𝒃𝒆 𝒎𝒚 𝒎𝒂𝒇𝒊𝒂⁹
𝒃𝒆 𝒎𝒚 𝒎𝒂𝒇𝒊𝒂⁹
(فلش بک یه رو بعد از اون اتفاق)
ویو ات
چشمام رو باز کردم نور خورشید از لابه لای پرده های اتاق به صورتم میخورد به سختی از جام پاشدم، درو باز کرد چه عجب در قفل نیست!
از پله ها پایین اومدم و به کوک برخوردم سرمو گرفتم پایین که باهاش چشم تو چشم نشم.
کوک: اوم بیدار شدی؟
ات: بله
کوک: بهتری؟
ات: اوهوم آره.... کی لباسام رو عوض کرده؟
کوک: خب نمیخواستم خدمتکارا لباسات رو عوض کنن برای همین.... خودم عوض کردم.
ات: چی کار کردی؟؟؟
کوک: خودم عوض کردم نمیشنوی؟
ات:.---
کوک: برو بشین میگم برات غذا بیارن.
ات: باشه.
رفتم و روی کاناپه جلوی حیاط نشستم و به زمانی که گریه کرد فکر میکردم که با دست پر از غذا اومد و کنارم نشست.
ات: ممنون
کوک:---
ات: چرا گریه میکردی؟
کوک: چرا فرار کردی؟
ات: خب من نمیخوام پیشت باشم هر کی جای من بود فرار میکرد.
کوک:*نگاه خیلیــــ عصبانی*
ات: اوم...
کوک: مجبور نبودی از پنجره بپری ببین چی کار با خودت کردی.*داد*
ات:---
کوک: الانم غذاتو بخور*آروم*
ویو کوک
وقتی اون حرفو زد با یه نگاه عصبی جوابشو دادم. اما جوری ناراحت شدم که....
ات: تو نمیخوری؟
کوک: نه
ات:*قاشق تمیز برمیداره و پر میکنه و جلو دهن کوک میگیره*بخور*اخم *
کوک:*میره عقب*چیکار میکنی.
ات: بخور
کوک: ولم کن بابا....خنگ*بلند میشه و به سمت حیاط میره*
ات: نخور به درک *داد*
کوک:---
(فلش بک یه رو بعد از اون اتفاق)
ویو ات
چشمام رو باز کردم نور خورشید از لابه لای پرده های اتاق به صورتم میخورد به سختی از جام پاشدم، درو باز کرد چه عجب در قفل نیست!
از پله ها پایین اومدم و به کوک برخوردم سرمو گرفتم پایین که باهاش چشم تو چشم نشم.
کوک: اوم بیدار شدی؟
ات: بله
کوک: بهتری؟
ات: اوهوم آره.... کی لباسام رو عوض کرده؟
کوک: خب نمیخواستم خدمتکارا لباسات رو عوض کنن برای همین.... خودم عوض کردم.
ات: چی کار کردی؟؟؟
کوک: خودم عوض کردم نمیشنوی؟
ات:.---
کوک: برو بشین میگم برات غذا بیارن.
ات: باشه.
رفتم و روی کاناپه جلوی حیاط نشستم و به زمانی که گریه کرد فکر میکردم که با دست پر از غذا اومد و کنارم نشست.
ات: ممنون
کوک:---
ات: چرا گریه میکردی؟
کوک: چرا فرار کردی؟
ات: خب من نمیخوام پیشت باشم هر کی جای من بود فرار میکرد.
کوک:*نگاه خیلیــــ عصبانی*
ات: اوم...
کوک: مجبور نبودی از پنجره بپری ببین چی کار با خودت کردی.*داد*
ات:---
کوک: الانم غذاتو بخور*آروم*
ویو کوک
وقتی اون حرفو زد با یه نگاه عصبی جوابشو دادم. اما جوری ناراحت شدم که....
ات: تو نمیخوری؟
کوک: نه
ات:*قاشق تمیز برمیداره و پر میکنه و جلو دهن کوک میگیره*بخور*اخم *
کوک:*میره عقب*چیکار میکنی.
ات: بخور
کوک: ولم کن بابا....خنگ*بلند میشه و به سمت حیاط میره*
ات: نخور به درک *داد*
کوک:---
۲۱.۲k
۰۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.