عاشق خسته ( پارت 51)
جیمین : الان چیشده که بعد از چهار ماه پادشی اومدی اینجا و میگی عاشقمی؟
یونا : جیمین خیلی خنگ شدیا! خنگول خب عاشقت شدم دیگه، اومدم اینجا که ببینمت
جیمین : یونا من آدمی نیستم که از یه سوراخ دوبار گزیده شم... میدونی که
یونا : جیمین باور کن ایندفه دارم راس میگم... میخوام پیش تو باشم
جیمین : یونا یه بار دیگه ببینم داری اذیت میکنی خودم با دستای خودم میکشمت
یونا : چه بهتر که تو منو بکشی ( و جیمین و بوسيد)
جیمین : خودت شروع کردی
جیمینم صورت یونا رو گرفت و با لذت اونو بوسید
شاید جیمین نباید یونا رو میبخشید ولی وقتی فهمید اونم عاشقشه چشماشو روی همچی بست و خواست یه زندگی جدید و شروع کنه و خاطرات گذشته رو بیرون بریزه
بعد از جینا این بوسه اولین اتفاق شیرین زندگی یونا و جیمین شد
یونا : جیمین
جیمین : هوم...
یونا : بچمون کجاست
جیمین :چرا به اسم صداش نمیزنی
یونا : خب اسمشو نمیدونم که
جیمین : اسمشو گذاشتم جینا... مخفف جیمین و یونا
یونا : واقعا... کجاست الان
جیمین : به بچه ها گفتم ببرنش پیش مامانم
یونا : میشه بریم ببینمش
جیمین : آره... چرا که نه
سوار ماشین شدن و به سمت خونه ی مامان جیمین حرکت کردن
یونا : میدونی جیمین خیلی خوشحالم
جیمین : بایدم باشی... یه پسر خوشتیپ عاشقته ها، کم چیزی نیس
یونا : برو بابا... بهت رو میدم پرو نشو
جیمین : دوباره میخوای اذیت کنی
یونا : نه... دیگه نه
میخوام بره یه روزم که شده بعد از مدت ها شاد باشم
جیمین:جینا رو ببینی چی میگی... از توعم قشنگ تره
یونا : هی
جیمین: چیه ؟ وقتی مامان باباش ما باشیم معلومه بچه جیگر میشه دیگه
یه وقتایی لپاشو گاز میگیرم یه وقتاییم انقد که خوشمزن مک میزنم... جوری که بچه قرمز میشه
یونا: بچه سالمه؟ چون فک نمیکنم تو این چهار ماه از دست تو جون سالم به در برده باشه
جیمین : اتفاقا تو این چهار ماه به تنها کسی که اهمیت دادم جینا بوده
یونا : امیدوارم....
جیمین : رسیدیم... پیاده شو
جین : عه! جیمین اینجا چیکار میکنی
جیمین : حالا بعدا بهت میگم... بچه کو
جین : دست نامجون
جیمین : بره چی دادی به اون
جین : خب میخواست بازی کنه باهاش
یونا : خاک تو سرتون بچه مگه اسباب بازیه
جیمین : ببین یه روز بچرو دادم بهتونا
جین : هیچیش نمیشه...الان برمیگردن
یونا : جیمین...( اضطراب)
جیمین : نگران نباش قشنگم... بیا بغلم
قول میدم هیچیش نمیشه
یونا : امروز همه دست به یکی کردن که من بچمو نبینم
جیمین : قول میدم میبینیش
جین :عه... آشتی کردین؟
جیمین : مگه قهر بودیم
جین :نه ولی...
نامجون : بچه ها من اومدم
جیمین :بچرو کجا برده بودی
نامجون : بردم پارک یکم هواش عوض شه
جیمین :بچه پارک میفهمه؟
یونا : نامجون بچرو بده تا ننداختیش
نامجون : جیمین بدم؟!
