پارت ۱۸
ویو کوک
مامان سومی رفت و منم نشستم کنار سومی که صدای شکمم در اومد اوه اوه اوضاع بدجور خراب است برم یچی میل کنم
دیدم سومی داره میخنده
- چرا میخندی 🤨🤨
سومی " آخه تو که .... اینقدر گرسنت بود چرا چیزی نخوردی ....😂😂
- ده نخند منو بگو نگران تو بودم
به حالت قهر سرمو برگردوندم
سومی " حالا عشقم قهر نکن راستی یادته قرار بود بهم یچیزی بگی هوم یادته
- یک من کی قهر کردم دو اره یادمه راستش با بچه ها تصمیم گرفتیم که تا آخر عمرمون همینجا ور دل خودتون باشیم 😁😁😁
سومی چشماش برق زد و از خوشحالی سر از پا نمیشناخت
سومی " واقعا راست میگی 😃😃😃
- اره دگه
سومی " وای نمیدونی چقدر خوشحالم همش میترسیدم که وقتی این جنگ ها تموم شه میزاری میری
- من غلط بکنم عشقمو تنها بزارم
کمی تو چشم هم زل زدیم بعد صورتمو آروم آروم نزدیک صورتش کردم و یه لبمو روی لبای سردش گذاشتم و یه بوسه طولانی که دیگه نفس کم آوردیم همین که ازش جدا شدم با خجالت سرشو انداخت پایین
- عه عه سومی منو خجالت اصلا بهت نمیادا
سومی" عه گومشوووووو خفهههههه یبار تو زندگیم خجالت کشیدمااااا
بعد به حالت قهر سرشو برگردوند که مامان سومی وارد اتاق شد و دمنوش و داد دستم
مس " بخور مادر راستش باید یه چیزی بهتون بگم خوب گوش کنید قضیه آتیش گرفتن انبار زیر سر شیاطین بود
- حدس میزدم
سومی " یعنی اعلام شروع جنگ از فردا دیگه باید شروع کنیم و تمرین هارو با جدیت شروع کنیم
- هوم ......
مامان سومی رفت و منم نشستم کنار سومی که صدای شکمم در اومد اوه اوه اوضاع بدجور خراب است برم یچی میل کنم
دیدم سومی داره میخنده
- چرا میخندی 🤨🤨
سومی " آخه تو که .... اینقدر گرسنت بود چرا چیزی نخوردی ....😂😂
- ده نخند منو بگو نگران تو بودم
به حالت قهر سرمو برگردوندم
سومی " حالا عشقم قهر نکن راستی یادته قرار بود بهم یچیزی بگی هوم یادته
- یک من کی قهر کردم دو اره یادمه راستش با بچه ها تصمیم گرفتیم که تا آخر عمرمون همینجا ور دل خودتون باشیم 😁😁😁
سومی چشماش برق زد و از خوشحالی سر از پا نمیشناخت
سومی " واقعا راست میگی 😃😃😃
- اره دگه
سومی " وای نمیدونی چقدر خوشحالم همش میترسیدم که وقتی این جنگ ها تموم شه میزاری میری
- من غلط بکنم عشقمو تنها بزارم
کمی تو چشم هم زل زدیم بعد صورتمو آروم آروم نزدیک صورتش کردم و یه لبمو روی لبای سردش گذاشتم و یه بوسه طولانی که دیگه نفس کم آوردیم همین که ازش جدا شدم با خجالت سرشو انداخت پایین
- عه عه سومی منو خجالت اصلا بهت نمیادا
سومی" عه گومشوووووو خفهههههه یبار تو زندگیم خجالت کشیدمااااا
بعد به حالت قهر سرشو برگردوند که مامان سومی وارد اتاق شد و دمنوش و داد دستم
مس " بخور مادر راستش باید یه چیزی بهتون بگم خوب گوش کنید قضیه آتیش گرفتن انبار زیر سر شیاطین بود
- حدس میزدم
سومی " یعنی اعلام شروع جنگ از فردا دیگه باید شروع کنیم و تمرین هارو با جدیت شروع کنیم
- هوم ......
۳.۸k
۲۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.