تلافی
تلافی
(پانیذ)
وقتی رفتیم بالا تو اتاق تا بخوابیم دیانا تا لباس هاش رو عوض کرد خوابید چون اونم به هر حال پا به پای ارسلان بیدار بود ولی من هرچی این پهلو اون پهلو شدم خوابم نبرد آخر کلافه از زیر پتو اومدم بیرون و یک لباس خوب پوشیدم رفتم پایین کسی نبود از در خروجی رفتم بیرون و نزدیک دریا شدم روی یک سنگ نسبتن بزرگ اونجا نشستم صدای امواج خیلی خوب بود و چون ساعت ۳صبح بود یکم هوا روشن بود همین جوری نشسته بودم که صدای پا از پشت سرم احساس کردم برگشتم که دیدم....(میدونم انتظار دارید محمد باشه ها ولی یک کوچولو این داستان ما فرق داشته باشه که خز نشه دیگه )ارسلان اومد بقل دستم نشست و دستش رو دور شونم انداخت و گفت (ارسلان)چرا اینجا نشستی؟
(من)چون تو ماشین خوابیدم الان خوابم نبرد تو چرا بیداری؟تو که خسته بودی
(ارسلان)الان میگم
(من)بگو
(ارسلان)خوب پانیذ میدونی که خیلی دوست دارم و هیچی تا به حال ازت مخفی نکردم و داخل این یک مورد هم نمیکنم.
(من)بگو دیگه جون به لب شدم
(ارسلان)خو دندون به جیگر بگیر
خوب داشتم میگفتم راستش قضیه ازدواج منو دیانا سوریه یعنی منو دیانا در اصل برای موقیت اجتماعی که بهش نیاز داریم با هم نامزد میکنیم و قراره بعد از این که مشکل حل شد جدا شیم
(من)وایییییی ارسلان دیونه شدی یعنی شما همه رو دور زدید من خر رو بگو که گفتم اینا چقدر عاشق همن واییییی تو خول شدی ارسلان خول
(ارسلان)هیششششش خوبه دیگه داد بیداد نکن همه اینا به کنار یک مشکل دیگه هم هست
(من)باز چه غلطی کردی
(ارسلان)ببین خو دست خودم نبود و نیست ها ولی خوب خوب..
(من)بگو دیگه اع
(ارسلان)من فکر میکنم یک حس های به دیانا پیدا کردم
(من)وا دیونه شدی این که خیلی خوبه دیگه نیاز نیست کسی رو هم بپیچونید
(ارسلان)ن دیگه من حس پیدا کردم دیانا چی اگه بگم و قبول نکنه چی به فاک میرم
(من)اووووو اینم حرفیه
اوممممم بزار فکر کنمممممم
(ارسلان)آره فکر کن
آخه اوسکل تو مغز داری که بخوای فکر کنی
(من)اع حالا که این جوری شد یک فکر بکر دارم ولی بهت نمیکم
روم رو کردم اون ور که ارسلان لوپم و بوسید و گفت (ارسلان)اع اجی جونم ناز خوشگلم
(من)ااااا زرنگی تا الان که اوسکل بودم
(ارسلان)اونو که هستی ولی اینای که گفتم هم هستی (من)ااااا ببین بچه پروع رو
(ارسلان)بگو دیگه
(من)ایششششش باش
ببین داخل این سفر باید بهش ثابت کنی که دوسش داری و خلاصه همه جوره باید خودت رو بهش ثابت کنی دیگه خودت بگیر
(ارسلان)آهان یعنی باید یک کاری کنم اونم منو دوست داشته باشه
(من)ای باریکلا بچه زرنگ
(ارسلان)دیگه دست بوسیم
دستم رو جلوی صورتش گرفتم و با چشم اشاره کردم که پروی زیر لب گفت
(من)ااااااا یک نکته خیلی مهم
(ارسلان)چی بگو بگو
(من)خیلی خوب وقتی ما نیستیم بیشتر توجه کن چون اگه جلوی منو محمد بهش توجه کنی فکر میکنه نقش بازی میکنی
(ارسلان)اهاننننن باریک به نکته ظریفی اشاره کردی
(من)آره دیگه کولان به نکته ها خیلی توجه کن ما دخترا خیلی ریز ببینیم اوکی
(ارسلان)اوکی
خوب دیگه پاشو بریم بخوابیم که خوابم میاد
(من)بریم
با هم به سمت ویلا رفتیم و هر کی رفت اتاق خودش و من هم تا سرم رو روی بالشت گذاشتم به خواب رفتم...
