رئیس مافیا
رئیس مافیا
P5
+هیچ جوره نمیشه پس گرفت
@متاسفانه
+آیش.....لعنتی
+خیله خب....بریم یه سر اون خونه برای آخرین بار بعد برگردیم
@با این پاتون..
+مشکلی نیست چون آسیب جدی ندیده فقط ماهیچه پام یکمی آسیب دیده
@چشم
_
+هعیی....نگا یوجین...رد خونش هنوزم هست
+بریم تو
+لیوانای شکسته....شیشه های خورد شده...بعد اون اتفاق یه بار اومدم اینجا اونم برا گفتن ماجرا برای تو....این خونه یاد آور خاطرات تلخ و شیرین منه....
-سخنرانیت تموم شد....خیلی تاثیر گذار بود اصلا متاثر شدم....
+اینجا چی کار میکنی
-ملک خودمه...اومدم یه سر بزنم مشکلیه
+نه مشکلی نیست...فقط اومدم وسایلی که مال منه رو بردارم برم...
+یوجین کمک کن برم طبقه بالا
@چشم
_
+تو کشو های جونگکوک یه سری مدارک هست همه رو بردار
@قفله
+یادم رفته بود بزار گردنبندمو باز کنم
+بگیر ...مدارکو بردار بعد کیلیدو پس بده
@خانوم یه نامه برا شما توی این کشو هست
+بده ببینم«تقدیم به عشقم ا.ت»....بگیر..بعدا سر فرصت میخونم
+بیا بریم اتاق من
+کشوی اولو باز کن..همه رو بردار...اینا چیزایین که جونگکوک برام خریده
@چشم
+خب ...دیگه چیزی نمیخوام...بریم
-برداشتید...
+کوری مگه....سخت تقاص پس میدی
-این جمله رو زیاد شنیدم
+ولی من سر حرفم هستم
-میبینیم
ویو کوان(جونگکوک):
بعد از رفتن لیلیت احساس خفگی کردم.... سرم خیلی بد درد میکرد ....«+از خودت ایراد بگیر بیشعور».....«-چیه نمیتونم دوست دخترمو ببوسم»....چی....اون دختره دیگه کی بود....من چرا باید این حرفو بزنم...یهو تعادلم رو از دست دادم
∆قربان حالتون خوبه؟
-یه...یه بطری آب به من بده
∆بفرمایید
+من میرم دوش بگیرم...توهم بگو بیان اینجارو جمع و جور کنن این خورده هارو جمع کنن
-رفتم بالا لباسامو درآوردم و رفتم توی وان ...نمیدونم چی شد که چشمام سنگین شدن.......
به خودم اومدم دیدم دارم خفه میشم از وان سریع اومدم بیرون... لباسام رو پوشیدم...چرا اینجوری شدم
∆قربان گوشیتون داره زنگ میخوره...
-بده...الو
+حال کردی...امیدوارم کابوس ندیده باشی
-چی...نکنه
+تازه بهت رحم کردم چون بهم رحم کرده بودی و پامو زیاد زخمی نکردی میتونستم بکشمت ...برو دعام کن....الان برابریم...خوش بگذره...
-آیش...... دختره پررو... آب معدنی هارو سریع عوض کن....هرچی خوراکی هست بنداز دور
∆چشم...
-رفتم که اتاقا رو نگا کنم...رفتم داخل یه اتاقی تم قهوه ای داشت...خوشگل بود.....تابلو ها رو نگا میکردم...عه پسره چرا انقد شبیه منه...انگار خودمم....واستا...«-چیه مگه روح دیدی» من شبیه عشق قبلی لیلیتم به خاطر همون وقتی منو دید شوکه شد....
-چقدر کتاب داشته خدا بیامرز....یکی از کتابارو برداشتم داشتم ورق میزدم که یهو از لای کتای یه چیزی افتاد برداشتم دیدم عکس لیلیت و عشقشه...یعنی انقد عاشق معشوق هم بودن....
اصلا به من چه چرا به اینا نگا میکنم....
رفتم روی تخت دراز کشیدم دستم رو گذاشتم روی چشمام و چشمام سنگین شدن..
∆قربان بیدار شید امروز جلسه دارید الان دیرتون میشه.
