*ات*
*ات*
از درخت رفتم بالا( عجب اسپایدرمنیه واسه خودش 😂)
اون قسمت مایعی که ب درخت وصل رو با شمشیر بریدم و افتاد زمین. خوداروشکر مایعه باعث شد بهش اسیب وارد نشه. پایین اومدم و رفتم سمتش. با دست سعی کردم اون مایع رو کنار بکشم. با اینکه دستام میسوخت ولی مهم نبود. کشیدمش بیرون. خوداروشکر لباساش کامل از بین نرفته بودن ولی نباید کسی اونو اون طوری ببینه.
شنل پار پورش رو از شونه هاش در اوردم و با شنلم پوشوندمش و کلاه شنل رو روی سرش گزاشتم
ات : حالا شد تاتال یه لطفی بهم میکنی
اومد پیشم. فرمانده مین رو به زور کول کردم و سوار اسب شدم و همون موقع صدای کوفتی اون ایاف کثولو اومد. طاقت مبارزه باشون رو ندارم. همینشم بزور درد شکمم رو تحمل کردم.
اسبم حرکت کرد و با تمام سرعتش از جنگل خارج شدیم. با دیدن طلوع خورشید لبخندی به لبم نشست. خوبه هیولاها نمیتونن روشنایی روز رو تحمل کنن..همون موقع یدفه درد شکمم شدت گرف که باعث شد به خودم بپیچم. اشکال نداره...تاتال میتونه مارو برسونه. اون شنل پار و پوره فرمانده مین رو بردم و دور من و خودش پیچوندم که یه موقع نیوفته. سرم رو روی تاتال گزاشتم و چشمامو بستم تا یکم اروم بگیرم
*کوک*
جین : مگه بهتون نگفتم مواظبش باشین
جیمین : قربان لطفا مارو عفو کنید( T^T )
کوک : گوه خوردیم ( T^T )
جین : التماس بیفایدس من شمارو.....
&سرباز لی...خواهرتون اومدن با یه نفر دیگه
یونجین : نونا اومد
تهیونگ : نجات پیدا کردیم
رفتیم پیش اسب ات...ات روش افتاده بود و فرمانده مین رو به خودش بسته بود. با دیدن لباسای پار و پوره فرمانده مین چشمام گرد شد
کوک : وضع فرمانده مین خرابه.
تهیونگ : ات هم مثل اینکه خوابه
جین : ات و یونگی رو ببرین اتاق تا پزشک رو بیارن
پسرا : چشم
جیمین بند دورشونو باز کرد و فرمانده مین رو کول کردم تهیونگ هم ات رو بلند کرد. هر دو رو بردیم به یه اتاق
بعد چند دقیقه فرمانده کیم با پزشک میان داخل
جین : تاتال رو فرستادم نامه رو بده به میلی فرم لباس نو واسه ات و یونگی بیارن
تهیونگ : این تاتال همه کاره ایه ها
کوک : معلومه 13 سالگی ات یونگی تاتال رو بهش داد. تاتال هم یه بچه اسب بیشتر نبود. ات هم بزرگش کرد و یه همچین اسب باهوشی ازش در اورد
پزشک : حال فرماندتون خوبه به زودی به هوش میان . سربازتونم چی بگم...هوف..نزارین فعالیت زیادی انجام بده.
جین : باشه. میتونی بری
پزشک رف به ات نگاه کردم عین بچه کوچولوا خوابیده
تهیونگ : نگا چطور کلافه خوابیده
هیون : هوا که روشن شد حرکت میکنید؟
جین : اوهوم. باید زود برسیم به مجیک
از درخت رفتم بالا( عجب اسپایدرمنیه واسه خودش 😂)
اون قسمت مایعی که ب درخت وصل رو با شمشیر بریدم و افتاد زمین. خوداروشکر مایعه باعث شد بهش اسیب وارد نشه. پایین اومدم و رفتم سمتش. با دست سعی کردم اون مایع رو کنار بکشم. با اینکه دستام میسوخت ولی مهم نبود. کشیدمش بیرون. خوداروشکر لباساش کامل از بین نرفته بودن ولی نباید کسی اونو اون طوری ببینه.
شنل پار پورش رو از شونه هاش در اوردم و با شنلم پوشوندمش و کلاه شنل رو روی سرش گزاشتم
ات : حالا شد تاتال یه لطفی بهم میکنی
اومد پیشم. فرمانده مین رو به زور کول کردم و سوار اسب شدم و همون موقع صدای کوفتی اون ایاف کثولو اومد. طاقت مبارزه باشون رو ندارم. همینشم بزور درد شکمم رو تحمل کردم.
اسبم حرکت کرد و با تمام سرعتش از جنگل خارج شدیم. با دیدن طلوع خورشید لبخندی به لبم نشست. خوبه هیولاها نمیتونن روشنایی روز رو تحمل کنن..همون موقع یدفه درد شکمم شدت گرف که باعث شد به خودم بپیچم. اشکال نداره...تاتال میتونه مارو برسونه. اون شنل پار و پوره فرمانده مین رو بردم و دور من و خودش پیچوندم که یه موقع نیوفته. سرم رو روی تاتال گزاشتم و چشمامو بستم تا یکم اروم بگیرم
*کوک*
جین : مگه بهتون نگفتم مواظبش باشین
جیمین : قربان لطفا مارو عفو کنید( T^T )
کوک : گوه خوردیم ( T^T )
جین : التماس بیفایدس من شمارو.....
&سرباز لی...خواهرتون اومدن با یه نفر دیگه
یونجین : نونا اومد
تهیونگ : نجات پیدا کردیم
رفتیم پیش اسب ات...ات روش افتاده بود و فرمانده مین رو به خودش بسته بود. با دیدن لباسای پار و پوره فرمانده مین چشمام گرد شد
کوک : وضع فرمانده مین خرابه.
تهیونگ : ات هم مثل اینکه خوابه
جین : ات و یونگی رو ببرین اتاق تا پزشک رو بیارن
پسرا : چشم
جیمین بند دورشونو باز کرد و فرمانده مین رو کول کردم تهیونگ هم ات رو بلند کرد. هر دو رو بردیم به یه اتاق
بعد چند دقیقه فرمانده کیم با پزشک میان داخل
جین : تاتال رو فرستادم نامه رو بده به میلی فرم لباس نو واسه ات و یونگی بیارن
تهیونگ : این تاتال همه کاره ایه ها
کوک : معلومه 13 سالگی ات یونگی تاتال رو بهش داد. تاتال هم یه بچه اسب بیشتر نبود. ات هم بزرگش کرد و یه همچین اسب باهوشی ازش در اورد
پزشک : حال فرماندتون خوبه به زودی به هوش میان . سربازتونم چی بگم...هوف..نزارین فعالیت زیادی انجام بده.
جین : باشه. میتونی بری
پزشک رف به ات نگاه کردم عین بچه کوچولوا خوابیده
تهیونگ : نگا چطور کلافه خوابیده
هیون : هوا که روشن شد حرکت میکنید؟
جین : اوهوم. باید زود برسیم به مجیک
۶۰.۹k
۲۰ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.