پارت _۲۳
(پانیذ)
وقتی رفتیم بالا تو اتاق تا بخوابیم دیانا تا لباس هاش رو عوض کرد خوابید چون اونم به هر حال پا به پای ارسلان بیدار بود ولی من هرچی این پهلو اون پهلو شدم خوابم نبرد آخر کلافه از زیر پتو اومدم بیرون و یک لباس خوب پوشیدم رفتم پایین کسی نبود از در خروجی رفتم بیرون و نزدیک دریا شدم روی یک سنگ نسبتن بزرگ اونجا نشستم صدای امواج خیلی خوب بود و چون ساعت ۳صبح بود یکم هوا روشن بود همین جوری نشسته بودم که صدای پا از پشت سرم احساس کردم برگشتم که دیدم....(میدونم انتظار دارید محمد باشه ها ولی یک کوچولو این داستان ما فرق داشته باشه که خز نشه دیگه )ارسلان اومد بقل دستم نشست و دستش رو دور شونم انداخت و گفت (ارسلان)چرا اینجا نشستی؟
(من)چون تو ماشین خوابیدم الان خوابم نبرد تو چرا بیداری؟تو که خسته بودی
(ارسلان)الان میگم
(من)بگو
(ارسلان)خوب پانیذ میدونی که خیلی دوست دارم و هیچی تا به حال ازت مخفی نکردم و داخل این یک مورد هم نمیکنم.
(من)بگو دیگه جون به لب شدم
(ارسلان)خو دندون به جیگر بگیر
خوب داشتم میگفتم راستش قضیه ازدواج منو دیانا سوریه یعنی منو دیانا در اصل برای موقیت اجتماعی که بهش نیاز داریم با هم نامزد میکنیم و قراره بعد از این که مشکل حل شد جدا شیم
(من)وایییییی ارسلان دیونه شدی یعنی شما همه رو دور زدید من خر رو بگو که گفتم اینا چقدر عاشق همن واییییی تو خول شدی ارسلان خول
(ارسلان)هیششششش خوبه دیگه داد بیداد نکن همه اینا به کنار یک مشکل دیگه هم هست
(من)باز چه غلطی کردی
(ارسلان)ببین خو دست خودم نبود و نیست ها ولی خوب خوب..
(من)بگو دیگه اع
(ارسلان)من فکر میکنم یک حس های به دیانا پیدا کردم
(من)وا دیونه شدی این که خیلی خوبه دیگه نیاز نیست کسی رو هم بپیچونید
(ارسلان)ن دیگه من حس پیدا کردم دیانا چی اگه بگم و قبول نکنه چی به فاک میرم
(من)اووووو اینم حرفیه
اوممممم بزار فکر کنمممممم
(ارسلان)آره فکر کن
آخه اوسکل تو مغز داری که بخوای فکر کنی
(من)اع حالا که این جوری شد یک فکر بکر دارم ولی بهت نمیکم
روم رو کردم اون ور که ارسلان لوپم و بوسید و گفت (ارسلان)اع اجی جونم ناز خوشگلم
(من)ااااا زرنگی تا الان که اوسکل بودم
(ارسلان)اونو که هستی ولی اینای که گفتم هم هستی (من)ااااا ببین بچه پروع رو
(ارسلان)بگو دیگه
(من)ایششششش باش
ببین داخل این سفر باید بهش ثابت کنی که دوسش داری و خلاصه همه جوره باید خودت رو بهش ثابت کنی دیگه خودت بگیر
(ارسلان)آهان یعنی باید یک کاری کنم اونم منو دوست داشته باشه
(من)ای باریکلا بچه زرنگ
(ارسلان)دیگه دست بوسیم
دستم رو جلوی صورتش گرفتم و با چشم اشاره کردم که پروی زیر لب گفت
(من)ااااااا یک نکته خیلی مهم
(ارسلان)چی بگو بگو
(من)خیلی خوب وقتی ما نیستیم بیشتر توجه کن چون اگه جلوی منو محمد بهش توجه کنی فکر میکنه نقش بازی میکنی
(ارسلان)اهاننننن باریک به نکته ظریفی اشاره کردی
(من)آره دیگه کولان به نکته ها خیلی توجه کن ما دخترا خیلی ریز ببینیم اوکی
(ارسلان)اوکی
خوب دیگه پاشو بریم بخوابیم که خوابم میاد
(من)بریم
با هم به سمت ویلا رفتیم و هر کی رفت اتاق خودش و من هم تا سرم رو روی بالشت گذاشتم به خواب رفتم...
پارت _۲۳
۷.۰k
۱۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.