فیک سرنوشت
«Part5»
(ویو کوک)
اون روز تمومشو با ا.ت بازی کردم که اون لحظه لعنتی رسید
_ا.ت؟
ا.ت:بله؟
_هیچی
ا.ت:کوکی جونم بگووو(کیوت)
_میخاستم بگ.....
«ویو ا.ت»
کوک داشت یه چیزی بهم میگفت که یهو
کوک:میخاستم بگ.....
مامان:ا.ت عزیزممم؟
_بلههه؟
مامان:بیا داریم میریم
کوک:(بغض)
_چی.......باشه(بغض)
کوک:باید بری
_اوهوم
رفتیم پیش پدرو مادرم اونارو در حال خداحافظی دیدیم
ب/ک:دلمون واستون تنگ میشه
مامان:ما بیشتر
بعد خداحافظی پدرم چمدونای لباسو پشت صندوق گذاشت
دیدم یهو کوک منو برد پشت یه درخت
الان ۶میزارم
(ویو کوک)
اون روز تمومشو با ا.ت بازی کردم که اون لحظه لعنتی رسید
_ا.ت؟
ا.ت:بله؟
_هیچی
ا.ت:کوکی جونم بگووو(کیوت)
_میخاستم بگ.....
«ویو ا.ت»
کوک داشت یه چیزی بهم میگفت که یهو
کوک:میخاستم بگ.....
مامان:ا.ت عزیزممم؟
_بلههه؟
مامان:بیا داریم میریم
کوک:(بغض)
_چی.......باشه(بغض)
کوک:باید بری
_اوهوم
رفتیم پیش پدرو مادرم اونارو در حال خداحافظی دیدیم
ب/ک:دلمون واستون تنگ میشه
مامان:ما بیشتر
بعد خداحافظی پدرم چمدونای لباسو پشت صندوق گذاشت
دیدم یهو کوک منو برد پشت یه درخت
الان ۶میزارم
۷۶۶
۲۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.