پارت هشتم خاطرات عشق پرپر شده
جیمین: قبوله خانم موچی ؟
ا،ت : یه شرط داره
جیمین: چه شرطی ؟
ا،ت : حال جسمیت که بهتر شد دوباره شروع کنی به خوندن مردم منتظرن دوباره پارک جیمین براشون بخونه و برقصه ؟
جیمین: هنوز که توانش رو ندارم قبوله
ا،ت : حالا پاشو بریم
برای اولین بار بعد از یک سال لبخند زد رفتیم جیمین آروم گل رو گذاشت کنار قبر و نگاهی به منکرد
جیمین: لطفا بریم
ا،ت : همین نمیخوای یکم بمونی ؟
جیمین: نمیتونم
جیمین هنوز از رفتن یونجی عذاب میکشید
داشتیم قدم میزدیم و حرف میزدیم یکدفعه یک چیزی گفتم جیمین خندش گرفت زد زیر خنده که یکدفعه بر خوردیم به مادر جیمین و مادر یونجی
مادر یونجی: این پسر الان افسردگی داره ؟ این پسری بود که داشتی ازش حرف میزدی ؟
مادر جیمین از تعجب خشکش زده بود
مادر یونجی : حیف دختر من که چند سال قبل مرگش رو برای تو هدر داد واقعا برات متاسفم به به دوست دخترم که داری
جیمین حرفی نزد اشک رو توی چشماش دیدم سریع رفت و از اونجا دور شد میخواستم برم دنبالش ولی یک چیزی برم گردوند تا جواب مادرش بدم
ا،ت : اون پسر حق زندگی داره خانم کیم نمیتونه تا آخر عمر به پای مرگ دختر شما بسوزه نه جیمین باعث شده دختر شمابمیره نه اون روکشه اون یک سال تمام
لبخند به لبش نیومد برای اولین بار خندید که شما ...
مادر یونجی : تو دوست دخترشی معلومه همه چی رو میپوشونی
ا،ت : من پرستارشم خانم لطفا از چیزی خبر ندارید درموردش زر نزنید
رفتم دنبال جیمین بگردم تمام جاهایی که امکان بود رفته بود رو گشتم اما خبری ازش نبود خیس بارون شده بودم
ا،ت : کجایی لعنتی مریض میشی
نا امید برگشتم خونه هیچوقت فکر نمیکردم جیمین اینطور لج کنه ...
ا،ت : یه شرط داره
جیمین: چه شرطی ؟
ا،ت : حال جسمیت که بهتر شد دوباره شروع کنی به خوندن مردم منتظرن دوباره پارک جیمین براشون بخونه و برقصه ؟
جیمین: هنوز که توانش رو ندارم قبوله
ا،ت : حالا پاشو بریم
برای اولین بار بعد از یک سال لبخند زد رفتیم جیمین آروم گل رو گذاشت کنار قبر و نگاهی به منکرد
جیمین: لطفا بریم
ا،ت : همین نمیخوای یکم بمونی ؟
جیمین: نمیتونم
جیمین هنوز از رفتن یونجی عذاب میکشید
داشتیم قدم میزدیم و حرف میزدیم یکدفعه یک چیزی گفتم جیمین خندش گرفت زد زیر خنده که یکدفعه بر خوردیم به مادر جیمین و مادر یونجی
مادر یونجی: این پسر الان افسردگی داره ؟ این پسری بود که داشتی ازش حرف میزدی ؟
مادر جیمین از تعجب خشکش زده بود
مادر یونجی : حیف دختر من که چند سال قبل مرگش رو برای تو هدر داد واقعا برات متاسفم به به دوست دخترم که داری
جیمین حرفی نزد اشک رو توی چشماش دیدم سریع رفت و از اونجا دور شد میخواستم برم دنبالش ولی یک چیزی برم گردوند تا جواب مادرش بدم
ا،ت : اون پسر حق زندگی داره خانم کیم نمیتونه تا آخر عمر به پای مرگ دختر شما بسوزه نه جیمین باعث شده دختر شمابمیره نه اون روکشه اون یک سال تمام
لبخند به لبش نیومد برای اولین بار خندید که شما ...
مادر یونجی : تو دوست دخترشی معلومه همه چی رو میپوشونی
ا،ت : من پرستارشم خانم لطفا از چیزی خبر ندارید درموردش زر نزنید
رفتم دنبال جیمین بگردم تمام جاهایی که امکان بود رفته بود رو گشتم اما خبری ازش نبود خیس بارون شده بودم
ا،ت : کجایی لعنتی مریض میشی
نا امید برگشتم خونه هیچوقت فکر نمیکردم جیمین اینطور لج کنه ...
۴۰.۸k
۲۶ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.