد
جونگکوک. این چیه فرستادی؟🤨
شوگا. دعوت نامه عروسی من و ات،اها اگه نمیخوای بیای اصلا مشکلی نیست
جونگکوک. دروغ میگی ات با تو ازدواج نمیکنه مطمئنم
شوگا. باور نمیکنی؟اوکی،امروز به همین مکان بیا تا با چشمای خودت ببینی
جونگکوک. قطع کردم،هنوزم باورم نمیشد یعنی ات به همین زودی منو فراموش کرد؟
شوگا.ات عزیزم بیدار شو دیگه امروز عروسیمونه ها باید آماده شی
ات. خیلی خب باشه بیدار شدم ببر صداتو
شوگا. درست حرف بزن کوچکترین خطایی ازت سر بزنه میدونی چکار میکنم
ات. نگاه چندشی بهش کردم و از اتاق بیرون اومدم
شوگا. درضمن نیم ساعت دیگه آرایشگر میاد آماده باش
خب این هم از پارت ششم،بچه ها میبینم که حمایت خیلی زیادی از رمان نمیشه اگر همینطور پیش بره دیگه ادامه نمیدم🥹حتما نظرتون رو توی کامنتا درباره رمان بنویسید و بگید که ادامه بدم یا ندم:)❤️
Part:6
ات. چی؟نه تو نمیتونی اینکارو کنی تو نمیتونی جونگکوک و بکشی نمیتونی
شوگا. هه،من نمیتونم؟خیلی خوب هم میتونم ولی اگه زن من بشی دیگه کاریش ندارم
ات. باشه باشه قبول میکنم،ولی لطفا کاری به جونگکوک نداشته باش🥲
شوگا. خوبه پس، فردا عروسیه
ات. چی فردا
شوگا. آره
ات. خیلی ناراحت بودم،رفتم تو اتاق و در و بستم و پریدم رو تختم و فقط گریه میکردم،ای کاش هیچوقت این آدم رو نمیشناختم،همینطور گریه میکردم که یهو خوابم برد
*فرداصبح*
+قربان یه دعوت نامه براتون اومده
جونگکوک. بده ببینم،،،چی؟غیرممکنه نه امکان نداره دروغه،اره فقط میخواد منو حرص بده،توی همین فکرها بودم که یهو شوگا زنگ زد
جونگکوک. این چیه فرستادی؟🤨
شوگا. دعوت نامه عروسی من و ات،اها اگه نمیخوای بیای اصلا مشکلی نیست
جونگکوک. دروغ میگی ات با تو ازدواج نمیکنه مطمئنم
شوگا. باور نمیکنی؟اوکی،امروز به همین مکان بیا تا با چشمای خودت ببینی
جونگکوک. قطع کردم،هنوزم باورم نمیشد یعنی ات به همین زودی منو فراموش کرد؟
شوگا.ات عزیزم بیدار شو دیگه امروز عروسیمونه ها باید آماده شی
ات. خیلی خب باشه بیدار شدم ببر صداتو
شوگا. درست حرف بزن کوچکترین خطایی ازت سر بزنه میدونی چکار میکنم
ات. نگاه چندشی بهش کردم و از اتاق بیرون اومدم
شوگا. درضمن نیم ساعت دیگه آرایشگر میاد آماده باش
خب این هم از پارت ششم،بچه ها میبینم که حمایت خیلی زیادی از رمان نمیشه اگر همینطور پیش بره دیگه ادامه نمیدم🥹حتما نظرتون رو توی کامنتا درباره رمان بنویسید و بگید که ادامه بدم یا ندم:)❤️
۳.۴k
۲۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.