پروانه پر میزنه 🦋🌊
توی ساحل باهم دنبال چوب میگشتیم...
بالاخره یه چوب پیدا کردم برش داشتم ..جیمین هنوز داشت میگشت :)
اسمشو بلند صدا زدم و گفتم بیاد پیشم ...
با قدمای آروم به سمتم حرکت کرد
با چوب یه نقاشی روی شن کشیدم و بعد چند قدم به عقب رفتم تا نقاشیم رو بهتر ببینم ،واو چه کیوت شد :)
جیمین اومد کنارم و نگاهی به چیزی که کشیدم کرد و یه لبخند زد ..
شروع کردم به نوشتن یه جمله/ I LOVE YOU JIMIN \
اولین جملم...برگشتم سمتشو یه بوسه روی لباش گذاشتم خواستم جدا شم که سرمو گرف و منو چسبوند به خودش و بوسه رو ادامه داد :)
بعد چند دقیقه از هم جدا شدیم ...
دومین جمله/ Everything is good and beautiful with you \
جیمین چوب رو از دستم گرفت و شروع کرد به نوشتن...
\ You know that my day is better with you and I am with you /
همیشه از حرفاش آرامش میگیرم ،اون لبخند زیباش :) اون دل مهربونش:) اون دیوونه بازیاش:)
من عاشق همه چیزشم :)
چوب رو از دستش گرفتم و : اول اسمش رو نوشتم یه قلب گذاشتم و بعد اون اول اسم خودم رو نوشتم :) چه قشنگ شد !
جیمین اومد پیشم و بغلم کرد ،هوا خنک بود و اون منو تو بغل گرمش گرم میکرد ،چقد خوبی تو پسر :)
باهم آروم قدم میزدیم و به آب دریا نزدیک میشدیم ،وقتی رسیدیم نشستیم روی شن و به موج دریا خیره شدیم
چقدر اینجا رو دوست دارم ! چشمام رو بستم و ذهنم رو خالی از هرچیزی کردم و فقط به صدای امواج دریا گوش میدادم :)
سرم رو روی شونه ی جیمین گذاشتم و به خودم اجازه دادم تا از این فضا لذت ببرم ...
تقریبا نیم ساعتی گذشته بود و من بین خواب و بیداری بودم
جیمین آروم صدام کرد و گفت باید بریم هوا خیلی سرد شده
آروم دستم رو گرفت و منو بلند کرد ..
باهم حرکت کردیم به سمت خونه ،به جیمین گفته بودم میخوام قدم بزنم بخاطر همین ماشین نیاورد :)
بالاخره بعد از نیم ساعت قدم زدن رسیدیم به خونه ،رفتم تا لباسام رو عوض کنم ..جیمین اومد داخل اتاق و لباسش رو عوض کرد و رفت داخل آشپزخونه ...
بعد از عوض کردن لباسام و پوشیدن یه لباس گرم رفتم پیشش تا ببینم داره چیکار میکنه ..
°°°
چقدر خوبی جیمین :)))
داشت دوتا قهوه درست میکرد ،رفتم پیشش و از پشت بغلش کردم ..برگشت سمتم و متقابلاً بغلم کرد ،ارامش بغلش به حدی زیاده که دلم میخواد تا آخر عمر داخل این آغوش باشم :)
بوسه ای روی سرم گذاشت و گفت برم بشینم توی سالن تا بیاد ...
بعد چند دقیقه جیمین با دوتا ماگ قهوه که باهم خریده بودیم اومد و نشست پیشم و یکی از اون هارو داد دستم :)
قهوه رو گذاشتم روی میز و سرم رو گذاشتم روی شونه ی جیمین
شروع کردم به حرف زدن :
°°°
بالاخره یه چوب پیدا کردم برش داشتم ..جیمین هنوز داشت میگشت :)
اسمشو بلند صدا زدم و گفتم بیاد پیشم ...
با قدمای آروم به سمتم حرکت کرد
با چوب یه نقاشی روی شن کشیدم و بعد چند قدم به عقب رفتم تا نقاشیم رو بهتر ببینم ،واو چه کیوت شد :)
جیمین اومد کنارم و نگاهی به چیزی که کشیدم کرد و یه لبخند زد ..
شروع کردم به نوشتن یه جمله/ I LOVE YOU JIMIN \
اولین جملم...برگشتم سمتشو یه بوسه روی لباش گذاشتم خواستم جدا شم که سرمو گرف و منو چسبوند به خودش و بوسه رو ادامه داد :)
بعد چند دقیقه از هم جدا شدیم ...
دومین جمله/ Everything is good and beautiful with you \
جیمین چوب رو از دستم گرفت و شروع کرد به نوشتن...
\ You know that my day is better with you and I am with you /
همیشه از حرفاش آرامش میگیرم ،اون لبخند زیباش :) اون دل مهربونش:) اون دیوونه بازیاش:)
من عاشق همه چیزشم :)
چوب رو از دستش گرفتم و : اول اسمش رو نوشتم یه قلب گذاشتم و بعد اون اول اسم خودم رو نوشتم :) چه قشنگ شد !
جیمین اومد پیشم و بغلم کرد ،هوا خنک بود و اون منو تو بغل گرمش گرم میکرد ،چقد خوبی تو پسر :)
باهم آروم قدم میزدیم و به آب دریا نزدیک میشدیم ،وقتی رسیدیم نشستیم روی شن و به موج دریا خیره شدیم
چقدر اینجا رو دوست دارم ! چشمام رو بستم و ذهنم رو خالی از هرچیزی کردم و فقط به صدای امواج دریا گوش میدادم :)
سرم رو روی شونه ی جیمین گذاشتم و به خودم اجازه دادم تا از این فضا لذت ببرم ...
تقریبا نیم ساعتی گذشته بود و من بین خواب و بیداری بودم
جیمین آروم صدام کرد و گفت باید بریم هوا خیلی سرد شده
آروم دستم رو گرفت و منو بلند کرد ..
باهم حرکت کردیم به سمت خونه ،به جیمین گفته بودم میخوام قدم بزنم بخاطر همین ماشین نیاورد :)
بالاخره بعد از نیم ساعت قدم زدن رسیدیم به خونه ،رفتم تا لباسام رو عوض کنم ..جیمین اومد داخل اتاق و لباسش رو عوض کرد و رفت داخل آشپزخونه ...
بعد از عوض کردن لباسام و پوشیدن یه لباس گرم رفتم پیشش تا ببینم داره چیکار میکنه ..
°°°
چقدر خوبی جیمین :)))
داشت دوتا قهوه درست میکرد ،رفتم پیشش و از پشت بغلش کردم ..برگشت سمتم و متقابلاً بغلم کرد ،ارامش بغلش به حدی زیاده که دلم میخواد تا آخر عمر داخل این آغوش باشم :)
بوسه ای روی سرم گذاشت و گفت برم بشینم توی سالن تا بیاد ...
بعد چند دقیقه جیمین با دوتا ماگ قهوه که باهم خریده بودیم اومد و نشست پیشم و یکی از اون هارو داد دستم :)
قهوه رو گذاشتم روی میز و سرم رو گذاشتم روی شونه ی جیمین
شروع کردم به حرف زدن :
°°°
۲۲.۳k
۲۵ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.