●○داستان تاتوره○●
●○داستان تاتوره○●
پارت دو
_سوم شخص_
_به یه ورم
سپس با اشتیاق از در بیرون رفت
^^اندکی بعد^^
ایروکا گزارش دانش اموزان را به هوگاکه داد و منتظر اجازه ی خروجش بود که هوگاکه گفت
_قبول نشد ؟ هان ! خب بهتره از الان بدونی که سال بعد هم ...
ایروکا قبل از اینکه حرف هوگاکه تمام شود هول گفت
_من استعفا میدم
چشمای هوگاکه یکم از فوران نگهانی ایروکا گشاد شد
_برای چی
ایروکا همچنان هول بود و دنبال بهونه میگشت که اولین چیزی که به ذهنش رسید را گفت
_میخوام زن بگیرم
هوگاکه اهی کشید او نیازی به دقت نداشت که بفهمد ایروکا حاظره هر کاری کنه ولی دوباره به ناروتو بر نخوره
او کوتاه گفت
_مجبورت نمیکنم بمونی
^^انسوی داستان^^
ناروتو با یک رقص قشنگ مایکل جکسونی لباس هایش را در اورد و به اطراف خانه که چه عرض کنم طویله اش انداخت و با یک حرکت نمایشی خودش را روی تخت پرت کرد و همانجا ولو شد و زیر لب گفت با اسودگی
_اخیش بلاخره از شرشون راحت شدم
وی نفس عمیقی کشید و خواست بخوابه که صدای تق تق در امد
او غر زد
_ ای بر پدر و مادر کائنات لعنت . کیه این وقته ظهر ؟
او بلند شد و در را باز ورد پشت در
میزوکی بود و بعد از یکم خوش و بش کردن ناروتو او را به طویله اش دعوت کرد و میزوکی هم قبول کرد و پشماش که هیچی خودش ریخت پشماش موند از اینکه فهمید یه موجود زنده میتونه توی اون آشغال دونی زنده بمونه
و بعد هم ناروتو برای رسم ادب برای میزوکی شیر و بیسکویت اورد که بهتره بگم شیر فاسد شده و بیسکویتی که بوی سگ مرده میداد و میزوکی خدا زده هم مجبور شد ازشون بخوره تا اعتماد ناروتو را جلب کنه . نا گفته نماند اسهال شد
هیچی دیگه یکم زر زر کردن یعد میزوکی قضیه طومار را گفت
ناروتو اندر ذهن :
_ این يارو خیلی اسکله یا فکر میکنه من اسکلم . خب چیکار کنم ؟
پارت دو
_سوم شخص_
_به یه ورم
سپس با اشتیاق از در بیرون رفت
^^اندکی بعد^^
ایروکا گزارش دانش اموزان را به هوگاکه داد و منتظر اجازه ی خروجش بود که هوگاکه گفت
_قبول نشد ؟ هان ! خب بهتره از الان بدونی که سال بعد هم ...
ایروکا قبل از اینکه حرف هوگاکه تمام شود هول گفت
_من استعفا میدم
چشمای هوگاکه یکم از فوران نگهانی ایروکا گشاد شد
_برای چی
ایروکا همچنان هول بود و دنبال بهونه میگشت که اولین چیزی که به ذهنش رسید را گفت
_میخوام زن بگیرم
هوگاکه اهی کشید او نیازی به دقت نداشت که بفهمد ایروکا حاظره هر کاری کنه ولی دوباره به ناروتو بر نخوره
او کوتاه گفت
_مجبورت نمیکنم بمونی
^^انسوی داستان^^
ناروتو با یک رقص قشنگ مایکل جکسونی لباس هایش را در اورد و به اطراف خانه که چه عرض کنم طویله اش انداخت و با یک حرکت نمایشی خودش را روی تخت پرت کرد و همانجا ولو شد و زیر لب گفت با اسودگی
_اخیش بلاخره از شرشون راحت شدم
وی نفس عمیقی کشید و خواست بخوابه که صدای تق تق در امد
او غر زد
_ ای بر پدر و مادر کائنات لعنت . کیه این وقته ظهر ؟
او بلند شد و در را باز ورد پشت در
میزوکی بود و بعد از یکم خوش و بش کردن ناروتو او را به طویله اش دعوت کرد و میزوکی هم قبول کرد و پشماش که هیچی خودش ریخت پشماش موند از اینکه فهمید یه موجود زنده میتونه توی اون آشغال دونی زنده بمونه
و بعد هم ناروتو برای رسم ادب برای میزوکی شیر و بیسکویت اورد که بهتره بگم شیر فاسد شده و بیسکویتی که بوی سگ مرده میداد و میزوکی خدا زده هم مجبور شد ازشون بخوره تا اعتماد ناروتو را جلب کنه . نا گفته نماند اسهال شد
هیچی دیگه یکم زر زر کردن یعد میزوکی قضیه طومار را گفت
ناروتو اندر ذهن :
_ این يارو خیلی اسکله یا فکر میکنه من اسکلم . خب چیکار کنم ؟
۲.۵k
۱۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.