رفتم بیرون "پارت۲"
رفتم بیرون "پارت۲"
تا یکم هوای تازه بخورم
کوک و تهیونگم پشت سرم میومدن
تهیونگ:ا/ت نبینم داری با پسره لاس میزنیااا
ا/ت:چی کی من با اون؟عمراً
تهیونگ:حالا ببینیم
ا/ت:من هیچوقت خودمو به کسی آویزون نمیکنم
که یهو دیدم جیمین صدام کرد
جیمین:ا/ت(نوشیدنی حالا مثلا فک کنین شیرکاکائو رو براش پرت کرد)
ا/ت:ممنون🙂
و رفت
کوک:این لبخند رو صورتت چی میگه
ا/ت:چی کی من؟من؟عمرا اصلا لبخند؟من؟به یه آدم غریبه؟
تهیونگ:ا/ت به خودت دروغ نگو تو دوسش داری
کوک:اگه به بابا نگفتم بیاد پارت کنه
ا/ت:تو.... اینکارو.... نمیکنی(شمرده شمرده)
ا/ت آره من دوسش دارم..حالا یه موقعی بهش میگم
رفتیم سر کلاس
من سر کلاس خواب بودم که یه صدای خیلی آشنا که نازه شنیده بودم بیدارم کرد
جیمین:ا/ت ا/ت بیدار شو اسناد میخواد امتحان بگیره
ا/ت:چی مگه امتحان داشتیم(خوابالو)
جیمین:وایی ا/ت(با خنده)
ویو ا/ت
همه ی سوالارو شانسی زدم میخواستم برم بیرون که استاد گفت
استاد:ون ا/ت بمونه تو کلاس
ا/ت:چشم
کوک:کارت ساختس(آروم)
ا/ت:گم شو(اروم)
استاد:خانم ون ا/ت شما از۲۰ ۳ گرفتید
اگر یکبار دیگه نمرتون زیر ۱۰ بشه یا باید به خانوادتون بگیم
یا تنبیه میشید
ا/ت:دیگه تکرار نمیشه(بغض)
استاد:این حرف رو خیلی گفتی(نسبتا بلند)
بغضم شکست
استاد:حالا چخه بیرون
ا/ت:چشم
با گریه رفتم بیرون وقتی جیمین دید دارم گریه میکنم رفت تو کلاس درو قفل کرد انقد داشت بلند حرف میزد که صداش از بیرون واضح شنیده میشد بعد اومد بیرون من و برد توی حیاط روی یکی از نیمکت ها نشستیم برام یه آبمیوه خرید و بهم داد
ا/ت:ممنون(بغض)
جیمین:دیگه گریه نکن باشه
ا/ت:باشه
همه ی دخترا داشتن بهم نگاه میکردن داشتن از حسودی میمردن
منم که از خدام بود بیشتر خودمو چپوندم تو بغلش
ا/ت:جیمین یه چیزی میخوام بهت بگم ولی روم نمیشه
جیمین:بگو
ا/ت:جیمین...من..من دوست دارم
جیمین:(با خنده)داری شوخی میکنی
ا/ت:نه
جیمین:راستشو بخوایی منم دوست دارم بخاطر همین با استاد دعوا کردم
صورتمو آوردم جلو و اولین بوسه توی زندگیمو تجربه کردم
تهیونگ که چشاش شده بود چهارتا گفت
تهیونگ:اگه به بابا نگفتم
ا/ت افتاد زمین و گفت
ا/ت:خدا مرگم بده تو اینجا چیکار میکنی
کوک:باید ببینیم حال خواهرمون چطوره یا نه
جیمین:ا/ت اینا برادراتن؟
ا/ت:بله متاسفانه
دوباره رفتیم داخل کلاس
مدرسه بالاخره تموم شد
رفتم خونه
حوصلم سر رفته بود
به یونگی زنگ زدم که بریم بار
از بابام اجازه گرفتم که ساعت ۱۰ بریم
رفتم آماده شدم(میزارم)
رفتیم بار که...
