رمان خون آشام اشراف زاده
رمان خونآشام اشراف زاده
پارت ۶
(از زبان ویلیام)
صندلی را ب سمت عقب هل میدهم و روی آن مینشینم. بطری ویسکی را روی میز میگذارم. تلاش میکنم صدایم را نرم کنم:« خب ناتاشا. اینم ویسکی. بیا ب افتخار روز اولت بخوریم.»
ناتاشا لبخندی میزند و سری ب نشانه تایید تکان میدهد.
یک لیوان شیشه ای برمیدارم و در آن کمی ویسکی میریزم و جلوی ناتاشا میگذارم. لیوان دیگری برمیدارم تا برای خودم بریزم. همزمان ک دارم لیوان را پر میکنم زیر چشمی ب ناتاشا نگاه میکنم. او زیباست. بسیار زیباست. پوست سفید و موهای طلاییاش ترکیبی وصف ناپذیر را ساختهاند و در کنار ظاهر همیشه آراستهاش، فرشته ساختهاند.
لیوان پر شده را در دستانم میگیرم، بالا میاورم و نگاهی ب ناتاشا میاندازم. او هم لیوان خود را بالا میاورد. من با صدایی بلند و او با صدایی آرام میگوییم:« ب سلامتی این روز.»
ناتاشا لیوان را سر میکشد اما من تظاهر میکنم ک دارم ویسکی را سر میکشم. زمانی ک مطمئن میشوم کل لیوان را سر کشیده آرام لیوان را پایین میاورم. لحظه ای ب ناتاشا نگاه میکنم و میبینم ک چشمانش دارند خمار میشوند، دستش روی سرش است و گیج میزند. فکر نمیکردم انقدر زود مست شود. لحظه ای بعد بر روی میز میافتد و خابش میبرد. از پشت صندلی بلند میشوم و ب سمتش میروم. آرام از روی میز بلندش میکنم. نگاهی ب صورت در خاب فرو رفتهاش میاندازم. در خاب هم زیباست.
لبخندی ملیح میزنم. لحظه ای احساس میکنم گرمم شده است. با صدایی آرام میگویم:« ببخشید ناتاشا. اما من نمیتونم جلوی خودمو بگیرم.»
آرام یقه ی لباسش را کمی ب سمت پایین میکشم (نائومی: منحرف نشین:-:) صورتم را نزدیک گردنش میکنم. لحظه ای فکر میکنم. نمیدانم کار درستی است یا ن. اما از خوردن خون ندیمه ها خسته شده ام. و ناتاشا با زیباییاش مرا بیشتر تحریک میکند. از افکار خود خارج میشوم. دهانم را باز میکنم و در صدم ثانیه ای دندان های نیشم را در گردنش فرو میبرم و شروع ب مکیدن خونش میکنم. مزه ی خاصی دارد.. تاحالا همچین مزه ای را حس نکرده بودم. چرا انقدر بهشتیست؟ از شراب های ناب هم خشمزه تر است.
ناگهان ناتاشا تکانی میخورد و صورتش درهم میرود. میترسم و سریع دندان هایم را از گردنش بیرون میکشم. او هنوز خاب است. دیگر ادامه نمیدهم و یقه ی لباسش را مانند قبل میکنم. با دستمالی دهان خود را تمیز میکنم و ناتاشا را بغل میکنم و از اتاق بیرون میروم.
~~~~~~~~~~~~~~~
ملت سلام نائومیم. خاستم بگم هروقت از زبان ویلیام باشه من میگم ولی اگر از زبان ناتاشا بود نمیگم و هروقت ننوشتم بدونید همون منظورم از زبان ناتاشاعه
پارت ۶
(از زبان ویلیام)
صندلی را ب سمت عقب هل میدهم و روی آن مینشینم. بطری ویسکی را روی میز میگذارم. تلاش میکنم صدایم را نرم کنم:« خب ناتاشا. اینم ویسکی. بیا ب افتخار روز اولت بخوریم.»
ناتاشا لبخندی میزند و سری ب نشانه تایید تکان میدهد.
یک لیوان شیشه ای برمیدارم و در آن کمی ویسکی میریزم و جلوی ناتاشا میگذارم. لیوان دیگری برمیدارم تا برای خودم بریزم. همزمان ک دارم لیوان را پر میکنم زیر چشمی ب ناتاشا نگاه میکنم. او زیباست. بسیار زیباست. پوست سفید و موهای طلاییاش ترکیبی وصف ناپذیر را ساختهاند و در کنار ظاهر همیشه آراستهاش، فرشته ساختهاند.
لیوان پر شده را در دستانم میگیرم، بالا میاورم و نگاهی ب ناتاشا میاندازم. او هم لیوان خود را بالا میاورد. من با صدایی بلند و او با صدایی آرام میگوییم:« ب سلامتی این روز.»
ناتاشا لیوان را سر میکشد اما من تظاهر میکنم ک دارم ویسکی را سر میکشم. زمانی ک مطمئن میشوم کل لیوان را سر کشیده آرام لیوان را پایین میاورم. لحظه ای ب ناتاشا نگاه میکنم و میبینم ک چشمانش دارند خمار میشوند، دستش روی سرش است و گیج میزند. فکر نمیکردم انقدر زود مست شود. لحظه ای بعد بر روی میز میافتد و خابش میبرد. از پشت صندلی بلند میشوم و ب سمتش میروم. آرام از روی میز بلندش میکنم. نگاهی ب صورت در خاب فرو رفتهاش میاندازم. در خاب هم زیباست.
لبخندی ملیح میزنم. لحظه ای احساس میکنم گرمم شده است. با صدایی آرام میگویم:« ببخشید ناتاشا. اما من نمیتونم جلوی خودمو بگیرم.»
آرام یقه ی لباسش را کمی ب سمت پایین میکشم (نائومی: منحرف نشین:-:) صورتم را نزدیک گردنش میکنم. لحظه ای فکر میکنم. نمیدانم کار درستی است یا ن. اما از خوردن خون ندیمه ها خسته شده ام. و ناتاشا با زیباییاش مرا بیشتر تحریک میکند. از افکار خود خارج میشوم. دهانم را باز میکنم و در صدم ثانیه ای دندان های نیشم را در گردنش فرو میبرم و شروع ب مکیدن خونش میکنم. مزه ی خاصی دارد.. تاحالا همچین مزه ای را حس نکرده بودم. چرا انقدر بهشتیست؟ از شراب های ناب هم خشمزه تر است.
ناگهان ناتاشا تکانی میخورد و صورتش درهم میرود. میترسم و سریع دندان هایم را از گردنش بیرون میکشم. او هنوز خاب است. دیگر ادامه نمیدهم و یقه ی لباسش را مانند قبل میکنم. با دستمالی دهان خود را تمیز میکنم و ناتاشا را بغل میکنم و از اتاق بیرون میروم.
~~~~~~~~~~~~~~~
ملت سلام نائومیم. خاستم بگم هروقت از زبان ویلیام باشه من میگم ولی اگر از زبان ناتاشا بود نمیگم و هروقت ننوشتم بدونید همون منظورم از زبان ناتاشاعه
۲.۲k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.