"پروانه خونی من"
"پروانه خونی من"
پارت 10
ادامه:
ویو ا/ت
از روی مبل پاشدم و بهش تعظیم کردم..
ا/ت: سلام
کوک: سلام
م/کوک: سلام پسرم*لبخند*
کوک: سلام مادر*نشست*
من همون حور سر پا وایستاده بودم که جونگ کوک گفت:
کوک: نمیخوای بشینی؟
ا/ت: نه یکم کار دارم یمرم به کارام برسم ببخشید*تعظیم کرد و رفت*
فردا قرار بود بریم ماموریت البته ماموریت هم که نه قراره جونگ کوک بره سر ی معامله ای منم هم باید برم...
/فلش بک به سه ماه/
ویو ا/ت
رفتار جونگکوک با همه سرد و جدی بود ولی با من اینطوری نبود خیلی صمیمانه و گرم رفتار میکرد و این باعث میشد بقیه حسودی کنن مخصوصا خدمتکارای اون عمارت...اما من با همه سرد و جدی بودم حتی با جونگکوک زیاد درمورد گذشتم باهاشون صحبت نمیکردم با اینکه با جونگکوک سرد و جدی رفتار میکردم اما اون با من اینطوری رفتار نمیکرد...
ویو کوک
توی این سه ماه ی حسایی به ا/ت داشتم و خودمم نیمدونستم این حس ها چی هستن و با همه جدی و سرد رفتار میکردم ولی با ا/ت صمیمانه رفتار میکردم ولی اون نه زیاد باهام حرف نمیزد یا اگرم حرف میزد خیلی سریع حرف میزد اما از قبلا بهتر رفتار میکرد اگر یکم دیگه میگذشت حتما باهام صمیمی میشد...منم هروز باهاش میرم ورزش میکنم باتاش صبحونه میخورم...همه حسودی میکنن از اینکه من با ا/ت اینقد صمیمی شدم...
حتی پدر و مادرم اون رو مثل دختر خودشون میدونن و بیشتر به اون توجه میکنن تا به من...(بچم حسوده😂).
چند وقت پیشا دختر عموش اومده بود و برای ی هفته مرخصی گرفت و رفت پیشش تا باهاش باشه بعد از ی هفته برگشت من خیلی دلمم براش تنگ شده بود و قبل از اینکه بره نمیخواستم بهش مرخصی بدم ولی پدرم مجبورم کرد...
ادامه دارد...
پارت 10
ادامه:
ویو ا/ت
از روی مبل پاشدم و بهش تعظیم کردم..
ا/ت: سلام
کوک: سلام
م/کوک: سلام پسرم*لبخند*
کوک: سلام مادر*نشست*
من همون حور سر پا وایستاده بودم که جونگ کوک گفت:
کوک: نمیخوای بشینی؟
ا/ت: نه یکم کار دارم یمرم به کارام برسم ببخشید*تعظیم کرد و رفت*
فردا قرار بود بریم ماموریت البته ماموریت هم که نه قراره جونگ کوک بره سر ی معامله ای منم هم باید برم...
/فلش بک به سه ماه/
ویو ا/ت
رفتار جونگکوک با همه سرد و جدی بود ولی با من اینطوری نبود خیلی صمیمانه و گرم رفتار میکرد و این باعث میشد بقیه حسودی کنن مخصوصا خدمتکارای اون عمارت...اما من با همه سرد و جدی بودم حتی با جونگکوک زیاد درمورد گذشتم باهاشون صحبت نمیکردم با اینکه با جونگکوک سرد و جدی رفتار میکردم اما اون با من اینطوری رفتار نمیکرد...
ویو کوک
توی این سه ماه ی حسایی به ا/ت داشتم و خودمم نیمدونستم این حس ها چی هستن و با همه جدی و سرد رفتار میکردم ولی با ا/ت صمیمانه رفتار میکردم ولی اون نه زیاد باهام حرف نمیزد یا اگرم حرف میزد خیلی سریع حرف میزد اما از قبلا بهتر رفتار میکرد اگر یکم دیگه میگذشت حتما باهام صمیمی میشد...منم هروز باهاش میرم ورزش میکنم باتاش صبحونه میخورم...همه حسودی میکنن از اینکه من با ا/ت اینقد صمیمی شدم...
حتی پدر و مادرم اون رو مثل دختر خودشون میدونن و بیشتر به اون توجه میکنن تا به من...(بچم حسوده😂).
چند وقت پیشا دختر عموش اومده بود و برای ی هفته مرخصی گرفت و رفت پیشش تا باهاش باشه بعد از ی هفته برگشت من خیلی دلمم براش تنگ شده بود و قبل از اینکه بره نمیخواستم بهش مرخصی بدم ولی پدرم مجبورم کرد...
ادامه دارد...
۵.۱k
۰۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.