پدرخوانده p ¹⁷
ات:خ...خب لوکا من نمیخوام دلت و بشکونم ولی من عاشق کوکم و حسم بهش عوض نمیشه شرمنده
لوکا:اشکالی نداره:) (عرررررر یه دقیقه دلم به حالش سوختتتتتتتتتتتتتت)
میشه دوست بمونیم؟
ات:منم نگفتم بیا تمومش کنیم
لوکا:خببببب بریم بیرون ؟
ات:باشه بریممممم*ذوق سگی *
a,t
رفتم بیرون و با لوکا توی ساحل بازی کردیم و یکمم توی آب رفتیم خواستم برم داخل که دیدم کوک لخت داره میره سمت دریا وایسا ببینم پس تیشرتش کوووو
میخواستم برم پیشش ولی یاد دیشب افتادم
" هر قبرستونی میخوای بخواب" پس بیخیالش شدم نمی خواستم شرایط از اینی که هست بدتر بشه و از دورنگاش میکردم که داشت شنا میکرد داشتم توی آب و نگاه میکردم که یه چیزی توی کمرم حس کردم و پرت شدم توی آب
برگشتم نگاش کردم یونا؟ با بکهیون؟
بهکیون: ببخشید حواسم نبود
داشتن بهم میخندیدن که یهو پرت شدن توی آب
jk
از آب اومدم بالا موهام و تکوندم و حوله رو برداشتم تا بدنم و خشک کنم که دیدم ات و انداختن توی آب رفتم پشت شون وایسادم و با پام محکم هولشون دادم توی آب و با طعنه گفتم
کوک:ببخشید حواسم نبود *پوزخند*
ات و براید بغل کردم و بردم توی اتاق گذاشتمش روی تخت و رفتم بیرون دنبال جعبه کمک های اولیه
a,t
لباسام و عوض کردم و کوک اومد تو نشست روی صندلی رو به روم و زخمی که وقتی افتادم توی آب و پانسمان میکرد و با دقت حواسش روی اون بود نتونستم طاقت بیارم و
خودم و پرت کردم توی بغلش و لباش و محکم بوسیدم
*پیام بازرگانی
آیا از سینگل به گوری خود رنج میبرید؟
تا وقتی بی تی اس باید تحمل کنید
خفه شید چاره ای نیست🥲 اعتراض قبول نیستتتتت
jk
داشتم زخمش و پانسمان میکردم که پرید بغلم و لبام و بوسید تعجب کردم و بعد چند دقیقه کمرش و روی خودم محکمگرفتم (نفهمیدم چیگفتم😐) ازش جدا شوم که گریه میکرد
ات:کوکی هق ببخشید اذیتت میکنم* عر زدن *
کوک:اشکالی نداره عزیزم ببخشید دیشب عصبی شدم
ات: ب...بخدا او..اونا هو..هولم داد...
کوک:میدونم لازم نیست چیزی بگی بیا قول بدیم به هم شک نکنیم باشه؟
ات:هق باشه
کوک: حالا یه بغل بهم نمیدی؟
ات:هق چرا *محکم بغلش میکنی*
کوک:ات گردنم شکستتتتت اتتتتت*خنده *
ات:هق نخند خیلی اذیت شدم
کوک:باشه باشه ببخشید
×چند روز بعد....