یونا:بده میگم
وای جیمین چقد خوشگله... نگاش کن
جیمین:شبیه مامانشه
نامجون:
یونا : جیمین خیلی خنگ شدیا! خنگول خب عاشقت شدم دیگه، اومدم اینجا که ببینمت
جیمین : یونا من آدمی نیستم که از یه سوراخ دوبار گزیده شم... میدونی که
یونا : جیمین باور کن ایندفه دارم راس میگم... میخوام پیش تو باشم
جیمین : یونا یه بار دیگه ببینم داری اذیت میکنی خودم با دستای خودم میکشمت
یونا : چه بهتر که تو منو بکشی ( و جیمین و بوسيد)
جیمین : خودت شروع کردی
جیمینم صورت یونا رو گرفت و با لذت اونو بوسید
شاید جیمین نباید یونا رو میبخشید ولی وقتی فهمید اونم عاشقشه چشماشو روی همچی بست و خواست یه زندگی جدید و شروع کنه و خاطرات گذشته رو بیرون بریزه
بعد از جینا این بوسه اولین اتفاق شیرین زندگی یونا و جیمین شد
یونا : جیمین
جیمین : هوم...
یونا : بچمون کجاست
جیمین :چرا به اسم صداش نمیزنی
یونا : خب اسمشو نمیدونم که
جیمین : اسمشو گذاشتم جینا... مخفف جیمین و یونا
یونا : واقعا... کجاست الان
جیمین : به بچه ها گفتم ببرنش پیش مامانم
یونا : میشه بریم ببینمش
جیمین : آره... چرا که نه
سوار ماشین شدن و به سمت خونه ی مامان جیمین حرکت کردن
یونا : میدونی جیمین خیلی خوشحالم
جیمین : بایدم باشی... یه پسر خوشتیپ عاشقته ها، کم چیزی نیس
یونا : برو بابا... بهت رو میدم پرو نشو
جیمین : دوباره میخوای اذیت کنی
یونا : نه... دیگه نه
میخوام بره یه روزم که شده بعد از مدت ها شاد باشم
جیمین:جینا رو ببینی چی میگی... از توعم قشنگ تره
یونا : هی
جیمین: چیه ؟ وقتی مامان باباش ما باشیم معلومه بچه جیگر میشه دیگه
یه وقتایی لپاشو گاز میگیرم یه وقتاییم انقد که خوشمزن مک میزنم... جوری که بچه قرمز میشه
یونا: بچه سالمه؟ چون فک نمیکنم تو این چهار ماه از دست تو جون سالم به در برده باشه
جیمین : اتفاقا تو این چهار ماه به تنها کسی که اهمیت دادم جینا بوده
یونا : امیدوارم....
جیمین : رسیدیم... پیاده شو
جین : عه! جیمین اینجا چیکار میکنی
جیمین : حالا بعدا بهت میگم... بچه کو
جین : دست نامجون
جیمین : بره چی دادی به اون
جین : خب میخواست بازی کنه باهاش
یونا : خاک تو سرتون بچه مگه اسباب بازیه
جیمین : ببین یه روز بچرو دادم بهتونا
جین : هیچیش نمیشه...الان برمیگردن
یونا : جیمین...( اضطراب)
جیمین : نگران نباش قشنگم... بیا بغلم
قول میدم هیچیش نمیشه
یونا : امروز همه دست به یکی کردن که من بچمو نبینم
جیمین : قول میدم میبینیش
جین :عه... آشتی کردین؟
جیمین : مگه قهر بودیم
جین :نه ولی...
نامجون : بچه ها من اومدم
جیمین :بچرو کجا برده بودی
نامجون : بردم پارک یکم هواش عوض شه
جیمین :بچه پارک میفهمه؟
یونا : نامجون بچرو بده تا ننداختیش
نامجون : جیمین بدم؟!
یونا:بده میگم
وای جیمین چقد خوشگله... نگاش کن
جیمین:شبیه مامانشه
نامجون:
۲۳.۸k
۱۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.