-هان...باشه الان پا میشم
-بریم
P5
+هیچ جوره نمیشه پس گرفت
@متاسفانه
+آیش.....لعنتی
+خیله خب....بریم یه سر اون خونه برای آخرین بار بعد برگردیم
@با این پاتون..
+مشکلی نیست چون آسیب جدی ندیده فقط ماهیچه پام یکمی آسیب دیده
@چشم
_
+هعیی....نگا یوجین...رد خونش هنوزم هست
+بریم تو
+لیوانای شکسته....شیشه های خورد شده...بعد اون اتفاق یه بار اومدم اینجا اونم برا گفتن ماجرا برای تو....این خونه یاد آور خاطرات تلخ و شیرین منه....
-سخنرانیت تموم شد....خیلی تاثیر گذار بود اصلا متاثر شدم....
+اینجا چی کار میکنی
-ملک خودمه...اومدم یه سر بزنم مشکلیه
+نه مشکلی نیست...فقط اومدم وسایلی که مال منه رو بردارم برم...
+یوجین کمک کن برم طبقه بالا
@چشم
_
+تو کشو های جونگکوک یه سری مدارک هست همه رو بردار
@قفله
+یادم رفته بود بزار گردنبندمو باز کنم
+بگیر ...مدارکو بردار بعد کیلیدو پس بده
@خانوم یه نامه برا شما توی این کشو هست
+بده ببینم«تقدیم به عشقم ا.ت»....بگیر..بعدا سر فرصت میخونم
+بیا بریم اتاق من
+کشوی اولو باز کن..همه رو بردار...اینا چیزایین که جونگکوک برام خریده
@چشم
+خب ...دیگه چیزی نمیخوام...بریم
-برداشتید...
+کوری مگه....سخت تقاص پس میدی
-این جمله رو زیاد شنیدم
+ولی من سر حرفم هستم
-میبینیم
ویو کوان(جونگکوک):
بعد از رفتن لیلیت احساس خفگی کردم.... سرم خیلی بد درد میکرد ....«+از خودت ایراد بگیر بیشعور».....«-چیه نمیتونم دوست دخترمو ببوسم»....چی....اون دختره دیگه کی بود....من چرا باید این حرفو بزنم...یهو تعادلم رو از دست دادم
∆قربان حالتون خوبه؟
-یه...یه بطری آب به من بده
∆بفرمایید
+من میرم دوش بگیرم...توهم بگو بیان اینجارو جمع و جور کنن این خورده هارو جمع کنن
-رفتم بالا لباسامو درآوردم و رفتم توی وان ...نمیدونم چی شد که چشمام سنگین شدن.......
به خودم اومدم دیدم دارم خفه میشم از وان سریع اومدم بیرون... لباسام رو پوشیدم...چرا اینجوری شدم
∆قربان گوشیتون داره زنگ میخوره...
-بده...الو
+حال کردی...امیدوارم کابوس ندیده باشی
-چی...نکنه
+تازه بهت رحم کردم چون بهم رحم کرده بودی و پامو زیاد زخمی نکردی میتونستم بکشمت ...برو دعام کن....الان برابریم...خوش بگذره...
-آیش...... دختره پررو... آب معدنی هارو سریع عوض کن....هرچی خوراکی هست بنداز دور
∆چشم...
-رفتم که اتاقا رو نگا کنم...رفتم داخل یه اتاقی تم قهوه ای داشت...خوشگل بود.....تابلو ها رو نگا میکردم...عه پسره چرا انقد شبیه منه...انگار خودمم....واستا...«-چیه مگه روح دیدی» من شبیه عشق قبلی لیلیتم به خاطر همون وقتی منو دید شوکه شد....
-چقدر کتاب داشته خدا بیامرز....یکی از کتابارو برداشتم داشتم ورق میزدم که یهو از لای کتای یه چیزی افتاد برداشتم دیدم عکس لیلیت و عشقشه...یعنی انقد عاشق معشوق هم بودن....
اصلا به من چه چرا به اینا نگا میکنم....
رفتم روی تخت دراز کشیدم دستم رو گذاشتم روی چشمام و چشمام سنگین شدن..
∆قربان بیدار شید امروز جلسه دارید الان دیرتون میشه.
-هان...باشه الان پا میشم
-بریم
۵.۱k
۰۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.