کوک:آماده ای عزیزم؟
ات:اومدم
کوک:خیلی خوشگل شدی*لبخند*
ات:بریم؟*خنده*
کوک:بریم
a,t
سوار ماشین آخرین سیستم کوک( چیز خود دراری😐) شدم و سمت مراسم رفتیم
وارد سالن شدیم و مشغول حرف زدن شدم
کوک پشت میکروفن وایساد و شروع کرد (یاع)
کوک: از همگی ممنونم که زحمت کشیدید و اینجا تشریف آوردید
بابت کارایی که توی این سال ها برام گردید بسیار متشکرم و میخوام سالگرد ۶ سالگی شرکت و جشن بگیریم ولی قبلش میخوام با همسرم اشناتون
خانم جئون لطفا بیاید بالا*لبخند*
لوکا:اشکالی نداره:) (عرررررر یه دقیقه دلم به حالش سوختتتتتتتتتتتتتت)
میشه دوست بمونیم؟
ات:منم نگفتم بیا تمومش کنیم
لوکا:خببببب بریم بیرون ؟
ات:باشه بریممممم*ذوق سگی *
a,t
رفتم بیرون و با لوکا توی ساحل بازی کردیم و یکمم توی آب رفتیم خواستم برم داخل که دیدم کوک لخت داره میره سمت دریا وایسا ببینم پس تیشرتش کوووو
میخواستم برم پیشش ولی یاد دیشب افتادم
" هر قبرستونی میخوای بخواب" پس بیخیالش شدم نمی خواستم شرایط از اینی که هست بدتر بشه و از دورنگاش میکردم که داشت شنا میکرد داشتم توی آب و نگاه میکردم که یه چیزی توی کمرم حس کردم و پرت شدم توی آب
برگشتم نگاش کردم یونا؟ با بکهیون؟
بهکیون: ببخشید حواسم نبود
داشتن بهم میخندیدن که یهو پرت شدن توی آب
jk
از آب اومدم بالا موهام و تکوندم و حوله رو برداشتم تا بدنم و خشک کنم که دیدم ات و انداختن توی آب رفتم پشت شون وایسادم و با پام محکم هولشون دادم توی آب و با طعنه گفتم
کوک:ببخشید حواسم نبود *پوزخند*
ات و براید بغل کردم و بردم توی اتاق گذاشتمش روی تخت و رفتم بیرون دنبال جعبه کمک های اولیه
a,t
لباسام و عوض کردم و کوک اومد تو نشست روی صندلی رو به روم و زخمی که وقتی افتادم توی آب و پانسمان میکرد و با دقت حواسش روی اون بود نتونستم طاقت بیارم و
خودم و پرت کردم توی بغلش و لباش و محکم بوسیدم
*پیام بازرگانی
آیا از سینگل به گوری خود رنج میبرید؟
تا وقتی بی تی اس باید تحمل کنید
خفه شید چاره ای نیست🥲 اعتراض قبول نیستتتتت
jk
داشتم زخمش و پانسمان میکردم که پرید بغلم و لبام و بوسید تعجب کردم و بعد چند دقیقه کمرش و روی خودم محکمگرفتم (نفهمیدم چیگفتم😐) ازش جدا شوم که گریه میکرد
ات:کوکی هق ببخشید اذیتت میکنم* عر زدن *
کوک:اشکالی نداره عزیزم ببخشید دیشب عصبی شدم
ات: ب...بخدا او..اونا هو..هولم داد...
کوک:میدونم لازم نیست چیزی بگی بیا قول بدیم به هم شک نکنیم باشه؟
ات:هق باشه
کوک: حالا یه بغل بهم نمیدی؟
ات:هق چرا *محکم بغلش میکنی*
کوک:ات گردنم شکستتتتت اتتتتت*خنده *
ات:هق نخند خیلی اذیت شدم
کوک:باشه باشه ببخشید
×چند روز بعد....
کوک:آماده ای عزیزم؟
ات:اومدم
کوک:خیلی خوشگل شدی*لبخند*
ات:بریم؟*خنده*
کوک:بریم
a,t
سوار ماشین آخرین سیستم کوک( چیز خود دراری😐) شدم و سمت مراسم رفتیم
وارد سالن شدیم و مشغول حرف زدن شدم
کوک پشت میکروفن وایساد و شروع کرد (یاع)
کوک: از همگی ممنونم که زحمت کشیدید و اینجا تشریف آوردید
بابت کارایی که توی این سال ها برام گردید بسیار متشکرم و میخوام سالگرد ۶ سالگی شرکت و جشن بگیریم ولی قبلش میخوام با همسرم اشناتون
خانم جئون لطفا بیاید بالا*لبخند*
۳۰.۲k
۱۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.