پارت دهم
چند دقیقه بعد استاد اومد شروع کرد به حاضر غایب کردن رسیر به اون دوتا دختر استاد:ساناز تهرانی ساناز:حاضر استاد:نوشین تهرانی نوشین:حاضر فکر کنم خواهر باشن شایدم فامیل استاد:سورن احمدی سورن:حاضر استاد:مهیار محمدی مهیار:حاضر سورن اون پسر مغرورس مهیار اون پسر باحاله بعد اینکه حاضر غایب کرد شروع کرد درس دادن اخرای کلاس بود کلاس تموم شد با ایدا رفتین سمت محوطه دانشگاه صدای گوشیم اومد از کیفم در اوردم از خارج بود حتما مامانمه برداشتم من:الو الو گوشی:.................. سرمو طرف دیگه کردم درست سمتی که سورنو و مهیار نشسته بودن بعد چند دقیقه صدا از اونور گوشی اومد گوشی:الو خانم بابایی من:بله بفرمایید اون خانم:تسلیت میگم پدر مادرتون در حادثه هوایی با سقوط هواپیما فوت کردن حالم خراب شد سرم داشت گیج میرفت چشام تار میدید ایدا پیشم نبود دیدم یکی داره بدو بدو میاد سمتم باصدای اون خانم به خودم اومدم که داشت تسلیت میگفت گوشی از دستم افتاد توان وایستادن نداشتم با زانو داشتم میخوردم زمین که یکی نگهم داشت نفسم بالا نمی اومد دستمو بردم سمت گردنم اون ادم که دستمو رو گردنم دید از زیر زانوم گرفت دویید سمت یه جا داشت چشام بسته میشد که یه دفعه یه شوک قوی وارد بدنم شد سرم زیر اب سرد بود یکی همش میگفت :نفس بکش لعنتی هی نفس عمیق میکشیدم تا اینکه نفسم برگشت اون ادم منو گذاشت زمین سرمو تکیه دادم دیوار یاد مامان بابام افتادم زدم زیر گریه یکی منو کشید تو بغلش دستشو میکشید رو سرم هی میگفت:هیش اروم اروم بعد چند دقیقه اروم شدم پارت بعدی
۷.۷k
۲۷ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.