تا یکم هوای تازه بخورم
کوک و تهیونگم پشت سرم میومدن
تهیونگ:ا/ت نبینم داری با پسره لاس میزنیااا
ا/ت:چی کی من با اون؟عمراً
تهیونگ:حالا ببینیم
ا/ت:من هیچوقت خودمو به کسی آویزون نمیکنم
که یهو دیدم جیمین صدام کرد
جیمین:ا/ت(نوشیدنی حالا مثلا فک کنین شیرکاکائو رو براش پرت کرد)
ا/ت:ممنون🙂
و رفت
کوک:این لبخند رو صورتت چی میگه
ا/ت:چی کی من؟من؟عمرا اصلا لبخند؟من؟به یه آدم غریبه؟
تهیونگ:ا/ت به خودت دروغ نگو تو دوسش داری
کوک:اگه به بابا نگفتم بیاد پارت کنه
ا/ت:تو.... اینکارو.... نمیکنی(شمرده شمرده)
ا/ت آره من دوسش دارم..حالا یه موقعی بهش میگم
رفتیم سر کلاس
من سر کلاس خواب بودم که یه صدای خیلی آشنا که نازه شنیده بودم بیدارم کرد
جیمین:ا/ت ا/ت بیدار شو اسناد میخواد امتحان بگیره
ا/ت:چی مگه امتحان داشتیم(خوابالو)
جیمین:وایی ا/ت(با خنده)
ویو ا/ت
همه ی سوالارو شانسی زدم میخواستم برم بیرون که استاد گفت
استاد:ون ا/ت بمونه تو کلاس
ا/ت:چشم
کوک:کارت ساختس(آروم)
ا/ت:گم شو(اروم)
استاد:خانم ون ا/ت شما از۲۰ ۳ گرفتید
اگر یکبار دیگه نمرتون زیر ۱۰ بشه یا باید به خانوادتون بگیم
یا تنبیه میشید
ا/ت:دیگه تکرار نمیشه(بغض)
استاد:این حرف رو خیلی گفتی(نسبتا بلند)
بغضم شکست
استاد:حالا چخه بیرون
ا/ت:چشم
با گریه رفتم بیرون وقتی جیمین دید دارم گریه میکنم رفت تو کلاس درو قفل کرد انقد داشت بلند حرف میزد که صداش از بیرون واضح شنیده میشد بعد اومد بیرون من و برد توی حیاط روی یکی از نیمکت ها نشستیم برام یه آبمیوه خرید و بهم داد
ا/ت:ممنون(بغض)
جیمین:دیگه گریه نکن باشه
ا/ت:باشه
همه ی دخترا داشتن بهم نگاه میکردن داشتن از حسودی میمردن
منم که از خدام بود بیشتر خودمو چپوندم تو بغلش
ا/ت:جیمین یه چیزی میخوام بهت بگم ولی روم نمیشه
جیمین:بگو
ا/ت:جیمین...من..من دوست دارم
جیمین:(با خنده)داری شوخی میکنی
ا/ت:نه
جیمین:راستشو بخوایی منم دوست دارم بخاطر همین با استاد دعوا کردم
صورتمو آوردم جلو و اولین بوسه توی زندگیمو تجربه کردم
تهیونگ که چشاش شده بود چهارتا گفت
تهیونگ:اگه به بابا نگفتم
ا/ت افتاد زمین و گفت
ا/ت:خدا مرگم بده تو اینجا چیکار میکنی
کوک:باید ببینیم حال خواهرمون چطوره یا نه
جیمین:ا/ت اینا برادراتن؟
ا/ت:بله متاسفانه
دوباره رفتیم داخل کلاس
مدرسه بالاخره تموم شد
رفتم خونه
حوصلم سر رفته بود
به یونگی زنگ زدم که بریم بار
از بابام اجازه گرفتم که ساعت ۱۰ بریم
رفتم آماده شدم(میزارم)
رفتیم بار که...
۵.۲k
۱۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.