عشق پنهانی من part 19
رفتم و روی مبل نشستم
آجوما . ا.ت عزیزم
با صدای آجوما به خودم اومد و پاهام رو جمع کردم و نشستم
ا.ت . بله آجوما چیزی میخواستی
آجوما . راستش میخوام مثل قدیم ها مثل همون روزا باهام حرف بزنی
ا.ت . چی بگم ؟
آجوما . همون چیزایی که تو دلته
ا.ت. تو دلم !
خواهش میکنم بگو چی میخوای بدونی
آجوما از روی مبل جلو تر اومد و دستای ا.ت رو توی دستای خودش گذاشت یادته وقتی بابات سفر کاری میرفت هر حرفی داشتی به من میگفتی بهم مامان میگفتی میگفتی مثل مامانتم پس اگه بازم مثل مامانت منو میبینی بگو چی شد که اینجوری شد اخلاقت تو اینجوری نبودی تا وقتی که از پیشمون رفتی ا.ت
ا.ت سرم رو انداختم پایین وقتی دستام رو گرفت یه حس عجیبی بهم دست داد یه گرمی که دستای یخ زدم رو گرم کرد بعد چندمین با چشمایی که کمی اشک توشون جمع شده بود به چشماش نگا کردم
چی بگم آجوما من خیلی تو این چند سال درد کشیدم و این درد ادامه داره
آجوما. تعریف کن ا.ت
ا.ت شروع کرد به تعریف کردن رابطه خودش با جیمین (همون قضییه که جیمین ا.ت رو ول کرد و با یه دختر دیگه رابطه داشت فقط به خاطر پول اینا دیگه خودتون میدونید )
الانم که آجوما خودت میدونید
چیا اومده سرم نیاز به گفتنش نیس
چی کار کنم هان چی کار کنم سرد نباشم به زندگی پشت نکنم با آدماش حرف نزنم بهشون اعتماد نکنم چی کار کنم
ا.ت صورتش پر از اشک بود و آجوما هم چنین
چی کار کنم تنها موندم آجوما تو که مثل مادرم بودی کاری کردن تو رو هم یادم رفت یادم رفت من به تو حرفام رو میگفتم من یادم رفت تویی برام وجود داشت آ.ت با پشت دستش با داخل دستش تند تند اشک های روی صورتش رو پاک میکرد ولی هیچ فایده ای نداشت از چشمای ا.ت اشک هی میاومد و ا.ت نمیتونست جلوشون رو بگیر
تو بگو چی کار کنم مگه یه آدم چند بار از این زندگی لگد میخورده و میافته و کسی از دستش نمیگیره که اون رو بلند کنه مگه من چیکار کردم اول مادرم بعد کسی کع دوسش داشتم الان بابام
چرا باید این همه درد از بچگی تا الان با من باشه چرا باید هر بار من ضربه بخورم بگو چرا ساکتی تو چرا گریه میکنی هان
آجوما از جاش بلند شدو ات رو توی آغوشش گرفت
گریه کن نزار تنفرتت عذابت کینت تو رو مریض کنه بگو داد بزن گریه کن جوری که کل عمارت رو صدات پر کنه
ا.ت همینجوری تو بغل آجوما گریه میکرد کم کم ا.ت تو بغل آجوما خوابش برو و آجوما که متوجه این بود آرو سر ا.ت رو از خودش جدا کرد و گذاشت ا.ت همونجا بخوابه ولی آجوما امشب رو نرفت و کنار ا.ت موند و روی مبل نشست و به حرفای دختری که مثل تیر تو قلبش میخورد فک کرد
آخ دخترم چقدر باید درد میکشیدی با این که هیچ گناهی نداشتی و نداری و از هیچ چیز خبری نداری
پرش زمان به چند هفته بعد
پرش زمانی به صب
با نور خوردشید که به چشمم میخورد پاشدم
آجوما . ا.ت عزیزم
با صدای آجوما به خودم اومد و پاهام رو جمع کردم و نشستم
ا.ت . بله آجوما چیزی میخواستی
آجوما . راستش میخوام مثل قدیم ها مثل همون روزا باهام حرف بزنی
ا.ت . چی بگم ؟
آجوما . همون چیزایی که تو دلته
ا.ت. تو دلم !
خواهش میکنم بگو چی میخوای بدونی
آجوما از روی مبل جلو تر اومد و دستای ا.ت رو توی دستای خودش گذاشت یادته وقتی بابات سفر کاری میرفت هر حرفی داشتی به من میگفتی بهم مامان میگفتی میگفتی مثل مامانتم پس اگه بازم مثل مامانت منو میبینی بگو چی شد که اینجوری شد اخلاقت تو اینجوری نبودی تا وقتی که از پیشمون رفتی ا.ت
ا.ت سرم رو انداختم پایین وقتی دستام رو گرفت یه حس عجیبی بهم دست داد یه گرمی که دستای یخ زدم رو گرم کرد بعد چندمین با چشمایی که کمی اشک توشون جمع شده بود به چشماش نگا کردم
چی بگم آجوما من خیلی تو این چند سال درد کشیدم و این درد ادامه داره
آجوما. تعریف کن ا.ت
ا.ت شروع کرد به تعریف کردن رابطه خودش با جیمین (همون قضییه که جیمین ا.ت رو ول کرد و با یه دختر دیگه رابطه داشت فقط به خاطر پول اینا دیگه خودتون میدونید )
الانم که آجوما خودت میدونید
چیا اومده سرم نیاز به گفتنش نیس
چی کار کنم هان چی کار کنم سرد نباشم به زندگی پشت نکنم با آدماش حرف نزنم بهشون اعتماد نکنم چی کار کنم
ا.ت صورتش پر از اشک بود و آجوما هم چنین
چی کار کنم تنها موندم آجوما تو که مثل مادرم بودی کاری کردن تو رو هم یادم رفت یادم رفت من به تو حرفام رو میگفتم من یادم رفت تویی برام وجود داشت آ.ت با پشت دستش با داخل دستش تند تند اشک های روی صورتش رو پاک میکرد ولی هیچ فایده ای نداشت از چشمای ا.ت اشک هی میاومد و ا.ت نمیتونست جلوشون رو بگیر
تو بگو چی کار کنم مگه یه آدم چند بار از این زندگی لگد میخورده و میافته و کسی از دستش نمیگیره که اون رو بلند کنه مگه من چیکار کردم اول مادرم بعد کسی کع دوسش داشتم الان بابام
چرا باید این همه درد از بچگی تا الان با من باشه چرا باید هر بار من ضربه بخورم بگو چرا ساکتی تو چرا گریه میکنی هان
آجوما از جاش بلند شدو ات رو توی آغوشش گرفت
گریه کن نزار تنفرتت عذابت کینت تو رو مریض کنه بگو داد بزن گریه کن جوری که کل عمارت رو صدات پر کنه
ا.ت همینجوری تو بغل آجوما گریه میکرد کم کم ا.ت تو بغل آجوما خوابش برو و آجوما که متوجه این بود آرو سر ا.ت رو از خودش جدا کرد و گذاشت ا.ت همونجا بخوابه ولی آجوما امشب رو نرفت و کنار ا.ت موند و روی مبل نشست و به حرفای دختری که مثل تیر تو قلبش میخورد فک کرد
آخ دخترم چقدر باید درد میکشیدی با این که هیچ گناهی نداشتی و نداری و از هیچ چیز خبری نداری
پرش زمان به چند هفته بعد
پرش زمانی به صب
با نور خوردشید که به چشمم میخورد پاشدم
۱۶.۱k
۰۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.