تولد آلفا ♤°
تولد آلفا ♤° p²⁰
ویو کوک نشستم روی یکی از نیمکت هایی که نزدیک یه سوپر مارکت بود. تهیونگ رفت از اون سوپر مارک پاستیل بگیره.یهو سوزشش رحمم زیاد شد. سعی کردم که آرومش کنم ولی نشد.چند تا نفس عمیق کشیدم ولی جواب گو نبود. جیمین و کیونگم نبودن آخه! تا تهیونگ از سوپر مارکت اومد!
ویو نویسنده
تهیونگ از سوپر مارک اومد و رفت پیش امگاش. جلوی پاش نشست. کوک سرش پایین بود.
تهیونگ: کوک حالت خوبه؟
کوک با بغض سرش و بالا آوورد.
کوک: نه...هق...سوزشش..بیشتر شد ددی...آیییی...دلم درد میکنه..
تهیونگ: توروخدا گریه نکن دلبر آلفا....یکم تحمل کن الان زنگ میزنم به جرمین تا بیاین بریم.
کوک" آخی" گفت و لبش و به دندون گرفت و با دستش هی پاهای خودش و فشار میداد.
تهیونگ: آروم باش کوکی...تو مامان قوی هستی یکم طاقت بیار! باشه.
کوک: ولی الفااااا....خیلی درد میکنه.
تهیونگ نشست کنار کوک روی نیمکت و کوک رو به خودش چسبوند و دستش رو گذاشت پایین شکم کوک!
کوک: جای جدید پیدا کردی؟
تهیونگ: پس چی؟
کوک: آلفا من حالم خوب نیس آلفا...شوخی نکن!
تهیونگ: هیششششش آروم باش امگا!
کوک: این بچه ها خیلی شیطونن به کی رفتن؟
تهیونگ: به مامانشون!
کوک با مشت کوبید به بازوی تهیونگ
تهیونگ: آخخخخ...بابایی دردش گرفت!
کوک: حقت بود....آیییییی...تهیونگااااههه..
تهیونگ: بچه ها آروم باشین...انقدر شیطونی نکنین مامانتون دردش میگیره ها!
بعد همینطور که دستش رو نوازش وار روی شکم امگاش میکشید با بچه هاش صحبت میکرد، حس کرد که بچه هاش لگد زدن!
کوک: آخخخخخخخ تهیونگگ
تهیونگ: آخ دلبرای بابایی..چقدر شیطونی میکنین!
کوک: مامانی تروخدا انقدر لگد نزنین!
تهیونگ گوشیش رو برداشت و زنگ زد به جیمین
جیمین: الو سلام هیونگ!
تهیونگ: جیمین بیاید بریم کوک خسته شد!
جیمین: خیلی خوب باشه! شما کجایین؟
تهیونگ: ما *** اینجاییم.
جیمین: ما هم نزدیکیم.
بعد از یه ربع جیمین و کیونگ اومدن و رفتن خونه!
کوک سریع رفت بالا توی اتاق.تهیونگ هم رفت داخل.
تهیونگ: حالت بده؟
کوک: نه بهتر شدم! ولی خیلی خستم.
تهیونگ: بیا لباست و عوض کن (اسلاید بعد)
کوک لباسش و عوض کرد و دراز کشید روی تخت. تهیونگم بدون معطلی رفت و کوک رو ماساژ داد.
بعد از اینکه مطمئن شد خوابیده پیشونیش رو بوسید و رفت بیرون از اتاق تا راحت بخوابه!
ویو کوک نشستم روی یکی از نیمکت هایی که نزدیک یه سوپر مارکت بود. تهیونگ رفت از اون سوپر مارک پاستیل بگیره.یهو سوزشش رحمم زیاد شد. سعی کردم که آرومش کنم ولی نشد.چند تا نفس عمیق کشیدم ولی جواب گو نبود. جیمین و کیونگم نبودن آخه! تا تهیونگ از سوپر مارکت اومد!
ویو نویسنده
تهیونگ از سوپر مارک اومد و رفت پیش امگاش. جلوی پاش نشست. کوک سرش پایین بود.
تهیونگ: کوک حالت خوبه؟
کوک با بغض سرش و بالا آوورد.
کوک: نه...هق...سوزشش..بیشتر شد ددی...آیییی...دلم درد میکنه..
تهیونگ: توروخدا گریه نکن دلبر آلفا....یکم تحمل کن الان زنگ میزنم به جرمین تا بیاین بریم.
کوک" آخی" گفت و لبش و به دندون گرفت و با دستش هی پاهای خودش و فشار میداد.
تهیونگ: آروم باش کوکی...تو مامان قوی هستی یکم طاقت بیار! باشه.
کوک: ولی الفااااا....خیلی درد میکنه.
تهیونگ نشست کنار کوک روی نیمکت و کوک رو به خودش چسبوند و دستش رو گذاشت پایین شکم کوک!
کوک: جای جدید پیدا کردی؟
تهیونگ: پس چی؟
کوک: آلفا من حالم خوب نیس آلفا...شوخی نکن!
تهیونگ: هیششششش آروم باش امگا!
کوک: این بچه ها خیلی شیطونن به کی رفتن؟
تهیونگ: به مامانشون!
کوک با مشت کوبید به بازوی تهیونگ
تهیونگ: آخخخخ...بابایی دردش گرفت!
کوک: حقت بود....آیییییی...تهیونگااااههه..
تهیونگ: بچه ها آروم باشین...انقدر شیطونی نکنین مامانتون دردش میگیره ها!
بعد همینطور که دستش رو نوازش وار روی شکم امگاش میکشید با بچه هاش صحبت میکرد، حس کرد که بچه هاش لگد زدن!
کوک: آخخخخخخخ تهیونگگ
تهیونگ: آخ دلبرای بابایی..چقدر شیطونی میکنین!
کوک: مامانی تروخدا انقدر لگد نزنین!
تهیونگ گوشیش رو برداشت و زنگ زد به جیمین
جیمین: الو سلام هیونگ!
تهیونگ: جیمین بیاید بریم کوک خسته شد!
جیمین: خیلی خوب باشه! شما کجایین؟
تهیونگ: ما *** اینجاییم.
جیمین: ما هم نزدیکیم.
بعد از یه ربع جیمین و کیونگ اومدن و رفتن خونه!
کوک سریع رفت بالا توی اتاق.تهیونگ هم رفت داخل.
تهیونگ: حالت بده؟
کوک: نه بهتر شدم! ولی خیلی خستم.
تهیونگ: بیا لباست و عوض کن (اسلاید بعد)
کوک لباسش و عوض کرد و دراز کشید روی تخت. تهیونگم بدون معطلی رفت و کوک رو ماساژ داد.
بعد از اینکه مطمئن شد خوابیده پیشونیش رو بوسید و رفت بیرون از اتاق تا راحت بخوابه!
۳.۴k
۰۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.